جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

اسکی، اسب عاقل و خواب زمستانی


اسکی، اسب عاقل و خواب زمستانی
زمستون بود و زمین پر از برف. کوه ها و تپه های بیرون شهر هم از برف سنگینی پوشیده شده بود. من و بابام خیلی دلمون می خواست روی برف اسکی بازی کنیم چون از این ورزش زمستونی خیلی خوشمون می اومد ولی نه وسایل اسکی داشتیم و نه اون بازی رو بلد بودیم. فکر کردیم و راهی پیدا کردیم تا مثل اسکی بازها روی برف سر بخوریم. از دو تکه تخته دراز چیزی مثل دو تا چوب اسکی درست کردیم مثل همون چوب هایی که مردم به پاهاشون می بندن و اسکی بازی می کنن. من و بابام چوب ها رو برداشتیم سوار اسب شدیم و رفتیم بیرون شهر. پای یک تپه پر از برف، بابام چوب های اسکی رو به پاهاش بست منو هم روی دوشش گذاشت بعد هم افسار اسب رو به دست گرفت.
اسب می تاخت و ما رو به بالای تپه می برد. ما هم روی برف ها سر می خوردیم و لذت می بردیم وقتی که خواستیم از تپه سرازیر بشیم اسب هم دلش خواست اسکی بازی کنه. روی چوب اسکی نشست هر سه روی برف ها سر خوردیم و از تپه پایین اومدیم بابام گفت: عجب اسب عاقلی!
این هم یک جور اسکی بازی بود. خیلی لذت بردیم حتی اسب هم از این بازی خیلی خوشش اومده بود. هنوز مزه شیرین اسکی تموم نشده بود که مامانم از خواب بیدارم کرد!

عابدیان
منبع : روزنامه خراسان


همچنین مشاهده کنید