شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

عبرت های حقوقی


عبرت های حقوقی
شغل پدرم رانندگی بود و با جاده و بیابان سروکار داشت. اولین فرزند خانواده بودم و دختر ناز دانه بابا در آرزوی بازی های کودکانه بودم که برادرانم به فاصله کوتاهی از یکدیگر به دنیا آمدند و من هم به جای بازی با کودکان هم سن و سال خویش، باید کمک کار مادرم در نگهداری برادران کوچک خویش می شدم. وضع مالی پدرم از طریق رانندگی در روستا بد نبود. برای رعایت حال ما، پدرم پیشنهاد مهاجرت به شهر را داد. همه موافق بودند. راهی شهر شدیم و به دنیایی آمدم که خیلی با روستا متفاوت بود. به دبیرستان رفتم. کم کم چیزهایی از مادرم می دیدم (اعتیاد به مواد مخدر دور از چشم پدرم) محتاج یک ذره مهر و عطوفت بودم تا این که در بین راه دبیرستان، پسری به من ابراز علاقه کرد و من هم که کمبود محبت داشتم، به او علاقه مند شدم. بالاخره پسری که من هم شناخت کافی از او نداشتم، به عنوان خواستگار به همراه والدین خویش به منزل ما آمد.از شدت علاقه ای که به من داشت، اختیار را به خودم واگذار کرد. مراسم معمولی عقد و عروسی انجام شد. پس از مدتی اولین فرزندم به دنیا آمد. کم کم متوجه بد اخلاقی های حمید شدم. بهانه پشت بهانه، او عقیده داشت چون من در خیابان با وی آشنا شده ام پس حتما دوستانی خیابانی دارم. به هر حال آن قدر سخت گیری کرد که با مشورت پدرم حضانت فرزندم را قبول کردم و با بخشش حق و حقوقم طلاق گرفتم. احساس سرخوردگی می کردم، برای تأمین خرج زندگی به عنوان منشی در شرکتی که هیچ ارتباط کاری با امور زنان نداشت و همه مشتریان وی مرد بودند، مشغول به کار شدم، تا این که کم کم یکی از مشتریان به من علاقه مند شد و من که تجربه تلخ یک ازدواج نا موفق را داشتم، قبول نکردم.بالاخره سماجت های وی کار را به جایی رساند که قبول کردم تا با او ازدواج کنم. فرزند قبلی خود را به شیر خوارگاه سپردم. زندگی مشترک را با کیومرث آغاز کردم.
وی حاضر به رسمی کردن ازدواجمان نمی شد و بهانه می آورد که همسر اولش اگر بفهمد مشکل ساز می شود. پس از گذشت مدتی باردار شدم ولی باز هم به خواهش من برای رسمی کردن ازدواج تن نمی داد. سپس فهمیدم که در قاچاق مواد مخدر فعالیت دارد و من را هم به حیله و ترفند وارد کار کرده بود.شبی مأموران نیروی انتظامی با ورود به منزل ما مقداری مواد را که شوهرم دور از چشم من در منزل جا سازی کرده بود، کشف کردند و من به پرداخت مبلغ سنگینی جزای نقدی محکوم شدم و این بار نیز پدرم به داد من رسید و با فروش هستی خویش که دو دانگ از یک کامیون بود، جریمه مرا داد و از زندان آزاد شدم. پس از آزادی از زندان، پدرم کیومرث را تحت فشار گذاشت تا مرا طلاق بدهد اما او زیر بار نرفت و بالاخره پس از مدتی بر اثر حادثه ای از دنیا رفت. اینک من مانده ام با کوله باری از مصائب و غصه ای که بر دوش پدرم سنگینی می کند.نکات آموزشی که از این موضوع استنباط می شود:
۱) پرهیز از دوستی های خیابانی
۲) ضرورت توجه والدین به امر تربیت صحیح اسلام در خانواده ها
۳) تحقیقات جامع نسبت به خواستگاران، قبل از وقوع عقد و رعایت شئون اسلامی
۴) انتخاب شغلی که مرتبط با جنسیت افراد است.


معاونت آموزش دادگستری کل استان خراسان شمالی
سید حسین شاکری
منبع : روزنامه خراسان


همچنین مشاهده کنید