پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

یکی بود یکی نبود


یکی بود یکی نبود
چشمهایم خیره به در است! خیره به دوردستها! شاید بازهم مادربزرگم از دربیاید تو شاید بازهم برایم قصه بگوید. یکی بود یکی نبود نه! یکی بود خدایی بود مهربون بود بخشنده بود. عزیز و لطیف و صابر بود به همه می بخشید و روزی می داد به کافرا! کمونیست ها! زرتشتی ها و یهودی ها و مسلمونها.... یکی بود خدایی بود، خدایی که اینهمه گناه، اینهمه نامهربونی، اینهمه جنگ و جنایت، همه رو می دید. همه رو نگاه می کرد خوب خوب می دید.
اما باز هم صبر می کرد، بازهم فرصت می داد بازهم نگاه می کرد. چشمهایم خیره به دوردستها به کلاغهای روی اون درختها! راستی نمی شد خدا به این کلاغها بگه کمترقارقارکنن! آخه خیلی سروصدا می کنن من خوابم می آد! آخ ببخشید! حواسم نبود نباید تو کار خدا فضولی کنم.

ساره احمدی راد. قم
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید