جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا
نجات
پسرک با عجله از کنار او گذشت، اما چند قدم جلوتر پایش به چیزی گیر کرد و افتاد. تمام خرت و پرتهایش پخش زمین شد. او مکثی کرد و بعد ناخودآگاه نشست و به پسرک در جمع کردن وسایلش کمک کرد. هر دو از مدرسه برمیگشتند و مسیرشان یکی بود. در راه با هم آشنا شدند و گپ زدند. فهمید که نام پسرک ”بیل“ است، عاشق بازیهای کامپیوتری و بیسبال است و اخیراً بهترین دوستش با او قهر کرده.
سالها گذشت و دوستیشان ادامه یافت. روز فارغالتحصیلی از دبیرستان، بیل به او گفت: روزی که با هم آشنا شدیم یادت هست؟ میدانی چرا آن همه خرت و پرت همراهم بود؟ آن روز کشوی میزم را خالی کرده بودم تا مزاحم کسی نباشم. با تصمیمی که گرفته بودم دیگر قرار نبود به مدرسه برگردم. اوضاع خانه خراب بود و تنها دوستم را از دست داده بودم و احساس میکردم بدترین آدم روی زمین هستم.
هیچ امیدی برایم باقی نمانده بود... وقتی تو کتابهایم را از روی زمین جمع میکردی، داشتی جانم را نجات میدادی.... میدانی... میخواستم به خانه بروم و خودکشی کنم.
آرزو صابری/ جان شالتر
منبع : مجله موفقیت
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
اسرائیل ایران اصفهان ایران و اسرائیل انفجار استان اصفهان حمله ایران به اسرائیل گشت ارشاد حجاب ارتش جمهوری اسلامی ایران دولت وعده صادق
سیل تهران فراجا زلزله هواشناسی زمین قتل قوه قضاییه سیلاب فضای مجازی شهرداری تهران سازمان هواشناسی
قیمت خودرو چین قیمت طلا فرودگاه بانک مرکزی بازار خودرو خودرو قیمت دلار تورم ایران خودرو حقوق بازنشستگان قیمت سکه
تلویزیون سینمای ایران احسان علیخانی کتاب تئاتر موسیقی
اینترنت
رژیم صهیونیستی فلسطین غزه آمریکا سازمان ملل جنگ غزه روسیه امیرعبداللهیان شورای امنیت عملیات وعده صادق حماس اسراییل
استقلال فوتبال پرسپولیس شمس آذر قزوین علی دایی لیگ برتر لیگ قهرمانان اروپا صنعت نفت آبادان رئال مادرید بارسلونا بازی باشگاه استقلال
هوش مصنوعی گوگل فناوری سامسونگ تلگرام اپل ناسا وزیر ارتباطات
خواب پزشک چاقی پیاده روی