چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

یک قیف پر از ماهی


یک قیف پر از ماهی
آسمان پر از ابرهای پنبه ای بود. باد دنبال ابرها می کرد و آنها را به این طرف و آن طرف می برد. ابرها به هم می خوردند، می خندیدند و از چشم هایشان اشک خوشحالی سرازیر می شد. قطره های درشت باران روی دریا می افتاد. سطح دریا پر شده بود از حباب های رنگی قشنگ. ماهی کوچولوهای شیطان حباب ها را شکار می کردند و میان دریا، زیر باران می رقصیدند. ناگهان چشم نقره ای به آسمان افتاد. با خودش گفت:
ـ دریای آسمان هم که مثل دریای ما آبی است؛ پس چرا ماهی هایش مثل ماهی های دریای ما نیستند؟
بعد، آه بلندی کشید و گفت:
ـ ای کاش می توانستم به آسمان بروم و با ماهی های آسمان دوست بشوم.
آن وقت، جست زد و رفت زیر آب، آنجا پر بود از ماهی های کوچولوی رنگارنگ و جانورهای دریایی قشنگ. همه با هم دوست بودند و همبازی. نقره ای تند و تند باله هایش را تکان داد و رفت سراغ مادر بزرگ، تا آرزویش را به او بگوید و دربارهٌ آسمان و ماهی هایش بپرسد.
مادر بزرگ گفت:
ـ اگر به آسمان خوب نگاه کنی می فهمی.
نقره ای صبر نکرد. زود رفت پیش دوست هایش و ماجرا را به آن ها گفت. ماهی کوچولوها همگی به سطح دریا برگشتند تا به آسمان و ابرها نگاه کنند. هنوز باران می بارید و همه جا پر بود از حباب های رنگ و وارنگ. ماهی ها حباب ها را که پر از هوا بودند، می بلعیدند و می خندیدند و با باله هایشان به هم آب می پاشیدند. گاهی هم به آسمان که پر شده بود از ابرهای خاکستری نگاهی می انداختند.
روز بعد، دوباره همهٌ ماهی ها به سطح آب آمدند تا به آسمان نگاه کنند. حالا همهٌ ماهی کوچولوها آرزو داشتند که به آسمان بروند و با ماهی های آسمان بازی کنند. آنها به قدری بالا و پایین پریدند و گفتند و خندیدند که صدایشان به گوش باد رسید. باد بازیگوش روی آب چرخی زد و آن را پر از موج های بزرگ و کوچک کرد.
تا یک روز صبح زود، که ماهی کوچولوها مثل روزهای قبل به سطح دریا آمده بودند، ابرهای پنبه ای تکانی خوردند، به شکل ماهی های سفید درآمدند و دمشان را برای ماهی های دریا تکان دادند.
نقره ای فریاد زد:
ـ آهای! آب آسمان شما هم سرد است؟
اما جوابی نشنید. آب دریا ناگهان ناآرام شد. موج ها با سر و صدا از راه رسیدند و به دنبال آنها سر و کلهٌ قیف بزرگی که با سرعت دور خودش می چرخید و می چرخید، پیدا شد.
قیف چرخان یک راست به طرف ماهی کوچولوها رفت. در یک چشم بر هم زدن همهٌ ماهی ها را بلعید. ماهی کوچولوها نفهمیدند چه شد. یک دفعه دیدند توی شکم بزرگ قیف هستند و با سرعت زیاد دور خودشان می چرخند. صدای جیغ و داد ماهی ها تا آسمان می رسید.
قیف چرخان پر شده بود از سر و صدای ماهی های وحشت زده. قیف می چرخید و می چرخید و بالا و بالاتر می رفت. ماهی ها سرگیجه گرفته بودند. آنها نمی دانستند چه اتفاقی افتاده است. ناگهان همگی میان آسمان و دریا رها شدند. ماهی ها توی ابرهای پنبه ای سرد و خیس فرو رفتند و نقره ای از میان ابر به پایین نگاه کرد. دریا از آن بالا آبی و سبز بود. نقره ای به دوروبرش نگاه کرد. توی آسمان، میان ابرها بود. او به آرزویش رسیده بود. ابرها ناگهان به حرکت درآمدند و ماهی کوچولوها را با خودشان به این طرف و آن طرف کشیدند. صدای هیاهوی باد و شادی ابرها گوش را کر می کرد. ابرها به هم تنه می زدند و فریاد می کشیدند.
نقره ای فریاد زد:
ـ عجب!
توی دریای آسمان آبی که آب نیست. اینجا پر از هواست! دل نقره ای برای دریا تنگ شد و یک دفعه ستونی از آتش از بغل گوشش گذشت و باران تندی شروع به باریدن کرد. ماهی کوچولوها با باران می باریدند و از این که دوباره به دریا برمی گشتند، می خندیدند.
ابرها، همه باران شدند و ماهی کوچولوها را به خانه شان دریا، برگرداندند.
از آن به بعد، ماهی ها هر روز به ابرهای مهربان سلام می کردند و برایشان باله تکان می دادند.
گردباد دریایی پدیده ای طبیعی است. گردباد دریایی جانوران دریایی و حتی قایق ها و هر چه را که سر راهش باشد می مکد و در مسافتی دورتر رها می کند.

سرور پوریا
منبع : روزنامه اطلاعات


همچنین مشاهده کنید