جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا
برقصانم!
در جان من شرارت معصومیست، وقتی غزل برای تو میخوانم
وقتی که رام دشت خیال توست، تنها غزال روح پریشانم
رویای عاشقانهی مغمومیست، در ذهن دختران خیال من
در قاب خیس حافظهام مردی، مغرور و سرد، خیره به چشمانم
دارد مرا اسیر نگاه خود... دارم اَ... سیر می شوم از بس هی
می پرسم از خودم که چه میخواهد، با آن نگاه یخزده از جانم؟
من فکر میکنم «چه کسی را او ...؟» او فکر میکند «چه کسی را من...؟»*
افسوس میخورم که نمیداند...، افسوس میخورد که نمیدانم..!
با آنکه از گلوی غزل هر بار، فریاد می زنم که تو را من دوست...
دارم به ابتدای شما نزدیک... دارید می رسید به پایانم
این بار من -عروسک این بازی- با ساز کهنه ء تو نمیرقصم
آقای شعرهای عبوس من! با ساز های تازه برقصانم
*مصرعی از خانم نغمه مستشار نظامی
مژگان عباسی
منبع : نشریه الکترونیک موازی
همچنین مشاهده کنید