چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


نامه هایی برباد


این دو نامه، نثر منزوی را از این زاویه(شتاب و ضرورت، خطاب و صمیمت) پیش روی ما قرار می دهد. ضمن آن كه تكمله ای بر كلام یوسفعلی میرشكاك می تواند محسوب شود، فتأمل.
یوسف جان
دیر آمدی؛ من هم ساعت ۷ و۱۰ دقیقه، حوالی دانشگاه قرار داشتم و با تأسف نتوانستم بمانم.
البته این یادداشت را، ۱۰ دقیقه به ۷ می نویسم و تا ۷ منتظرت خواهم ماند؛ قرار با كسی است كه نمی شد دیر وقت و در تاریكی شب، توی خیابان منتظرش گذاشت.
نمی دانم داستان دعوای كیهانت چه بوده؛ به هر حال هم سرشت تو و هم سرنوشت تو، از دعوا به معنی اعمش خلاصی ندارد (و چرا باید داشته باشد؟ مگر نه كه اعتراض، بزرگ ترین و رساترین فریاد هنرمند(و طبعاً شاعر یا بهتر از این: خصوصاً شاعر) در جامعه بزرگ بشری است؟)
اما آن قدر هم خودت را با هر كه و هر كس درگیر مكن؛ تو باید اعصابت را برای دعواهای بزرگتر و فریادهای رساتر، لازم داشته باشی.
«از شوكران و شكر» هم در راه است، ناشر می گوید كه تا ۲۵ اسفند ،۷۰ كارش تمام خواهد شد-راست می گوید؟
قلمت را پر جوهر كن:*
«تا تو برگردی و از نو غزلی بنویسم
می گذارم كه قلم، پر شود از شیدایی»
دوست دارم چیز درستی درباره اش بنویسی. می دانم كه توطئه سكوت حضرات ادامه خواهد داشت. هر چند كه نتوانند به اندازه «حیدربابا» در مقابلش ساكت بمانند- و فریاد سكوت شكن تو، در آن شرایط عزیز و ارجمند خواهد بود.
درباره كتاب «بررسی شهریار» نمی دانم نتیجه تلفنت با آقای شجاعی چه بود؟
حرف تازه ای علاوه بر همان كه گفتم از او توانستی بشنوی؟ همان یك هفته؟
می ترسم این گره تا عید باز نشود و عید امسالِ من- اولین سالی كه دخترم بعد از ۱۰ سال دور بودن از من پیش من خواهد بود- از عیدهای پیش و پیشتر از خودش هم بدتر شود!
اگر بتوانی كاری كنی كه حداكثر تا بیستم اسفند، چیزی دست مرا بگیرد، ممنونت خواهم شد.
من پنجشنبه اگر خدا خواست و زنده بودم، به طرف زنجان خواهم رفت و یك هفته ای آنجا خواهم ماند. مگر آن كه دوستان «حوزوی» زنگی بزنند كه كارها، مثلاً زودتر روبه راه شده كه چشمم آب نمی خورد.
با این اوصاف، فردا چهارشنبه (بعدازظهر، حدود ساعت ۵) در همین جا خواهم بود كه اگر وقت داشتی، ببینمت وگرنه كه دیدار به هفته بعد و شاید هم به قیامت.
با سلام/ قربانت
حسین منزوی
سه شنبه ۱۳/۱۲/۷۰
* بیتی از یك غزل از معاصران كه گمان می كنم مطلعش این است:
به سر افكنده مرا سایه ای از تنهایی
چتر نیلوفر این باغچه ی بودایی
حضرت یوسف!
ظاهراً، جستجوهای من برای یافتن تو، تا موقعی كه «تصادف» راضی نباشد به نتیجه ای نخواهد رسید!
امروز، سه شنبه، طبق نیمچه قراری كه با جناب شجاعی داشتم به سوره آمده بودم(منظورم برگی است كه سوره را رویش نوشته اند) از بخت بد(كه اگر دمی با من نباشد دلتنگش می شوم) ایشان ناخوش احوال و ظاهراً در خانه اند و نخواهند آمد.
تو هم كه از بیخ ناخوش احوالی و مثل من، خانه ای مشخص هم نداری.
پس دستم از هر دوی شما كوتاه است حال آن كه پریروز كه تو پیش دهقانی بوده ای، من تازه از زنجان رسیده بوده ام و طبعاً برای كار كتاب كذایی(شهریار) و نتیجه گیری از كار گِلی كه كرده ام و وساطتی كه تو كرده ای(كه ممنون!) این راه سخت را در برف و سرما، كوبیده ام و آمده ام.
آقای شادانلو گفتند كه ممكن است شجاعی فردا بیاید(بر خلاف رسم غیبت در روزهای زوج!) پس من هم فردا حتماً سری به اینجا خواهم زد منتهی امیدم این است كه تو قبل از آمدن من این یادداشت را بخوانی و اگر كاری در مورد به سامان رسیدن كار كتاب با تمام «مخلفاتش» قرار است یا می توانی انجام دهی، انجام داده باشی. جز این كه امیدوار باشم كه یادداشت من در طول امروز و فردا به دستت برسد، كار دیگری از دستم برنمی آید.
به هر حال گره گشای حقیقی اوست و شاید تو نیز سعادت این را داشته باشی كه در این رهگذر وسیله ای باشی برای گشودن پاره ای از گره بزرگی كه نه همین در حال و روز فعلی كه گویی در كار سرشت و سرنوشت من افتاده است.
با سلام و دعای فراوان
حسین منزوی
اسفند ماه ۷۰- تهران
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید