جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

۵ اوت سال ۱۸۹۵ ـ انگلس و اندیشه های او


امروز سالروز درگذشت «فردریک انگلس Friedrich Engels» در پنج اوت سال ۱۸۹۵ است. انگلس فیلسوف و سوسیالیست بزرگ آلمانی و یکی از دو نویسنده مانیفست کمونیست Communist Manifesto است. پدر او یک توانگر بود و کارخانه بافندگی داشت و مایل بود که پسرش فردریک (فردریش) یک بازرگان شود و وی را برای این کار آماده کرده بود. انگلس اندکی پس از پرداختن به کار تجارت از آن دست کشید و اعلام داشت که جسم و روح او اجازه نمی دهد که از درآمد ناشی از تجارت که وی برای تولید کالا زحمتی نکشیده است امرار معاش کند و این نوع درآمد را زندگی انگلی و طفیلی گری و از دسترنج دیگران می داند و نمی تواند به این کسب و کار ادامه دهد.
انگلس ضمن بیان این احساس، ابراز عقیده کرد که دولت ها باید به سود جامعه، تجارت را خود به دست گیرند و هر گونه خرید و فروش در دست دولت به عنوان خزانه دار جامعه باشد تا نه تنها بر قیمتها کنترل داشته باشند ، بلکه درآمد ناشی از این عمل به طور مساوی برای همه مردم هزینه شود. « انگلس » که با بیان این عقیده، معروفیت یافته بود در پی خروج از دنیای تجارت و زندگانی پدر ثروتمندش، به برلن رفت و به مصاحبت فلاسفه وقت پرداخت . این فلاسفه از جمله هگل به این دلیل که پس از «مزدک» ، سوسیالیست بزرگ ایرانی قرن ششم میلادی و بنیادگذار این فلسفه در جهان، تا آن زمان کسی این عقاید را تا به این حد افراطی نداشت و یا مطرح نکرده بود وی را یک سوسیالیست رادیکال پنداشتند. این تعبیرها و ارزیابی ها بود که انگلس را در عقایدش استوار ساخت و به تنظیم و قراردادن این عقاید در مکتب سوسیالیسم پرداخت و نظرات خود را مشابه آن چیزی یافت که کارل مارکس به زبانی دیگر و علمی تر بیان داشته بود و برای مطابقت دادن هر چه بیشتر این عقاید، در سال ۱۸۴۲ به انگلستان رفت و پس از مطالعه انواع سوسیالیسم که تا آن زمان مطرح شده بودند با کارل مارکس ملاقات کرد و پس از بحث بسیار و رفت و آمد مکرر، در سال ۱۸۴۴ کمونیست شد و در این زمینه به مارکس پیوست و به اتفاق «مانیفست کمونیست» را نوشتند که در سال ۱۸۴۸ انتشار یافت و سراسر اروپا را در انقلاب فرو برد.
انگلس همان سال به آلمان بازگشت و در انقلاب سال ۱۸۴۸ وطن شرکت کرد. سپس به انگلستان مراجعت و عمر خود را وقف پیشبرد جنبش سوسیالیست جهانی کرد. انگلس در زمان حیات مارکس هم اختلاف نظرهایی با او داشت، از جمله این که دانش را ناشی از تجربه می دانست.
پس از درگذشت مارکس در ۱۸۸۳، انگلس به تدریج به این نتیجه رسید که برای پیاده کردن سوسیالیسم و ایجاد جامعه بدون طبقه و مردمی از هرجهت برابر، به جای انقلاب پرولتاریا و حذف همه آثار نظامهای طبقاتی؛ بهتر است مرحله به مرحله عمل شود و «تحول» را جانشین «انقلاب» ساخت که طبیعت بشر ، آسانتر ، پذیرای آن است. به این ترتیب، وی ضمن وفاداری به «سوسیالیسم تمام عیار ( کمونیسم )»، راه رسیدن به آن را از طریق ایجاد یک جامعه دمکراتیک سوسیالیستی( سوسیالیستی کردن از طریق به دست گرفتن پارلمان و شوراهای دیگر و انتخاب یک رئیس دولت که تمایلات چپگرایانه داشته باشد) آسانتر و تحمل پذیر دانست که نیاز به تخریب و خشونت و تولید مقاومت در دیگران ندارد.
پس از فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱، به نظر می رسد که بیشتر احزاب کمونیست، این روش انگلس را پذیرفته و پیروی می کنند. در میان رهبران سوسیالیست، سالوادور آلنده ،و لولا دا سیلوا ( رئیس جمهور برزیل ) بیش از دیگران تاییدگر روش انگلس بوده اند. سوسیالیسم مائو و هوشی مین و هرگونه سوسیالیسم آسیایی بوی ناسیونالیستی می دهد .به باور « ماندلا » و بسیاری از چپگرایان دیگر، استقرار سوسیالیسم در یک جامعه، نسبت مستقیم با رشد فکری و ارتقاء آگاهیهای عمومی و میزان اشتهای مردم به استثمار نشدن و برداشتن دیوارهای طبقاتی دارد. به عبارت دیگر آمادگی فرهنگی یک جامعه و اشتیاق آن ، پیاده کردن سوسیالیسم را ایجاب و میزان پیشروی در آن را تعیین می کند ، نه هیات حاکمه( استالینیسم ).
منبع : تاریخ ایران و جهان در این روز


همچنین مشاهده کنید