شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

با شاعران برتر سی ساله انقلاب


با شاعران برتر سی ساله انقلاب
‌● کرامات نورانی
هلا، روز و شب فانی چشم تو
دلم شد چراغانی چشم تو
به مهمان شراب عطش می دهد
شگفت است مهمان چشم تو
بنا را بر اصل خماری نهاد
ز روز ازل بانی چشم تو
پر از مثنوی های رندانه است
شب شعر فانی چشم تو
تویی قطب روحانی جان من
منم سالک فانی چشم تو
دلم نیمه شب ها قدم می زند
در آفاق بارانی چشم تو
شفا می دهد آشکارا به دل
اشارات پنهانی چشم تو
هلا توشه راه دریا دلان
مفاهیم پنهانی چشم تو
مرا جذب آیین آیینه کرد
کرامات نورانی چشم تو
از این پس مرید نگاه توام
به آیات قرآنی چشم تو
سید حسن حسینی
● صبح انعکاس لبخند توست
زمین اگر برابر کهکشان تکرار شود
حج حقیری است
که گنجایش بلندی تو را نخواهد داشت
قلمرو تو دورتر از پیداست
و چشمان تو معبدی
که ابرها نماز باران را در آن سجده می کنند
این را فرشته ها حتی می دانند
که نیمی از تو هنوز
نامشکوک مانده است...
شاید فقط خاک نامعلوم قیامت
ظرفیت تو را دارد
زمین اگر چشم داشت
بزرگواری تو این سان غریب نمی ماند
هیچ جراتی جز قلب تو نسوخت
سپیدتر از سپیده
بر شقیقه صبح ایستاده ای
و از حبیب خویش
خورشید می پراکنی
ای معنویت نامحدود
زود است حتی در زمین نام تو برده شود
زمین فقط پنج تابستان به عدالت تن داد
و سبزی این سال ها
تتمه آن جویبار بزرگ است
که از سرچشمه ناپیدایی جوشید
و گرنه خاک را
بی تو جرات آبادانی نیست...
تو آن بهار ناتمامی
که زمین عقیم
دیگر هیچ گاه
به این تجربت سبز تن نداد
آن یک بار نیز
در ظرف تنگ فهم او نگنجیدی
شب و روز
بی قراری پلک های توست
و گرنه خورشید
به نورافشانی خود امیدوار نیست
انعکاس لبخند توست
که دم مرگ به جای آوردی
آن قسمت از زمین
که نام تو را نبرد
یخبندان است
ای پهناوری که
عشق و شمشیر
را به یک بستر آوردی
دنیا نمی تواند بداند
تو کیستی؟
سلمان هراتی
● خاطرات خیس
صدای تو مرا دوباره برد
به کوچه های تنگ یا برهنگی
به عصمت گناه کودکانگی
به عطر خیس کاهگل
به پشت بام های صبح زود
در هوای بی قراری بهار
به خواب های خوب دور
به غربت غریب کوچه های خاکی صبور
به کرک های خط سبزه
بر لب کبود رود
به بوی لحظه های هر چه بود یا نبود
به نوجوانی نجیب جوشش غرور
روی گونه های بی گناه بلوغ
به لحظه نگاه ناگهانی
به آن نگاه ناتمام
به آن سلام خیس ترس خورده
زیر دانه های ریز ریز ابتدای وی
به بوی لحظه های هر کجای کی!...
به عصرهای جمعه ای
که با دوچرخه های لاغر بلند
تمام اضطراب شنبه های جبر را
رکاب می زنیم
به بوی لحظه های بی بهانگی
که دل به گریه ها و خنده های بی حساب می زنیم...
به رفت و آمد مدام بادها و یادها
منبع : روزنامه خراسان


همچنین مشاهده کنید