جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

اون توله رو بفرست بیاد داخل....


اون توله رو بفرست بیاد داخل....
خطابم به پرستارم بود. من هیچ علاقه‌ای به کودک‌جماعت ندارم و بی‌آنکه قصد توهینی داشته باشم، پشت سر پدر و مادرها، بچه‌هاشان را «توله» خطاب می‌کنم. اما این بی‌علاقگی موجب نمی‌شود از کار برای بچه‌ها سر باز زنم. اگرچه با اکراه، اما طی عهد لجوجانه‌ای که با خود بسته‌‌ام، کار برای کودکان را به‌عنوان قسمت نامطبوعی از کارم انجام می‌دهم.
روز از نیمه گذشته بود و رفت‌ و آمدها در مرکز بهداشت به آخر خود رسیده بود. آخرین گام ماراتون کاری روز، ترمیم دندان کودکی چهار ساله بود که برای اولین بار به دندان‌پزشکی پا می‌گذاشت. در دندانپزشکی اطفال پروتوکلی داریم به نام «کنترل کودک»، برای هدایت رفتار و در اختیار گرفتن بیمار حین درمان دندانپزشکی؛ شامل توصیه‌هایی برای برقراری ارتباط با کودک، ویزیت تنهای کودک برای حذف اثر مخرب حضور والدین و... اما کاربردی ترین قسمت این پروتوکل برای کنترل بیماران چموش یا مضطربی است که از اتاق دندانپزشکی می‌ترسند یا همکاری مطلوبی ندارند. سیاست تشویق و تنبیه و ترساندن کودک برای جلب جبری همکاری و البته «اعمال قانون» به روش فیزیکی؛ به عنوان «آخرین تیر جعبه امکان». من دانشجوی سال آخر بودم و پنهانی در یک مرکز بهداشت کار می‌کردم. با اینکه متن پروتوکل را از بر بودم اما تجربه‌ای چندانی در کنترل کودکان نداشتم. این بود که به ‌مجرد گریه و همکاری نکردن کودک به سراغ قسمت‌های آخر پروتوکل می‌رفتم و بچه‌ها را از راه ترس در اختیار می‌گرفتم.
پسرک مصداق عینی یک کودک غیرهمکار بود. تمکین و مماشات فایده نداشت. همراه دو پرستارم دست و پایش را گرفته بودیم، اما باز حریف لگدپرانی او نمی‌شدیم. اصرار داشتم کار را ادامه دهم و او نمی‌گذاشت. پس چاره‌ای نبود جز اینکه برای اولین بار سراغ انتخاب آخر بروم؛ آن هم در میدان دید مادرش که در آستانه در اتاق ایستاده بود و کار مرا زیر نظر داشت. به‌یاد ندارم چند سیلی روانه صورت آن بچه کردم. یک آن به‌خودم آمدم و دیدم چپ و راست صورتش را نشانه گرفته‌ام و او زیر دستم نعره می‌زند. برای اولین‌بار تسلیم گریه‌های یک کودک شدم. دست از کار کشیدم. یونیت را برگرداندم و او را هدایت کردم به سمت در خروجی.
مادرش مهلت خواست تا خودش بچه را آرام کند. تا سراغ یک استکان چای بروم و برگردم همه چیز زیر و رو شده ‌بود. مادر کودکش را روی یونیت نشاند و عقب‌تر ایستاد. نمی‌دانم با کدام جادو آن کودک سرکش را رام کرده بود که تا انتهای کار بی‌دفاع زیر دستم نشست و دم بر نیاورد.
این روزها که واکنش خواهرم را حین رفتار دیگران با خواهرزاده چندماهه‌ام می‌بینم، احساس یک مادر را به کودکش بیشتر می‌فهمم. تاب نمی‌آورد برخورد نامهربانانه‌ای با جگرگوشه‌اش داشته باشند. برایم عجیب است چگونه آن مادر دیدن آن صحنه را تاب آورد.

دکتر سیامک شایان
منبع : هفته نامه سپید


همچنین مشاهده کنید