پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

حکایت قصه کودکی


حکایت قصه کودکی
موهای سفید تو حکایت از قصه های تاری می کند که در زندگی داشته ای. وقتی کودکی بیش نبودم، دستان گرم تو حمایل من می شد و من در نهایت بی پناهی به آغوش تو پناه می بردم.
بزرگتر که شدم نیمه شب در عمق تاریکی هرگاه که چشم باز می کردم چشم های نگران تو را می دیدم که محو تماشای من بودند.حالا می دانم که اگر تارهای سیاه موی تو به سفیدی می زنند، از آن جهت است که تو شب های سیاه و تاریک زندگی مرا با روشنایی سفیدی پیوند می زدی.
می دانم که اگر هرچه در کف دارم به پای تو بریزم، باز هم نمی تواند آن همه فداکاری و ایثاری را که تو در حق من کردی جبران کند.
مادر! تو مظهر فداکاری، گذشت و تمام خوبی هایی هستی که در این همه سال با وجود من پیوند خورده است. کاش بتوانم برای یک روز دلگیری هایت را به شادی پیوند بزنم.

نوشین مقدم
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید