جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

آموزگار لحظه ها


آموزگار لحظه ها
دست هایم می لرزند، وقتی کودکم را در آغوش می گیرم و در چشمانش خیره می شوم، در نگاه او هزار سؤال پیدا می کنم و می دانم که باید به تنهایی آموزگار این سؤالات باشم. در نگاهش نیاز موج می زند و من در عمق این نیاز، خودم را می بینم که با تمام وجود باید به آنچه که او می خواهد پاسخ دهم. وجودش پر از نیاز به محبت است، دلم می خواهد او را سرشار از بی نیازی کنم، اما نمی دانم چگونه می توانم.‎.‎.
آینه ای پیش رو می گذارم و در آن خیره می شوم، قاب عکس کودکی هایم را در آینه می بینم. آن روزهایی که در آغوش تو رها می شدم و در چشمانت پاسخ سؤالاتی را پیدا می کردم که در میان آنها گم شده بودم. آن روزهایی را به یاد می آورم که تو با انگشتانی پرمحبت ذره ذره عشق را در وجودم جوانه می زدی. حالا می دانم باید همانگونه قدم بردارم که تو قدم بر می داشتی و باید همانگونه حرکت کنم که تو حرکت کرده ای. به یاد آن سال ها، به یاد تو و به یاد آنچه به من آموختی دست های کوچک کودکم را در دست می گیرم تا آموزگار لحظه هایش شوم.

ثریا مطلبی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید