سه شنبه, ۲۹ اسفند, ۱۴۰۲ / 19 March, 2024
مجله ویستا

خانه امن کجاست؟


خانه امن کجاست؟
۱- مرد پسر ۵ ساله اش را نیمه شب به لانه كفتر می برد تا تنش را با آتش سیگار و سیخ سرخ بسوزاند. پسرك گناهكار است، چون مدام بهانه می گیرد و گریه می كند. گریه مدام او خواب پدر را آشفته كرده است و مادر از دید او لیاقت مادری ندارد چرا كه در ساكت كردن كودك خویش عاجز و ناتوان است. جزای چنین مادر و فرزندی همین است كه مادر در اتاق محبوس شود و فرزند در لانه كبوتر با آتش سیگار بسوزد.
۲- پدری خانواده را مجبور می كند تا در میان گودالی در باغ های شمال شهر پایتخت زندگی كنند. او در یك اطوشویی كار می كند، صبح از خانه بیرون می زند و نیمه شب برمی گردد به باغ های شمال پایتخت. صاحب ملك به او گفته است بودن تو به زندگی در این باغ اسمیت می دهد و به زودی می توان باغ را به شهرك تبدیل كرد، اما دیوارهای خانه را نمی شود چنان ساخت كه پیدا باشد پس باید گودال كند تا دختران و پسران با مادر خویش در آن مغاك نمور زندگی كنند؛ زیر سقفی از تخته پاره و نایلون.
۳- ساعت از ۱۰ شب گذشته است، مرد مینی بوسش را میان برج های موازی پارك می كند، محكم گاز می دهد مثل كسی كه به خاطر عصبانیتش فریاد كشیده باشد، مینی بوس می لرزد و خاموش می شود.
هنوز بچه ها فرصت دارند تا پدر ۴ طبقه را سلانه سلانه بالا بیاید به این طرف و آن طرف بروند و همه چیز را مرتب كنند، با هر قدمی كه پدر برمی دارد ضربان قلب بچه ها تندتر و تندتر می شود. صدای تلویزیون خاموش، اسباب بازی ها جمع و جور، رومبلی ها مرتب، مادر دستپاچه حرف هایش را با زن همسایه تمام می كند در را می بندد و می دود سمت آشپزخانه. مرد ته سیگارش را زیر پا له می كند و با پنجه كفشش پرت می كند پایین، سیگار دیگری می گیراند و با آرنجش محكم در را می كوبد.او به چشم هیچ یك از بچه ها نگاه نمی كند، حتی دختر كوچكش حوصله غذا خوردن هم ندارد شاید خورده است. داخل اتاق خواب می شود و در را محكم پشت سرش می بندد. چای غلیظ می خواهد و...
بچه ها به هم نگاه می كنند و خوشحالند از اینكه امشب خبری از كلاس نصیحت نیست:
«خاك بر سرتان، بچه مردم را نگاه كنید، زندگی مردم را ببینید، زن هم نگو عینهو مجسمه، طلا دستش بدهی حلبی درست می كند تحویلت می دهد.»
بعد هم چند سیلی به بچه ها، اما امشب از سیلی خبری نیست و جمع شدن همسایه ها، پناه دادن به زن، نصیحت كردن مرد. مرد امشب آن قدر عصبانی است كه حوصله خودش را هم ندارد او امشب چای خواهد خورد و سیگار پشت سیگار و این یعنی امن ترین لحظه زندگی برای مادر و سه كودك مضطربش.
زن می خواهد بداند علت آرامش امشب مرد چیست؟ مرد اما در سكوت است. زن چای چهارم را كه جلو مرد می گذارد، می پرسد: چه خبر؟
مرد می گوید: قرار است صبح و بعد از ظهر سرویس یك شركت بشوم. با حقوق ثابت و بیمه بچه ها.
زن می گوید: خدا را شكر.
محمد مطلق
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید