پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

در لوژ شوپنهاور


آیا فلسفه می تواند در زندگی كمك مان كند؟ وقتی كه دیگر هیچ چیز پیش نمی رود، بدبینی شوپنهاور درست تر از شادی اسپینوزا نیست؟ و آیا اسپینوزا با روزگار ما و روزمرگی هامان مغایر نیست؟ اینها سئوالاتی هستند كه چهار شخصیتی كه یاسمینارضا گردهم آورده، مطرح می كند.«در لوژ شوپنهاور» تصویری زیبا است از حركت بنیادینی كه در سال های اخیر، چند نفر از فیلسوف ها به راه انداخته اند، حركتی برای بازگشت به فلسفه عملی كه همانند هنر زندگی پذیرفته می شود نه یك سری تئوری های جدا از عمل. شخصیت اصلی رمان، آریل شیپمان، استاد دانشگاه برجسته ای است كه در تمام زندگی اش اسپینوزا تدریس كرده است، یعنی شادی و برتری عقل را آموزش می دهد. حالا خسته از زندگی خانوادگی و از پا درآمده مقابل حقیقت، دیگر نمی تواند خود را از دست این فلسفه كه تمام لحظاتش را وقف آن كرده ولی حالا تئوری هایش با حقیقت همخوانی ندارد، رها كند. یاسمینارضا با چهار مونولوگ رنج آلود و یاس آور چهار شخصیت اش، نابودی خانواده را نشانمان می دهد و بسیار عمیق تر، نابودی زندگی را وقتی از پیروی تئوری ها سر باز می زند. این كتاب كوچك، با نقد طنزآمیز زندگی روشنفكرانه جاری، یك جواهر است. تم هایی را در آن می یابیم كه با جسارت مطرح شده اند: خسته شدن از زندگی، وسوسه نظریه پردازی درباره همه چیز، جهنم زندگی مشترك و انتظار یك تسلی...
چهار شخصیت از خود می نویسند. نه برای ارتباط ، بیشتر برای شرح تنهایی شان، اضطرابشان و دلزدگی شان از زندگی. آریل از وقتی اسپینوزا تركش كرده، در منگی سردی فرو رفته است. همسرش، نادین، دنبال هیجان تازه ای در زندگی مرده اش می گردد. دوست شان، سرژ، در زندانی روشنفكرانه به خود پیچیده است، آنجا كه دلزدگی از سر ناتوانی خود را پشت یك بدبینی وحشتناك پنهان می كند و روان پزشك آنها یادشان می اندازد كه زندگی طراوت خود را از دست داده است، كه اخلاق فریب مان می دهد و اینكه نباید سبكسری را از دست داد.

اصغر نوری
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید