سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

چشم‌ هایت‌ را ببند و نیت‌ کن‌


چشم‌ هایت‌ را ببند و نیت‌ کن‌
●كاظم‌ انبار لویی‌ سردبیر روزنامه‌ رسالت‌
اگر بخواهید با امام‌ یك‌ جمله‌ سخنی‌ بگویید چه‌ می‌گویید؟
من‌ دوستی‌ داشتم‌، كه‌ بسیار انسان‌ پاكی‌ بود. او گفت‌ وقتی‌ با امام‌ دیدار كردی‌ یك‌ بار چشم‌هایت‌ را ببند و نیت‌ كن‌ كه‌ از سوی‌ من‌ به‌ ایشان‌ نگاه‌ می‌كنی‌. من‌ این‌ قول‌ را به‌ او دادم‌. هنگامی‌ كه‌ توفیق‌ یافتم‌ و امام‌ را ملاقات‌ كردم‌، این‌ قول‌ را فراموش‌ كردم‌. بعد از ملاقات‌ با امام‌ خاطرم‌ آمد كه‌ وعده‌یی‌ كه‌ داده‌ بودم‌ از یادم‌ رفته‌، از این‌ رو بسیار ناراحت‌ بودم‌. چون‌ او كار كوچكی‌ از من‌ خواسته‌ بود و من‌ نتوانستم‌ این‌ خواسته‌ او را اجابت‌ كنم‌. همان‌ شب‌ خواب‌ امام‌ را دیدم‌، در خواب‌ دست‌ ایشان‌ را بوسیدم‌، خواستم‌ یك‌ بار دیگر به‌ نیت‌ آن‌ دوست‌ دست‌ امام‌ را ببوسم‌. امام‌ دستشان‌ را پس‌ كشیدند من‌ به‌ ایشان‌ گفتم‌ كه‌ به‌ نیت‌ فلان‌ دوست‌ می‌خواهم‌ دستتان‌ را ببوسم‌ امام‌ پاسخ‌ داد: ما او را همواره‌ می‌بینیم‌، با دست‌ به‌ پشت‌ سرشان‌ اشاره‌ كردند، دیدم‌ آن‌ دوست‌ عزیز پشت‌ سر ایشان‌ ایستاده‌ است‌. اما زمانی‌ كه‌ بخواهم‌ به‌ ایشان‌ چیزی‌ بگویم‌، ترجیح‌ می‌دهم‌ فقط‌ به‌ جمال‌ و زیبایی‌ ایشان‌ نگاه‌ بكنم‌.
چند بار موفق‌ به‌ ملاقات‌ امام‌ شدید؟
من‌ دوبار توفیق‌ ملاقات‌ ایشان‌ را داشتم‌. یك‌ بار حضوری‌ و بار دیگر در جماران‌.
زمان‌ ورود امام‌ به‌ ایران‌ كجا بودید؟
در ارومیه‌ بودم‌. رفته‌ بودم‌ از قاچاقچیان‌ در آنجا سلاح‌ بخرم‌. به‌ هرحال‌ مبارزه‌ علیه‌ حكومت‌ شاه‌ هنوز ادامه‌ داشت‌ و در زمان‌ ورود امام‌ نیز حكومت‌ طاغوت‌ پابرجا بود.
در جهان‌ چه‌ رهبرانی‌ را می‌توان‌ با امام‌ خمینی‌ مقایسه‌ كرد؟
من‌ گمان‌ نمی‌كنم‌ در یكی‌، دو قرن‌ اخیر بتوان‌ رهبری‌ در حد و اندازه‌ امام‌ یافت‌. ایشان‌ در عین‌ اینكه‌ سیاستمدار بود، فیلسوف‌ هم‌ بود، فقاهت‌ و شجاعت‌ هم‌ داشت‌.
زمانی‌ كه‌ امام‌ رحلت‌ كردند چه‌ حالی‌ داشتید؟
من‌ سوار برخودرو، سمت‌ روزنامه‌ رسالت‌ حركت‌ می‌كردم‌، آن‌ زمان‌ ساختمانی‌ در نزدیكی‌ روزنامه‌ بود كه‌ متعلق‌ به‌ بخش‌ خواهران‌ بنیاد شهید بود. صدای‌ شیون‌، ناله‌ و گریه‌ سبب‌ شد تا متوجه‌ رحلت‌ امام‌ شوم‌. حالت‌ عجیب‌ و حزن‌انگیزی‌ داشتم‌. آن‌ روز تنها فكری‌ كه‌ به‌ ذهنم‌ رسید این‌ بود كه‌ سریع‌ بتوانیم‌ چند صفحه‌ ویژه‌نامه‌یی‌ در روزنامه‌ منتشر كنیم‌. همچنین‌ در روز رحلت‌ امام‌ سرمقاله‌ را هم‌ خودم‌ نوشتم‌.
اولین‌ بار چند ساله‌ بودید كه‌ اسم‌ امام‌ را شنیدید؟
۱۷، ۱۸ ساله‌ بودم‌ كه‌ اسم‌ ایشان‌ به‌ گوشم‌ خورد. به‌ جرات‌ می‌توانم‌ بگویم‌ كه‌ تنها كسی‌ كه‌ در زندگی‌ نامش‌ باعث‌ شد، قلبم‌ تكان‌ بخورد نام‌ ایشان‌ بود. بخصوص‌ زمانی‌ كه‌ اولین‌ كتاب‌ از ایشان‌ را مطالعه‌ كردم‌ علاقه‌ من‌ به‌ امام‌ بیشتر شد. كتاب‌ مبارزه‌ با نفس‌ و جهاد اكبر اولین‌ كتاب‌ از ایشان‌ بود كه‌ خواندم‌. هنوز اولین‌ جمله‌ كتاب‌ خاطرم‌ است‌. حضرت‌ امام‌ در كتاب‌ مذكور نوشته‌اند، یك‌ سال‌ گذشت‌ و ما پیران‌ به‌ سوی‌ مرگ‌ و شما جوانان‌ به‌ سوی‌ پیری‌ می‌روید.
وحید شریفی‌
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید