پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

تمرین


با خجالت دستشو زیر چادر برد تا برگه كوچیك سوالهایی كه نوشته بود تا یادش نره بپرسه،معلوم نباشه. خودش رو جمع و جور كرد.سعی كرد هرچی توصیه از این و اون در ارتباط با خواستگاری و سوالهایی كه باید بپرسه، شنیده بود رو به یاد بیاره و به ترتیب بگه. ولی چه جوری؟نمی تونست.سنگینی نگاه طرف رو احساس می كرد.طرف منتظر بود تا اول اون سوالهاش رو مطرح كنه.حس می كرد زیر نگاه طرف داره له می شه،خیلی نزدیك به طرف نشسته بود،طوری كه وقتی آمد چادرشو درست كنه، دستش خورد به اون.
طرف هنوز ساكت نگاه می كرد و این دختر رو عصبی می كرد.مونده بود كدوم سوال رو اول بگه.تصمیمش رو گرفت:
▪ شما هدفتون از...
صدای زنگ در سوالشو قطع كرد.خودشون بودند.بلند شد،چادرشو عوض كرد و عروسك خرسی بزرگ پشمالو رو انداخت توی كمد!


همچنین مشاهده کنید