شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

تقلید بینایانه یا کورکورانه!؟


تقلید بینایانه یا کورکورانه!؟
مامان وقتی شروع به فلسفه‌بافی می‌کند شمر هم جلودارش نیست. خیابان که می‌رود، به بعضی آدم‌ها که انگار از توی ماهواره پریده‌اند بیرون! نگاه می‌کند و می‌گوید: ”حالا عیبی نداره که دلشون بخواد جدید باشن و مد روز، لباس‌های مارک‌دار بپوشن و مثل هالیوودی‌ها تیپ بزنن! ولی دلم می‌خواد ببینم برای مخشون چی‌کار می‌کنن؟! آیا اینا در لباس‌های آخرین مد، آخرین اطلاعات علمی رو هم دارن؟“ می‌گویم: ”مامان جونم حرص نخور! حالا گیرم که داشته باشن، چه دردی از دنیا درمون می‌شه؟“ آن‌وقت مامان آن‌قدر درددل می‌کند که از خودم پشیمان می‌شوم.
وقتی مامان در خارجکستان بوده می‌بیند که هر کس هر چیز از دیگری می‌پرسد می‌گوید: ”امتحانش کن try it!“ و به این نتیجه می‌رسد که این‌ها در اثر این‌همه تجربه کردن به این‌همه چیز رسیده‌اند (نمی‌دونم خودش تنهائی اینو فهمید یا کسی کمکش کرد؟!)
بعد حرص می‌خورد از این شعر:
به علی گفت مادرش روزی
که بترس و کنار حوض مرو
رفت و افتاد ناگهان در حوض
بچه جان حرف مادرت بشنو
خوب چرا مادر با بچه کنار حوض نمی‌رود و به او ”رفتار با آب“ را یاد نمی‌دهد. می‌گوید: ”حالا این بهتره یا سهراب که می‌گوید: زندگی تر شدن پی در پی/ زندگی آب‌تنی کردن در حوضچه اکنون است/ رخت‌ها را بکنیم/ آب در یک قدمی است.“ و ادامه می‌دهد: ”وقتی قرار باشه مرتب به بچه بگیم نکن، نرو، دست نزن، بیا کنار، نیفتی، نسوزی خوب بچه منگول می‌شه!“
یا وقتی که آن‌جا بوده، چون نمی‌خواسته مثل بچه‌های خارجی دیگر صندوقدار شود یا توی همبرگرفروشی کار کند، مدتی برگه‌های امتحانی را در دانشکده خودشان تصحیح می‌کرده یا به قول معروف grader بوده! بعد که پیشرفت می‌کند استادیار یا T.A شده.
به من می‌گوید: ”عزیزم باور کن اون‌جا من همون کارهائی رو می‌کردم که تو ایران می‌کردم ولی وقتی از استادم خواستم برام توصیه‌نامه بنویسد چنان نوشتند که منو تو دانشگاه شیراز که با دانشگاه پنسیلوانیا مبادله دانشجو داشت و همه درس‌هاش به زبان انگلیسی بود استخدام کردن، تازه حاضر شدن پول هواپیمای برگشت رو هم بهم بدن!
بعد سری تکان می‌دهد و می‌گوید: ”به خاطر همون استادیار بودنم بهم کارت مخصوص پارکینگ اساتید داده بودن که توی دانشکده پارک کنم نه توی پارکینگ دانشجوها که خیلی با دانشکده فاصله داشت. جالب این بود که پسرعموی بابات به من گفت یکی از این کارتا هم برای ما بگیر!
علاوه‌بر کارت پارکینگ مامان در آن‌جا اجازه داشت که حتی کتاب‌های مرجع را از کتابخانه دانشگاه امانت بگیرد!
مامان می‌گوید: ”همین کارا رو می‌کنن که شاگرد اولای همه دنیا رو جذب می‌کنن. این‌قدر بهت پر و بال می‌دن که پرواز کنی! بچه‌های ما که این‌جا دانشگاه قبول نمی‌شن اون‌جا می‌رن شاگرد اول می‌شن!“
تازگی مامانم از یکی از دوستانش شنیده که رؤسای هر ۲۷ بخش بیمارستان معروفی در سانفرانسیسکو ایرانی هستند (حالا هی جلز و ولز می‌کنه!)
وقتی که مامان مدرک کارشناسی ارشدش را می‌گیرد و می‌خواهد که تقاضای فارغ‌التحصیلی کند، رئیس دانشکده که هندی است! به او می‌گوید ما فعلاً به شما احتیاج داریم ولی مامان جواب می‌دهد: ”نه، من باید به کشورم برگردم.“
مامان مدتی در آن‌جا معلم جانشین می‌شود. ساعت ۶ صبح به او زنگ می‌زنند و می‌گویند معلم فلان کلاس در فلان مدرسه امروز نمی‌آید و شما به‌جای او بروید. بعد چنان آدرس دقیقی می‌دهند که مامان به راحتی محل مدرسه را پیدا می‌کند. حالا توی ایران یک انجمن علمی که اسمش را نمی‌برم آدرس می‌دهد: خیابان انقلاب کوچه محمدی! در مدرسه مامان می‌بیند معلم در دفتر ”طرح درس“ دقیقاً نوشته که در آن روز چه کارهائی باید انجام شود و مامان طبق آنها عمل می‌کند. تازه برنامه داشته‌اند که هر روز چندتا از مادرها بیایند و دیکته‌ها را صحیح کنند. لطفاً از این یک قلم تقلید نکنید، چون آن وقت مادرها به بچه‌های خودشان، فک و فامیل و در و همسایه نخوانده بیست می‌دهند!
همه این‌ها به کنار، مامان از یک مسئله بیشتر از همه رنج می‌برد. او می‌گوید: ”هر اداره‌ای که بری و بپرسی که چرا کارت انجام نمی‌شه از رئیس گرفته تا دربون می‌گن ”این مشکل شماس، مشکل ما نیست“ که دقیقاً ترجمه جمله خارجی‌ اونه.“
بعد با دلخوری ادامه می‌دهد: ”این اصلاً با فرهنگ ما همخوانی نداره که نسبت هب مسائل همدیگه بی‌تفاوت باشیم. آخه چرا ما فقط چیزای بد رو یاد می‌گیریم پس چیزای خوب اونا رو هم برداشت کنیم. اکثر فرنگیا به‌محض این‌که به مطب دکتر می‌رسن یا توی مترو، اتوبوس و قطار، فوراً کتابی در می‌آرن و شروع می‌کنن به مطالعه، این همون مدیریت زمانه!
مامان می‌گوید: ”وقتی تازه رفته بودم اون‌جا و می‌دیدم که مادرها با شدت به بچه‌هایشان ”نه“ می‌گویند ناراحت می‌شدم و پیش خودم می‌گفتم واقعاً که این‌ها بی‌عاطفه هستن ولی بعد از مدتی خودم هم مثل اونا شدم چون این‌جوری بچه حساب کار خودشو می‌کنه!“
بعد یک جوک تعریف می‌کند: ”دو تا بچه داشتن با هم بازی می‌کردن یکی‌شون گفت: ”من دیگه باید برم چون دو ساعت دیگه مامان و بابام می‌رن سینما. منم می‌خوام باهاشون برم.“ دومی گفت: ”حالا که زوده!“ اولی گفت: ”آخه باید یک ساعت و نیم گریه کنم تا منو هم همراشون ببرن!“ مطمئن باشید که این جوک کاملاً ایرانیه!
در آن‌جا منزل مامان و بابا نزدیک یک کتابخانه بزرگ بوده، هر وقت که آن‌جا می‌رفتند برادرم را می‌گذاشتند در سالنی که مرتب برای بچه‌ها کارتون نشان می‌داده تا پدر و مادرها به کارشان برسند. این کتابخانه اتاقک‌های شیشه‌ای داشته مخصوص آنها‌ئی که باید در سکوت کامل مطالعه کنند!
در این کتابخانه قسمتی بوده برای نوار کاست سمفونی‌های آهنگسازان بزرگ دنیا که می‌توانستند قرض بگیرند و گوش بدهند. مامان تعریف می‌کند که هر وقت ما میهمان داشتیم علاوه‌بر کاست مناسب یک تابلو نقاشی بزرگ و قشنگ هم از این کتابخانه قرض می‌کردم و به دیوار پذیرائی می‌زدم تا ۱۵ روز!
برای میهمانی دیگر، تابلوی دیگر! و خیلی خدمات دیگر کتابخانه‌ای!
مامان تعریف می‌کند تا وقتی که آن‌جا بودم همه‌اش غصه‌ می‌خوردم که چرا ما فقط از بعضی کارهای خارجی‌ها مثل مد تقلید کورکورانه می‌کنیم پس لااقل بقیه‌اش را هم یاد بگیریم. البته الان مامان تا آن‌جا که می‌تواند کارهائی را یادگرفته است انجام دهد: خوش‌قول است، سر وقت است، وقتی نمی‌خواهد کاری را انجام دهد آدم را نمی‌پیچاند و طوری‌که طرف ناراحت نشود رک و راست به او می‌گوید، امانتدار است، میهمانی که می‌رود حتماً فردای آن روز زنگ می‌زند و تشکر می‌کند و خیلی کارهای به ظاهر کوچک که البته خیلی هم مهم هستند چون همه این چیزهای کوچک هستند که باعث مشکلات بزرگ می‌شوند.
بی‌زحمت اگر شما راه‌حلی برای جا انداختن رسم و سوم خوب خارجی‌ها بلدید به مامان من گزارش دهید تا او را از نگرانی و ناراحتی بیرون آورید. عاجزانه تقاضا دارم!
در آخر باید بگویم در اصل ما از فرهنگ اصیل خودمان دورافتاده‌ایم وگرنه به مصداق
سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد
آن‌چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد
هیچ لزومی به تقلید نداریم چه کورکورانه باشد چه بینایانه!
منبع : مجله موفقیت


همچنین مشاهده کنید