پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا
زنی در مترو
تقریبا هر روز میبینمش، با آن قیافه زرد و خسته و اخمهای همیشگیاش که شیارهایی روی پیشانیاش کاشته است و پسرکی نحیف و لاغراندام را به آغوش میکشد. <دستمال سفره، رنگبندی هم داره خانمها، آب رو خوب جذب میکنه.> پسرک انگار کر و لال است. ژندهپوش اما آرام است. <کسی نمیخواهد؟ جنسش خوبه، ارزانتر از مغازهاس...> اما چرا او همیشه اینقدر نگران است و اخمو؛ گویی با تمام دنیا قهر است. گاهی کودکش را به آغوش میفشارد تا از میان موج جمعیت داخل قطار راهش را باز کند، شاید آن طرفتر کسی خواست دستمال سفره بخرد.
میدانستم باید از زندگی دلش پر باشد اما راستش اخمهایش فرصت - یا بهتر بگویم - جرات سوال کردن به من نمیداد. تا آن روز وقتی به انتهای واگن رسید و خریداری نداشت منتظر ماند تا به ایستگاه بعدی برسد و قطار را عوض کند. خانمی مسن که خود را کارمند بهزیستی معرفی میکرد، با افتخار از زندگی دخترش حرف میزد؛ دختری که پزشکی خوانده و تخصص گرفته و اینک شوهرش به او اجازه کار کردن نمیداد. حالا او در خانه نشسته و فقط زندگی میکند! زن دستفروش که انگار دیگر کاسه صبرش لبریز شده بود، با عصبانیت خانم دکتر را احمق خطاب کرد و گفت: لابد پسفردا که باد خبر لایحه جدید را به گوش شوهر محترمش برساند، دختر خانم شما باید مثل من تازه به فکر بیفتد که چطور شکم بچههایش را سیر کند. همه بهتزده فقط نگاه میکردند. قصه برایم جالبتر شد، فکر نمیکردم چیزی راجع به قانون و به خصوص لایحه جدید بداند.
زن دستفروش ساکش را برمیدارد و از میان موج جمعیت جلوی قطار به سختی عبور میکند. دنبالش راه میافتم و سعی میکنم به او بفهمانم که با نظرش موافقم. اما او بیتوجه به حرفهای من همچنان که به سمت ایستگاه صادقیه حرکت میکند، تمام زنها را به باد ناسزا میگیرد: همین دیگه، اگه اینقدر احمق نبودیم که این حال و روزمون نبود. سال دوم دانشگاه خانم عقل از سرش پرید و شوهر کرد. هنوز یه سال نگذشته مردک زد زیر همه قول و قراراش و گفت باید بچسپی به زندگی، هر چی زنگ زدم به بابام به خرجش نرفت و گفت: دختر حالا که یه نفر پیدا شده و نونت رو میده، بشین و زندگی کن، خلاصه بعد از ۵ سال زندگی با مصیبت و دو تا بچه تازه فهمیدم دوباره ازدواج کرده، منم تهدید میکنه که اگر خیلی حرف بزنم اونو عقد دائم میکنه. الان یکساله که من از خونهش زدم بیرون.
- میدونی الان اون میتونه به جرم عدم تمکین از تو شکایت کنه؟
- ای بابا خانم اون ۶ ماه بود که نه خرجی میداد و نه اجارهخونه. منو بچههامو گشنه و تشنه رها کرده بود به امون خدا.
و زن بینوا بیآنکه دستمالی بفروشد به ایستگاه پایانی میرسد.
شیدا پورمند
منبع : روزنامه اعتماد ملی
همچنین مشاهده کنید