جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

ساعت گُل سر قرار آمد


ساعت گُل سر قرار آمد
ساعت گُل سر قرار آمد
دخترک، عصر یک بهار آمد
چون نسیمی که می وزد یا نه
شکل جریان آبشار آمد
عطر گلهای دامنش پیچید
در خیابان انتظار... آمد -
از همه یک سوال می پرسید:
- یک نفر ساعت چهار آمد؟
خانم! آقا! ندیده اید او را؟
یک غریبه که در غبار آمد؟!
- او که با تاکسی از اینجا رفت؟
یا همانی که با قطار آمد؟
باد گلهای دامنش را برد...
دخترک با دلش کنار آمد
آفتاب از مسیر خود برگشت
ماه آهسته در مدار آمد
داشت کم کم دوباره شب می شد
افتضاح بدی به بار آمد
با نخستین قطار از آنجا رفت
مرد با آخرین قطار امد!

مژگان عباسی
منبع : نشریه الکترونیک موازی


همچنین مشاهده کنید