پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا

شکسپیر و من!


شکسپیر و من!
یک روز گرم و معتدل ماه تیر بود
شاعر درون دفتر شعرش اسیر بود
دستش میان صفحه شصت و یکم چکید
پایان داستان بد ــشاه لیر ــ بود
این صفحه کوردلیا مرده بود و بعد
در زیر دار لشکر کنت و امیر بود
و سطر بعد قصه ی هملت شروع شد
تنهایی پرنس جوانی که پیر بود!!
برداشت یک قلم و سر سطر ها نوشت...
ـــ پولی نیوس پدر زن من هم وزیر بود؛
در صفحه چهلم و سطر نهم نوشت:
اوفلیای خسته که از عشق سیر بود....
خوردم فریب ... اوفلیا خود کشی نکرد
قتل فجیع کار خود شکســــپیر بود!
... و خون تمام قلعه ی دانمارک را گرفت
در دست سرد و یخزده اش هفت تیر بود
ــ هی متن مرگ را تعارف او می نمود ــ پس!!!
قصد فرار کرد ... نه انگار دیر بود!
.....
هملت کنار دفتر شعرش نشست و مُرد
گفتم که قتل کار خود شکسپیر بود

امیر مرزبان
منبع : نشریه الکترونیک موازی


همچنین مشاهده کنید