چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

داستانْ سرود بلند گیسوی آسمانی ی من


داستانْ سرود بلند گیسوی آسمانی ی من
صبح تازه دمیده است. در ایوان ایستاده ام و آسمان را می نگرم. گیسو بلند در گوشه ی آسمان زیر درخت بیدی ایستاده است. باد گیسوان بلندش را دور سر ِآسمان چرخانده و گره زده است به شاخه های بید. بیدشاخه گان در گیسوان ِ گیسو بلند چنگ انداخته اند و گیسو بلند دست پناه ابرو کرده است و به دور دست می نگرد. مسیر نگاهش را دنبال می کنم. در انتها ، در گوشه ی دیگر آسمان، می بینم یک دسته کبوتر سپید هرکدام نخی به نک گرفته و همه ی نخ ها به ارابه یی گره خورده که در آن دختربچه گانی نشسته اند با گیسوان پُرتاب طلایی و بال هایی از جنس برف پا نخورده. انگار عکس فرشته یی که گوشه ی آیینه ی مادر بزرگ چسبیده بود و من هر روز صبح نگاهش می کردم تا ببینم هنوز خندان بیدار است یا خواب می کند و هرشب تا خواب دررُبایدم چشم در چشمش می انداختم تا خیالم راحت شود هنوز نگاهم می کند.
کاروانِ کبوتران ِ ارابه کش به سوی ایوان در پروازست. گویی کبوتران به نگاه ِ من نیاز دارند تا ارابه ی سنگین ِ پُراز فرشته را از فراز سرم بگذرانند و برسند به پای ایوانی که گیسو بلند در آن ایستاده است. نگاهم را برنمی گیرم. نگاه گیسو بلند هم به کمک می آید. کبوتران و نگاه من و نگاه گیسو بلند ارابه را از فراز سرم می گذرانند و می رسند به پای ایوان. کاروان می ایستد. کبوتران رشته های گره خورده به ارابه را که به نک کرفته اند رها می کنند. دخترکان فرشته یکی یکی پیاده می شوند. با دستان ظریف شان حلقه حلقه ی گیسوان خاتون را از گیر سرپنجه های بید رها می کنند.. هرشاخه که حلقه یی از گیسو را رها می کند خود در آسمان رها می شود . رها کردن و رها شدن تا برآمدن آفتاب ادامه پیدا می کند. شاخه های بید چرخ میزنند و درهم می شوند. گیسوان از گیر بید رها شده هم درباد تکان می خورند و دور سر آسمان و بید و گیسوبلند ومن می چرخند. گیسوبلند هم با جرخش زلف می چرخد. آفتاب میرسد به ایوان. هرچه آفتاب به ایوان نزدیک تر می شود، کمند نورش بیش تر با حلقه های زلف ِ گیسو بلند گره می خورد. ایوان که پُرِ افتاب شد گیسوان گیسو بلند من گره خورده است به گیسوان خاتون آسمان. گیسو و نور که درهم شدند من از آسمان فرو می آیم. تنهایم.
آگست ۲۰۰۳
منبع : صمصـام کشـفی


همچنین مشاهده کنید