پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا

مرد کور


مرد کور
روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی‏ نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار دا‏‏ده بود روی تابلو خوانده می‌شد: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه‌نگار خلاقی از کنار او می گذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه ‏در ‎داخل کلاه بود.
او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه‏‎ ‎بگیرد تابلو‏ ‎او را برداشت آن ‎را برگرداند و اعلان دیگری روی‎ آن نوشت و‎ ‎تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آن روز روزنامه‌نگار ‎به آن محل ‏برگشت و متوجه شد‏ که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. ‎مرد‏ کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر ‏او همان کسی است که آن تابلو را نوشته است ، بگوید،که بر روی آن چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب ‎داد: چیز‏‏ خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی‏‎ ‎زد و به راه خود ادامه داد.
مرد کور هیچ‌وقت ندانست که او چه نوشته است ولی‎ ر‎‏وی تابلو او خوانده می‌شد‎:
‎امروز بهار است، ولی من نمی‌توانم آن را ببینم‏‎ !
وقتی کارتان را نمی‌توانید پیش ببرید، استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد، باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است.
حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل، فکر، هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است... لبخند بزنید.
منبع : روزنامه اطلاعات


همچنین مشاهده کنید