پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

نگاهی گذرا به کتاب مجموعه اشعار استاد دکتر میرجلال الدین کزازی ‌


نگاهی گذرا به کتاب مجموعه اشعار استاد دکتر میرجلال الدین کزازی ‌
▪ نام کتاب: دستان مستان ‌
▪ سراینده: دکتر میرجلال‌الدین کزازی‌
▪ ناشر: نشر نویسنده ‌
▪ چاپ اول: بهار ۱۳۸۷
▪ ۸۴ صفحه، ۱۴۰۰ تومان
کتاب حاضر، تازه‌ترین مجموعه شعر دکتر میرجلال‌الدین کزازی است که گزیده‌ای از سروده‌های استاد در دهه ۷۰ را دربرمی‌گیرد. این شعرهای در پیوسته، به شیوه کهن سروده شده است و در چند قالب گوناگون ارائه شده است: غزل‌ها، چامه‌ها، چامه‌ها و سروده‌های کوتاه، ترانه‌ها، ترانه‌های کرمانشاه و مثنوی.
این مجموعه، از احساس و اندیشه‌ای نیک نهاد سرشته و در هم پیوسته شده است که آیینه‌ای از حکمت و معرفت و عشق و طرب و تغزل را فراروی خواننده جان آگاه قرار می‌دهد.
استاد کزازی بر ابتدای این دفتر منظوم، مقدمه‌ای کوتاه قلمی کرده‌اند که خواندنی است.
● مقدمه‌ استاد کزازی بر اول این دفتر:
▪ یادداشت سخنور
در دستان مستان، گزیده‌ای از سروده‌هایم که بیشینهِ آنها در دههِ ۱۳۶۸-۱۳۵۹ تا ۱۳۸۷ در پیوسته آمده‌اند، گردآوری شده است. سخن آشنایان، همگنان، می‌دانند که من سخنور پیشه‌ورز (= حرفه‌ای) نیستم و گه گاه به فرمان دل یا به انگیزه‌ای دیگر، شعری سروده‌ام، از نگاهی فراخ و فراگیر، سروده‌هایم را به دو گونه و گروه بخش می‌توان کرد: یکی آنهاست که به ناگاهان، در نهاد و نهانم برجوشیده‌اند و می‌توانم گفت که به ناخواست و برکامهِ من، بر زبان و خامه‌ام روان شده‌اند و دیگر آنها که به خواست و نیاز دیگران، سروده آمده‌اند و به پاس خشنودی آنان و آرانکرد جانشان که در سوری، شادمان بوده است یا در سوگی، پژمان و آشفته غمان.
به هر روی، بیشینهِ سروده‌های دستان مستان در رسانه‌های همگانی، خوانداری، دیداری و شنیداری، فراپیش سخن دوستان نهاده آمده است و با پسند و رویکرد مهرآمیزشان همراه و هم ساز گردیده است. گرد کرد این گزیده و به چاپ دادن آن، هم از این روست. پاره‌ای از این سروده‌ها، برای نمونه سه چامه بخش چامه‌ها را، بارها دوستداران سخن پارسی از من درخواسته‌اند و من ناچار شده‌ام رونوشتی از آنها را برایشان بفرستم. اینک شادمانم و دادار دادگر را سپاس می‌گذارم که این سروده‌ها، به شیوه‌ای شایسته، در دفتری ارمغان آنان می‌تواند شد.
این دفتر در بهاران فراپیش یاران نهاده می‌آید. امیدم آن است که خوانندگان نمود و نشانی از خرمی‌های بهار را در آن بتوانند یافت و دمی چند از دژمی‌های روزگار دل بر کنار بتوانند داشت. باشد که دستان مستان بهانه‌ای بهینه بتواند بود، مستان فرهنگ و ادب ایران را، در شگفتی بهارآذین و دستانزنیی هزار آیین، ایدون باد!
میرجلال‌الدین کزازی ‌
اسفندماه ۱۳۸۶
نمونه‌ای از غزلیات <دستان مستان>:
بهار
آمد بهار و سبزه دمید و جوانه رُست‌
وز نایِ سبزِ بلبلِ شیدا، ترانه رست
دیدم به باغ دوش چو آن سروِ ناز را
به شاخ آرزو، به نگاهم بهانه رست
دامن گرفتمش که: بیا سویِ خانِ من‌
صدها هزار گل چو بیایی، به خانه رست‌
آشفت و گفت: <چند فسون و فریب، چند؟
کز گونه‌ها گُلم، ز فسون و فسانه رست
این گفت و دست فشان لب گزید و رفت‌
خارم به دل چو باغِ گلم شدروانه رست‌
در دل، مرا چو با نگهش تازیانه زد
گل‌های خون دمادم از آن تازیانه رست‌
از خوشه خوشه درد که در دل فرو شکفت‌
اشکم به شاخ شاخِ مژه دانه دانه رست‌
کزازیا! ز هر چه رود، مست دوست باش
کآمد بهار و سبزه دمید و جوانه رست
نیکا بهار سبز سخن کاین جوانه نیز
بر شاخ پرشکوفه آن، شادمانه رست!
مهر۷۷، بارسلون
بهار دور از یار
بهار می‌‌رسد؛ اما سرِ بهارم نیست
بهار من - که سرش سبز! در کنارم نیست
بهار رشک خزان است، بهرِ من، بی دوست
بهار چون بودم؟ در کنار، یارم نیست
چو خوشه، دور از آن خرمنِ گلم؛ دیری است
گل و بهار، از آن، جز خزان و خارم نیست‌
نگار و نقش بهاری اگر چه دلجوی است
مرا چه سود؟ که نقشی از آن نگارم نیست‌
من و خزانِ خموشی و کنج تنهایی!‌
به گوشه گوشه گلشن، دگر گذارم نیست
هزار غلغله افکند در گلستان، لیک‌
هزاروار، بجز ناله‌های زارم نیست
هزار ناله ز دل خیزدم، به موسم گل
فغان و ناله مرا بس، سر هزارم نیست
به ناله، دوش، شنیدم که زار زروان گفت:
<بهار می‌رسد، اما سر بهارم نیست>
فروردین ۷۸، بارسلون
درد دوری‌
به دور از تو، تن و توشی نماندست؛
مرا جان و دل و هوشی نماندست‌
چنانم درد دوری سود، کز من‌
مگر فرسوده تن پوشی نماندست‌
اگر شیری کنی بر من بتازی،
شود پیدا که خرگوشی نماندست‌
مرا جز تو که شاه نیکوانی،
پری‌رویی، پرن‌دوشی نماندست‌
بیا و کام جان را نوش نو بخش؛
که از نیش غمم، نوشی نماندست‌
بیا و دل ببُر از کوش و کشها؛
مرا با تو کش و کوشی نماندست‌
بیا؛ بر من چو جان آغوش بگشای؛
مرا جز جان هم‌آغوشی نماندست
سخن می‌پژمرد در کام خشکم!
دل افسرده را جوشی نماندست‌
بیا؛ تا جان بگیرد بار دیگر؛
که زروان را تن و توشی نماندست‌
اسفند ۷۷، بارسلون
منبع : روزنامه اطلاعات


همچنین مشاهده کنید