سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


نت من سل است (۲)


•فا
سرم داغ شده. پرواز عجیبی بود. تجربه ای عجیب تر. ما كجاییم؟ اینجا كجاست؟ قلبم چرا تندتند می زند؟ این چه حسی بود؟ دارم بالا می آورم. از خودم بدم می آید. زندگی ام شده ساز، آواز و البته پرواز!
بچه ها اسمش را گذاشتند پرواز. به ابدیت. ولی باید بگویم هیچ حس خوبی ندارم. احساس بی هویتی می كنم. آمریكا یك زندان است. بزرگ و بی در و پیكر... می خواهند بیرونمان كنند ما را... بیتلز را...می گویند معتادیم! اما مگر خودشان را نمی بینند؟ خاله می می توی آخرین نامه اش یك چیزی گفته بود. چه بود؟شاید از جدایی من و سینتیا ناراحت است. حق هم دارد... طفلك پسرم. تاریخ تكرار می شود. همه چیز در پنج ضرب می شود. من پنج ساله... جدایی آنها. حالا پسرم... پدر خوبی نیستم. سینتیا می گفت. همیشه می گفت. حس عجیبی است. چرا این جوری شد؟ نمی توانم چیزی بخورم. شاید این هم یك جور بیماری قرن است. بیماری عجیب و واگیردار... دلم می خواهد گیتار بزنم. می دانم كه خوب می زنم. بچه ها می گویند تكنیك ندارم! چرند می گویند. ریتم می زنم، ریتم زندگی را...ما كجاییم. در قلب بی تمدنی ها. در قلب آمریكای بی تاریخ. مردم به ظاهر زنده. قتل، تجاوز، فریاد، سیاهی.چرا اینجا ماندم؟ چرا بیتلز؟ باید برگردم. تبعیدی بی پناه... مثل آن باخانمان بی خانمانم... وقتی از سیاست حرف می زنی یك برچسب گنده می زنند بهت بعد هم آنقدر حرف توی دهانت می گذارند تا تو را بیندازند پشت میله ها. خاطرشان كه جمع شد، كم كم فراموشت می كنند. اما دهن من را نمی توانند ببندند. باید شعور را تزریق كرد. باید ادراك را تزریق كرد. باید توده ها را به پا خیزاند. طفلك آن كودك سیاه بی پناه. طفلك من، طفلك پسرم!
•سل
یك جوری عاشقم. باران كه می آید، دوست دارم بروم توی اتاقك زیر شیروانی و خیره به رد باران كه پشت شیشه جا می اندازد، ته دلم را كه یك جورهایی قلقلكش می آید به رقص وادارم. من اینجا اما، تنها نشسته ام. یوكو دختر خوبی است. از دیار آفتاب با آن چشم های بارانی. احساس می كنم مسیح با من نفس می كشد.هنوز هم معتقدم به عیسی، به خدا... به خودم بیشتر. همیشه وقتی می طلبی راهش جلوی پایت باز می شود. می خواستم پاك بشوم. می خواستم خودم بشوم. رفتم معتكف شدم. نپرس كجا كه خنده ات می گیرد!همین جا تو همین خلوت تنهایی. یوكو گفته بود بیا با هم پرواز كنیم. به عشق نه به گر! اولش سخت بود. خیلی خیلی سخت... آنها یوكو را نمی خواهند. حضورش را توی گروه تحمل نمی كنند. چقدر بهش فحش دادند. چقدر تحقیرش كردند.دخترك فقط نگاه كرد. پلك زد اما لب از روی لب بر نداشت.من هم همین طور. مثل بز ایستادم و نگاهشان كردم. ته دلم ریش شد. مشت هایم را گره كردم. خون خونم را می خورد ولی یك نیرویی من را واداشت تا نجنبم تا ساكن و راكد بمانم. یوكو را عقد كردم. بی خیال گروه... او مراد شد و من مرید... با هم فتح می كنیم. همه قله ها را. برای دل خودم می زنم. برای تنهایی هایم. برای پسركم. نیازی به الهام نیست. من خودم منبع الهامم. كافی است چشمم را خوب باز كنم و گوشم را تیز.از صحنه خسته ام.آخرین باری است كه روی صحنه می روم. حیف كه قولش را به التون [جان] دادم. یوكو موافق است. از بچه ها بریدم. همه چی به گند كشیده شده. بیتلز هم رویش. تا آخر دنیا ازشان متنفرم. با این همه دوستشان هم دارم. همیشه همین بودم. همیشه دوگانه بودم. دوگانه زیستم. بابا و مامان را هم دوست دارم. اما یك جورهایی هرگز نمی بخشمشان. خیلی چیزها بهم دادند. خیلی بیشتر از من گرفتند. با یوكو هم همین كار را كردند. همیشه می گوید سهم او از یك پدر و مادر خوب هیچ بود! ما بچه های تنهایی هستیم. بچه هایمان از ما تنهاتر!
•لا
امروز تولدم است. نهم اكتبر. من چه خوشبختم كه هدیه تولدم، تولد سین است. پشت در اتاقش دارم راه می روم. پسرك خوابیده.دست چپش را گذاشته زیر چانه اش. یعنی چپ دست است؟با خودم عهد كردم خانه نشین بشوم. مثل همیشه این یوكو است كه پیش می رود. با همه چیز باید جنگید. حتی با این نیكسون بی شرف، با آن دولت محافظه كارش.برای آدم های بی وطنی مثل ما كه اسیر اسارت این خاكیم، ترسناك ترین لحظه وقتی است كه می خواهند گرین كارتت را لغو كنند.اما بی خیال... می خواهم پدر بشوم. نه كه نباشم... می خواهم پدر خوبی باشم. با خودم عهد كردم كنار پسرم باشم. برایش تمام بادبادك های دنیا را می خرم. می خواهم خودم یادش بدهم چه طوری ساز بزند. می خواهم خودم یادش بدهم ته دلش را بخواند. روحش را به آواز در بیاورد. مهم نیست حتی اگر ژوست نخواند.من چه خوشبختم. می خواهم پیر بشوم. با موهای بلند نقره ای.می خواهم پیر بشوم. می خواهم با یوكو پیر بشوم. می خواهم ببینم بزرگ شدن سین را.می خواهم ببینم روزی را كه توی ساحل كنار هم ایستادیم و به خاطرات گذشته و به تمام دیوانگی هایمان می خندیدیم.یعنی می شود؟ وقتی به یوكو گفتم می خواهم خانه نشین بشوم گفت خوب است! دگردیسی ات را داری كامل می كنی! گور بابای هرچه با هم بودنه... اما دلم برای بیتلز تنگ شده. وقتی جدا می شوی، فرد می شوی، تنها می شوی، روحت یك چیزی كم می آورد.هر چقدر هم كه تكنواز خوبی باشی ولی باز هم جایت كنار آنها خالی است!اما من می خواهم پدر باشم. می خواهم خودم باشم. جان... جان لنون!
•سی
امروز بابا مرد! من پنج سالم است. بابا همیشه می گفت هر بچه ای یك نت دارد. نت بابا سل بود. عاصی و سركش... نت من اما؟ شاید همان سل باشد. مامان همیشه می گوید تاریخ تكرار می شود. می گوید ضربان دل ما در هم ضرب می شود.اگر نت من هم سل باشد قضیه درست در می آید. بابا تو پنج سالگی بادبادك می كشید.من هم الان می خواهم بادبادك بكشم. بابا امروز مرد. مامان می گوید یك دیوانه كشتش.من نمی دانم كشتن یعنی چی؟ بابا خوابیده. این را مامان گفت. من اما بادبادكم را پرواز می دهم تا به بابا سلام كند. من مطمئنم از آن بالا، بابا باز هم من را نوازش می كند.


همچنین مشاهده کنید