چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


سوء تفاهم!


هوشنگ خان آدم زن ذلیلی نیست، اما وقتی از تلفن همراهش ، صدای آشنایی شنیده می شود، خود را موظف می داند كه سراپا گوش باشد و مكالمه را در نهایت حوصله و متانت به پایان برساند، اما آن روز كه همسرش به او زنگ زده بود، وقایع به گونه دیگری رقم خورد، به طوری كه هوشنگ خان تا مدتی، تحت تعقیب و مراقبت خانم قرار داشت. آن روز، هوشنگ خان، هنگام بازگشت به خانه، سوار یكی از سواری های خطی شد. نه خطی خیلی رسمی و جا افتاده، بلكه از آنهایی كه از ساعت ۹ شب به بعد در یك توافق گروهی، یك خط را در غیاب تاكسی های رسمی و قانونمند در اختیار می گیرند تا یك لقمه نان در بیاورند. او اولین نفری بود كه در صندلی آخر جا گرفت. تلفن همراهش را از كیفش بیرون آورد. از وقتی كه یكی از پزشكان فامیل به او گفته بود، تلفن همراه را مطلقا در جیب هایش نگذارد او هم آن را در كیف چرمی قدیمی اش می گذاشت. بسیار اتفاق می افتاد كه همسرش از خانه تلفن كند و سفارش خرید به او بدهد. بنابراین دم دست بودن تلفن بهتر از چالش های درون خانه بود.
وقتی مسافران تكمیل شدند، راننده، ماشین را روشن كرد و همزمان ضبط استریوی چند باندی اش را راه انداخت. یك ترانه قدیمی ریتمیك از بلندگوهای ماشین پخش می شد. صدای خواننده هوشنگ خان را به وادی خاطرات دور دست كشانده بود كه ناگهان تلفن همراهش زنگ زد. همسرش از آن طرف داشت سفارش خرید چند قلم خوراكی مثل رب، شكر و... را می داد و هنگامی كه صدای خواننده قدیمی را شنید با لحنی پرسش آمیز گفت: هوشنگ ! كجایی؟
هوشنگ خان، گفت: توی تاكسی ام...
او ضمنا با اشاره دست از راننده خواهش كرد كه صدای ضبط را كم كند. راننده، لبخندی زد و گفت: ای به چشم، اصلا خاموشش می كنم تا راحت صحبت كنی.
هوشنگ خان نفس راحتی كشید و یك بار دیگر لیست خرید را با همسرش چك كرد.
در همین لحظه دو نفر از مسافران به نشانه اعتراض به خاموش شدن ضبط مصرانه از راننده خواستند كه آن را دوباره روشن كند. راننده با اشاره به هوشنگ خان، به آنها فهماند كه نمی تواند این كار را بكند. آن دو نفر هم لج كردند و با صدای بلند، همان ترانه ریتمیك را دم گرفتند و همراهش كف زدند!
همسر هوشنگ خان كه آرام و شمرده صورت خرید را قرائت می كرد، با عصبانیت گفت: تو كه می گفتی تو تاكسی هستی، پس این سر و صداها چیه؟!
هوشنگ كه دستپاچه شده بود، رو كرد به آن دو نفر و گفت: لطفا مراعات كنین!
خانم از آن طرف گفت: یعنی، مسافرا دارن می خونن و تو می گی، رعایت كنن، آره جون خودت، تو گفتی و من هم باور كردم! راننده برای جلوگیری از وخامت اوضاع، ضبط را روشن كرد. آن دو مسافر خواندن را قطع كردند و حالا صدای خواننده طنین انداز بود. خانم، پس از لحظاتی سكوت پس از شنیدن آواز خواننده گفت: پس بگو تو عروسی هستی یا كه نه...!
هوشنگ خان، حرف او را قطع كرد و گفت: به جون بچه ها، تو تاكسی ام، اینم صدای ضبط ماشینه! آن دو مسافر كه متوجه حساسیت موضوع شده بودند، هوس كردند، قضیه را شورترش كنند و همراه خواننده دم گرفتند و كف زدند!
خانم با تشر گفت: چرا به جون بچه ها قسم می خوری؟
هوشنگ! راست راستی اونجا توی تاكسیه؟!
و با عصبانیت، مكالمه را قطع كرد.
هوشنگ خان به آرامی تلفن را توی كیفش گذاشت و سكوت اختیار كرد. آن دو خواندن را قطع كردند و یكی شان از راننده خواهش كرد كه ضبط را خاموش كند و بعد رو كرد به هوشنگ خان و گفت: دلخور نباش، آخر شبی، خواستیم كمی خستگی در كنیم! و هوشنگ خان می دانست كه آن تفریح شبانه چقدر برای او گران تمام شده است.شش ماه آزگار، هر وقت میهمانی داشتند یا جایی میهمانی می رفتند، همسر هوشنگ خان سیر تا پیاز آن واقعه را تعریف می كرد و مدام از هوش و ذكاوت خودش و لاپوشانی و موش مردگی شوهرش سخن می گفت. هوشنگ خان هم كه می دانست با هیچ دلیل و برهانی نمی تواند بودنش را در ماشین مسافركش و نه مجلس عروسی و بزن و بكوب ثابت كند، سكوت می كرد و یاد آن دو نفر می افتاد!
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید