سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

نوای نی چه می گوید


نوای نی چه می گوید
در حیطه نیستان و نی قلم های متعددی میدان داری کرده اند. راستی این نی چه می گوید؟
که همه را مجذوب نوای خود می کند. و همین نوا احساس را به پرواز در می آورد تا که نثر و یا نظمی سروده شود. آری نوای نی برای هر کسی دل انگیز است و به قول معروف « تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها» . هر چند مولانا عارف عارفان دیباچه ی مثنوی معنوی را با نی آغاز می کند و در مطلع غزل خود شکایت از حدایی‌ها را مطرح می نماید که در جای خود نیز بایسته ی تحسین و البته قابل قیاس هم نیست، اما به نظر می آید که نوای نی تنها برای جدا شدن از خاستگاه واقعی خود که نیستان است تنها عامل نوای نی نیست. چه اینکه نوای نی از وصل نیز صحبت به میان می آورد و به بیانی با وصل ارتباط عمیقی را بر قرار کرده است. نوای نی می گوید که جایگاه من در دلهاست. وگرنه این نوا چگونه می تواند دل ها را آرام کند؟
به نظر می آید که این نوا از خاستگاهی بلند می شود که خوب می داند باید بر کدام بام بنشیند آری این نوا می داند که باید بر بام دل فرود آید تا که بی قراری های دل را آرام کند. به بیانی دیگر نوای نی بر گرفته از همان یاد خداست که قرآن نیز به آن اشاره کرده است. الا بذکرالله تطمئن القلوب: « دل آرام گیرد به یاد خدا»
گرچه عامل شناختن عشق واقعی و سیر و سلوک در این عشق را مولانا با جدایی نی از نیستان مشخص می نماید و به ذهن می رسد که نرسیدن همان رسیدن و سنخیت با عشق است. اما این جدایی خیلی پیامدها را بدنبال دارد. جدایی نی خواهد که به ما بیاموزد: نی درست است که از نیستان جدا و به یک حصیر بی جان مبدل می گردد، اما بی جانی است که با نوای بی بدیل و شگفت انگیز خود به همه ی جانها جان می بخشد. البته این چیزی است که در عالم ادبا و عرفا کاملا ثابت شده و مشخص است. چه اینکه در قطعه ادبی ذیل نیز نگارنده‌ی این مقاله دقیقا نوای هیزم خشک را که شعله ها را می سازد از تحسین و برکت تبر می داند. تبری که جان هیزم تر را می گیرد تا حیات ایجاد گردد. « ای تبر / تو می گیری/ جان هیزم تر را/ اما هیزم خشک/ شعله ها می سازد.»
لذا در خصوص نی نیز این مسئله صدق می کند، زیرا که نی از نیستان و یا به تعبیری از بستر اصلی خویش بریده می شود، ولی همین نی خود عامل به وجود آمدن هزاران- نیستان از جنس و شمایل دیگر می شود. آری این قدرت بی بدیل خداوند بزرگ است که می خواهد عشق را برای معشوق به این طریق برای دیدگان ظاهر کند و قدرت اعجاز این عشق را به این صورت عنوان دارد. کما اینکه ما در بیشتر داستانهای عاشقانه که در تمدن و فرهنگ عتیق ایران زمین به وقوع پیوسته اند، هم؛ همین رابطه عشق را با معشوق به عینه ملاحظه می نمائیم. داستانهایی از قبیل: بیژم و منیژه- یوسف و زلیخا، شیرین و فرهاد، لیلی و مجنون، ویس و رامین و.. که هر کدام منشا اثر و پیامی خاص را در زندگی اجتماعی و تربیتی ما ایجاد کرده اند. با این تفاسیر این مظهر عشق را در داستان مولانا و شمس نیز می توان یافت. اما همان طوری که ذکرش رفت، جدایی در عشق، در هر کدام از این داستانها خود به رنگ وصل است. با این تفاوت که این رنگ وصل ها هر کدام در اشکالی متفاوت و با ارائه ای متنوع ظاهر می شوند.
شمس یک فرد به ظاهر بدقواره و نازیباست، اما درونی لطیف و روحانی و زیبا دارد که این درون باعث مجذوب شدن مولانا می شود و در واقع این روحِ زیباست که می‌خواهد مولانا را به کمال برساند و همین طور هم می شود. چرا که دیدار شمس با مولانا باعث شوکی در زندگی مولانا می گردد که امروزه همه ما اثر این شوک را همان آثار مولانا و بخصوص کتاب مثنوی معنوی آن می دانیم. بنابراین شکی نیست که اگر شمس در کار نبود. مولانایی هم نبود. و اگر مولانایی نبود، شمسی هم در کار نبود و بالاخره عشقی هم در کار نمی‌توانست باشد. چونکه اگر امروزه می بینیم، مکتب عارفانه ی مولانا در دانشگاههای معتبر دنیا خود نمایی می کند، بالطبع مدیون و مرهون همان جدایی است که از شما آغاز می شود و یا به بیانی از نی آغاز و به شمس « خورشید» نیز پایان می یابد.
لذا باز اندیشی در تفکر شاعر و متفکر بزرگی چون مولانا جلال الدین بلخی و معرفی و تفهیم عرفان آن که از نی آغاز می شود، امری بدیهی و بایسته‌ی توجه و تأمل است، اما رسیدن به نواندیشی و نونگری و آشنا کردن ایده ها با شاخه های متفاوتی که از این درخت جدائی روئیده می شود، امری ضروری تر بنظر می آید و البته می تواند عامل مثمن و حائز اهمیتی در جهت ترقی و بالندگی ادبیات و عرفان ادبی ما محسوب شود. بنابراین بزرگداشت این شاعر فخیم ذوق و عارف محبوب هم خود می تواند همین موارد را به ما بیاموزد، مضاف بر اینکه نوای نی همان جدایی است اما جدایی ای که بدنبال خلق وصل است . آری وصلی که در دنیای عرفان خواهد که بیشتر ماندگار بماند.

چاپ در روزنامه ی مردم سالاری
۲۱/۸/۸۶
عابدین پاپی
منبع : مطالب ارسال شده


همچنین مشاهده کنید