پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

دریای قرمز


دریای قرمز
می دانم صبح ها که مادرت برای مدرسه رفتن، از خواب بیدارت می کند، چه قدر دلت می خواهد بازهم بخوابی. می دانم حاضری هرگز به مدرسه نروی تا صبح ها مجبور نباشی از رختخواب گرمت بیرون بیایی، اما من مدتهاست که حسرت صبح های سرد و هوای تاریک راه مدرسه را دارم . مدرسه ای که دیوارهایش را نقاشی کرده بودیم. مدرسه ای که روی زمین حیاطش لی لی بازی می کردیم. مدرسه ای که ما دوستش داشتیم. ماه هاست که ازمدرسه ام بی خبرم. ماه هاست حتی جرات عبور از مقابل مدرسه ام را ندارم. هر چند کسی هم نیست که با من به مدرسه بیاید.
نمی خواهم به شما بگویم که رابعه چطور کشته شد. می دانم دل های مهربان شما هم طاقتش را ندارد، اما من دیدم. رابعه درست همسن من بود، ۹ ساله. هر روز با هم به مدرسه می رفتیم و لی لی بازی می کردیم. یادم هست وقتی گلوله اسرائیلی‌ها به سر رابعه خورد، فرصت فریاد زدن هم پیدا نکرد. روزهای بعد، مادرش به جای او فریاد می زد. اسرائیلی ها در چشم های حمید هم گلوله کاشتند. حمید چشم هایش رنگ دریا بود.
وقتی معلم شنید چشم های حمید گلوله خورده است، گفت: دریا غروبش هم زیباست. حمید چند هفته است که در بیمارستان الخلیل بستری است. نمی دانم وقتی که از بیمارستان بیاید، با یکی از آن عصاهای سپید که همه نابیناها دارند، می تواند به مدرسه بیاید یا نه؟ اما کدام مدرسه؟ همان بهتر که حمید نمی بیند بر سر مدرسه کوچک و قدیمی ما چه آمده است. اسرائیلی ها مدرسه ما را تبدیل به پایگاه نظامی کرده اند. مدرسه من و خیلی های دیگر را. مدتهاست که ۱۲ هزار دانش آموزفلسطینی، مدرسه هایشان را ندیده اند.
شاید فلسطین در نظر تو و همه آنهایی که مارا فقط از پشت تلویزیون ها ی خانه شان دیده اند، یعنی سنگ و آتش و گلوله. شاید معنای دانش آموزان فلسطینی، کودکانی باشند که «چفیه» به صورت بسته اند تا کسی آنها را نشناسند، اما می خواهم به تو دوست ایرانی ام که شاید تنها کودکان دنیا باشید که با ما دوست هستید، بگویم کودک فلسطینی یعنی کودک سبزترین و زیبا ترین و غم انگیزترین سرزمین دنیا ، کودک فلسطینی یعنی امید به فردا، فردایی که در آن می تواند سرافراز به مدرسه اش برود، مدرسه ای که مال اوست، مدرسه ای که می تواند بدون ترس از هجوم وحشیان اسرائیلی در آن درس بخواند.

محبوبه حقیقی
منبع : روزنامه رسالت


همچنین مشاهده کنید