چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

جاده خاموش است


جاده خاموش است
جاده خاموش ست، هر گوشه‌ای شب، هست در جنگل.
تیرگی صبح از پی‌اش تازان
رخنه‌ای بیهوده می‌جوید.
یک نفر پوشیده در کنجی
با رفیق اش قصه پوشیده می‌گوید.
بر در شهر آمد آخر کاروان ما ز راه دور - می‌گوید-
با لقای کاروان ما، چنان کآرایش پاکیزه‌ای هر لحظه می‌آراست.
مردمان شهر را فریاد بر می‌خاست.
آنکه او این قصه‌اش در گوش، اما
خاسته افسرده وار از جا،
شهر را نام و نشان هر لحظه می‌جوید.
و به او افسرده می‌گوید:
«مثل این که سال‌ها بودم در آن شهر نهان مأوا»
مثل این که یک زمان در کوچه‌ای از کوچه‌های او
داشتم یاری موافق، شاد بودم با لقای او.
جاده خاموش ست، هر گوشه‌ای شب، هست در جنگل.
تیرگی صبح از پی‌اش تازان
رخنه می‌جوید.
یک نفر پوشیده بنشسته
با رفیق اش قصه پوشیده می‌گوید.

نیما یوشیج
منبع : روزنامه اطلاعات


همچنین مشاهده کنید