چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

دیگه بدون مشورت، کاری انجام نمی دم


دیگه بدون مشورت، کاری انجام نمی دم
وای که چه قدر بده مامان و بابا از دست آدم دلخور باشن! امیر کوچولو با این فکر وارد اتاقش شد.علی برادر بزرگ تر امیر در حال انجام دادن تکالیفش بود و وقتی سرش رو بلند کرد، با قیافه اخمو و درهم امیر روبه رو شد. امیر گوشه اتاق نشست و با ناراحتی به علی چشم دوخت.
علی که کنجکاو شده بود، علت ناراحتی امیرکوچولو رو پرسید و امیر جواب داد: داداشی شما وقتی کوچولو بودی، کارهای اشتباه و بد می کردی؟
علی خندید و در حالی که پیش امیرکوچولو نشست، گفت: آره، آخه بچه ها وقتی کوچیک هستن، قبل از این که خوب فکر بکنن و با بزرگ ترها مشورت کنن، دست به کاری می زنن که ممکنه اون کار اشتباه باشه.
امیر کمی فکر کرد و گفت: درسته. من هم بدون این که مطمئن بشم کارم درسته یا نه، اون رو انجام دادم و حالا مامان و بابا از دستم ناراحت شدن و باهام دعوا کردن!
علی پرسید: مگه چه کاری کردی؟
امیر کوچولو با ناراحتی جواب داد: من با خوشحالی داشتم به چرخیدن لباس ها توی ماشین لباس شویی نگاه می کردم که یک دفعه چشمم به کلاه خرس عروسکیم که گمش کرده بودم، افتاد.علی لبخندی زد و گفت: خب، بعد چی شد؟ امیرکوچولو ادامه داد: من هم خوشحال شدم که بالاخره کلاه خرسم پیدا شده و در ماشین لباس شویی رو باز کردم.چشم های علی از تعجب گرد شد و گفت: وای، چه کار کردی؟ حتما تموم آشپزخونه پر از آب و کف شد؟ امیر در حالی که قطره های اشک از گوشه چشمش سرازیر شده بود، گفت: آره داداشی همه جا خیس و کفی شده و مامان و بابا هم کلی با من دعوا کردن.
علی که دلش به حال داداش کوچولوش سوخته بود، اونو بغل کرد و گفت: امیر جون، تو باید قبل از انجام هر کاری، اول از مامان اجازه بگیری تا مطمئن بشی که کارت اشتباه یا خطرناک نیست. حالا پاشو تا با هم بریم تا تو از مامان و بابا عذرخواهی کنی و توی تمیز کردن آشپزخونه هم به مامان کمک کنیم.امیر کوچولو لبخندی زد و در حالی که با داداش علی به سمت آشپزخونه می رفت، قول داد که دیگه بدون فکر و مشورت کاری انجام نده.
منبع : روزنامه خراسان


همچنین مشاهده کنید