پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا
قهر کردن کار بدیه!
سارا و زهرا دو دوست صمیمی بودند و خونه شون کنار هم بود. سارا همیشه به خونه زهرا کوچولو می اومد تا با هم بازی کنند. یک روز عصر که سارا به خونه زهرا اومده بود تا با هم بازی کنند، صدای در حیاط رو شنیدند. زهرا دوید و در حیاط رو باز کرد. بابای زهرا که مدت زیادی برای ماموریت به یک شهر دیگه رفته بود حالا از مسافرت برگشته بود. زهرا کوچولو خیلی خوشحال شد و پرید توی بغل باباش. مامان زهرا به زهرا کوچولو و سارا گفت: بهتره بازی رو تمام کنین ولی فردا بیشتر می تونید بازی کنید.
سارا از زهرا خداحافظی کرد و رفت. وقتی خانواده زهرا دور هم جمع شدند، بابای زهرا از شهری که در اون ماموریت داشت تعریف می کرد. زهرا کوچولو از باباش پرسید: بابا اون جا مغازه های عروسک فروشی هم بود؟ بابا خندید و گفت: بله دخترم و با مهربونی از داخل چمدونش یک کادوی خوشگل درآورد و گفت: این هم هدیه دختر گلم!
زهرا خیلی خوشحال شد. خوشحال تر از همیشه. از بابا و مامانش اجازه گرفت و کادوش رو باز کرد و یک عروسک خوشگل مثل همون عروسکی که قبلا آرزوی داشتنش رو داشت، دید. زهرا کوچولو اون شب کنار عروسکش خوابید.
روز بعد سارا زودتر از همیشه به خونه اون ها اومد. زهرا کوچولو عروسکش رو نشون سارا داد و گفت: ببین بابام چه عروسک خوشگلی برام خریده؟
اما تا سارا خواست به اون دست بزنه زهرا عروسک رو برداشت و گفت: این رو بابام برای من خریده، به تو هم نمی دم! سارا خیلی دلش شکست و ناراحت شد. گفت دیگه با تو قهرم و رفت خونه شون. بعد از چند روز مامان زهرا دید از سارا خبری نیست و به زهرا کوچولو گفت: سارا چرا دیگه این جا نمیاد؟ زهرا کوچولو گفت: نمی دونم ولی بهتر شد که دیگه این جا نمیاد. اون همش منو ناراحت می کرد. ولی راستش زهرا کوچولو خیلی به فکر سارا بود و دلش برای اون خیلی تنگ شده بود آخه دیگه کسی نبود تا با اون بازی کنه.
مامان زهرا از چشمای زهرا همه چیز رو فهمید و از اون خواست تا همه چی رو براش تعریف کنه. زهرا کوچولو هم ماجرا رو برای مامانش تعریف کرد و مامان با مهربونی گفت: تو کار اشتباهی کردی، اما عیبی نداره می تونی از سارا معذرت خواهی کنی!
مامان زهرا از مامان سارا خواست تا یک روز عصر همراه سارا به خونه اون ها بیان و با هم به پارک برن. اون روز زهرا توی حیاط خونه داشت بازی می کرد که صدای در رو شنید و سارا با مادرش رو دید و خیلی خوشحال شد. همون موقع زهرا به یاد مادرش افتاد و سریع از سارا معذرت خواهی کرد و گفت: کار من خیلی اشتباه بود. نباید عروسکم رو ازت می گرفتم حالا بیا بریم با هم عروسک بازی کنیم.
سارا هم گفت: من هم معذرت می خوام من کار بدی کردم و نباید بدون اجازه به عروسک تو دست می زدم. بعد دوتا دوست مهربون با هم آشتی کردن. حالا هر دو فهمیده بودن که قهر کردن کار اشتباهیه و هر دو به هم قول دادن که دیگه با هم قهر نکنند و همیشه با هم دوست و مهربون باشن.
منبع : روزنامه خراسان
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران سریلانکا دولت رهبر انقلاب کارگران حجاب پاکستان مجلس شورای اسلامی رئیسی سید ابراهیم رئیسی رئیس جمهور دولت سیزدهم
کنکور سیل فضای مجازی شهرداری تهران تهران سلامت پلیس فراجا اصفهان قتل وزارت بهداشت قوه قضاییه
خودرو قیمت خودرو چین قیمت دلار قیمت طلا دلار بانک مرکزی بازار خودرو ایران خودرو سایپا بورس تورم
مهران مدیری سریال تلویزیون کتاب تئاتر سینمای ایران رادیو شعر سینما انقلاب اسلامی فیلم سینمایی
کنکور ۱۴۰۳ دانشگاه فرهنگیان
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه آمریکا فلسطین روسیه جنگ غزه طوفان الاقصی اوکراین عملیات وعده صادق ترکیه اتحادیه اروپا
فوتبال پرسپولیس استقلال باشگاه پرسپولیس باشگاه استقلال فوتسال بازی تراکتور تیم ملی فوتسال ایران رئال مادرید بارسلونا لیگ برتر
هوش مصنوعی مریخ ناسا فیلترینگ تسلا تبلیغات ایلان ماسک اپل وزیر ارتباطات فناوری نخبگان سامسونگ
سلامت روان داروخانه دوش گرفتن یبوست