جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

ماژیک قرمز نسیم


ماژیک قرمز نسیم
نسیم با عصبانیت تمام وسایل کیفش رو کف اتاق خالی کرد. ماژیک قرمزش آن جا هم نبود. خیلی ناراحت شد با خود گفت: باز این نادر بدجنس به وسایل من دست زده. ماژیکم توی کیفم نبود، اتاقم را هم خوب گشتم! غیر از نادر کسی خانه نبوده و حتما او ماژیکم را برداشته است.نسیم جیغ زنان از اتاقش خارج شد و به طرف نادر که در حال تماشای برنامه کودک بود، دوید. نادر بدون این که بداند چه خبر است، با چشمانی که از تعجب گرد شده بود، جاخالی داد و نسیم کف اتاق ولو شد. با این حرکت نادر، نسیم بیشتر از قبل جیغ کشید و در این زمان مادر وارد اتاق شد و رو به بچه ها گفت: چه خبر شده؟ چرا این قدر داد و بیداد می کنید؟ نمی دانید مادربزرگ مریض است و خوابیده؟ نسیم گفت: نادر ماژیک قرمز خوش رنگ من را برداشته! مادر رو به نادر کرد و گفت: نسیم راست می گه؟ نادر گفت: نه من اصلا به وسایل نسیم دست نزدم. نسیم گفت: من امروز ماژیکم رو حتی مدرسه هم نبردم و تمام کیفم رو هم گشتم ولی ماژیکم نبود که نبود!
مادر گفت: بلند شو برو به اتاقت یک بار دیگه وسایلت رو بگرد و اون ها رو مرتب کن، تا بتوانی ماژیکت رو پیدا کنی. نسیم گفت: اگه حرفم راست بود و ماژیک توی وسایل نادر پیدا شد، باید یک هفته اتاقم رو مرتب کنه. نادر گفت: اگه راست نبود چی؟ اون وقت تو باید به خاطر تهمتی که به من زدی، یک هفته اتاقم رو مرتب کنی. نسیم غرغرکنان به طرف اتاقش رفت. واقعا وضع اتاقش درهم و برهم بود. هیچ چیز سر جای خودش نبود. لنگه جوراب از چراغ خواب آویزان شده بود، کتاب ها روی زمین پهن و لباس هایش در هر گوشه اتاق پراکنده شده بود.نسیم با خودش گفت: من که می دونم ماژیکم از اتاق نادر پیدا می شه و اون باید هرروز اتاقم رو جمع کنه و با این امید و به خاطر این که اتاقش زودتر مرتب بشه، شروع کرد به جمع و جور کردن اتاق.
نیم ساعت بعد هر چیزی سرجای خودش بود ولی باز هم ماژیک پیدا نشد حتی زیر تخت رو هم گشته بود ولی نبود که نبود. با خوشحالی به مادرش گفت: دیدین راست می گفتم! ماژیکم نیست.مادرگفت: دراتاق نادر هم نبود. نسیم با اخم گفت: یعنی چی در اتاق نادر نبود؟ مادر گفت: نبود دیگه، خوب فکر کن اون رو کجا گذاشتی؟ نسیم می خواست باز هم حرف بزند که یک مرتبه صدای زنگ در خانه بلند شد. نادر با سرعت دوید و در را باز کرد. لاله دختر همسایه و دوست نسیم بود. نسیم با دیدن او اخم هایش از هم باز شد. اما وقتی چشمش به آن چه در دست لاله بود افتاد، صورتش سرخ شد. لاله به طرف نسیم اومد و گفت: ماژیک قرمزت از دیروز توی خونه ما جامونده بود، فکر کردم بهتره تا گم نشده اون رو برات بیاورم. نسیم از خجالت نمی تونست به مادر و نادر نگاه کنه با خود گفت کار خیلی بدی کردم که سهل انگاری خودم رو به گردن نادر انداختم. از این به بعد حواسم رو بیشتر جمع می کنم. نسیم با شرمندگی به نادر گفت: برادر عزیزم ازت معذرت می خوام. نادر لبخندی به نسیم زد و چیزی نگفت.
منبع : روزنامه خراسان


همچنین مشاهده کنید