پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

قتل در آسانسور


قتل در آسانسور
کسی نمی دانست قاتل چه کسی ست. حتی کسی نمی دانست مقتول چه کسی ست! آنها به اندازه یک آینه کوچک دیواری، خون انسان پیدا کرده بودند که مواج به نظر می رسید و هنوز تازه. دکتر کشیک گفت: «شاید از دست یکی از پرستارها، پلاستیک خون افتاده باشد زمین و پاره شده باشد.» اما روی زمین، اثری از پخش شدن قطرات خون دیده نمی شد انگار خون به آرامی جاری و در گودی کف آسانسور جمع شده بود.
سرپرستار گفت: «صدبار گفتم که این اتاقک را عوض کنند. به خرج هیچ کس نرفت. گفتند هیئت مدیره بودجه ندارد. این هم نتیجه اش!» به هر حال موضوع غوغا برانگیزی بود که باید سرو ته اش، هم می آمد و گرنه این بیمارستان کوچک- که قبلاً هم شکایت کوچکی از آن شده بود- ممکن بود برای رسیدگی بیشتر.‎.‎. سرپرستار جلوی دهنش را گرفت که جیغ نکشد، گفت: «من هنوز ماهی ۳۰۰هزار تا قسط می دهم.» دکتر کشیک اما حرفی نزد. عایدی اش از کار شبانه آنجا، آنقدر ها نبود که نگران بسته شدنش باشد اما به هر حال اگر قتلی اتفاق افتاده بود ترجیح می داد که مورد پرس و جوی کلانتری محل قرار نگیرد. به عنوان دانشجوی «برد تخصصی» حق کارکردن نداشت و تعهد مکتوب داده بود.
اگر خبر به دانشگاه می رسید.‎.‎. ساعت، سه بعد از نیمه شب بود با این حال، خون همچنان مواج و زنده به نظر می رسید. آنها باید تصمیم شان را می گرفتند. دو انتخاب داشتند: یا قتلی اتفاق افتاده بود یا پلاستیک خون از دست پرستاری بی احتیاط افتاده بود زمین و این افتضاح درست شده بود. دکتر گفت: «به نظر شما، خون در یک بیمارستان، چیزی غیرعادی ست » معلوم بود که نه! همه می دانستند که بیمارستان و خون، با هم در حشر و نشر دائم اند. دکتر پیشنهاد کرد که نظافتچی کف آسانسور را تمیز کند.
سرپرستار گفت: «بله! جوابش همین است! چرا ما فکرمان را در مسیر غلطی انداختیم ! از اول هم معلوم بود که چیز عجیبی نیست.» آنها از آسانسور خارج شدند و در هایش بسته شد. انگار که پرده های صحنه تئاتر به هم بیایند. در واقع نمایش تمام شده بود و آنها ساده ترین راه را انتخاب کردند اما شما چطور در موارد مشابه مطمئنید که همین راه را انتخاب نمی کنید نیستید این یک قصه پلیسی نیست فقط یک تست روانکاوانه است! شما جلوی دوربین مخفی ما ایستاده اید! لطفاً لبخند بزنید!

[یزدان سلحشور]
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید