پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


ما و این میر نوروزی


ما و این میر نوروزی
با مهارت یك مكانیك، موتور داستانی را با چشمان بسته می شنید، آن را اوراق می كرد تا گریسكاری اش كند. قلم را كه برمی داشت این تفكر پا می گرفت كه در ابتدا كلمه بود و كلمه نزد خدا بود و كلمه خدا بود. پس هرگونه ریخت و پاش را نمی بخشید و كلمات را چنان تنگ هم می خواست كه دانه های ذرت گرداگرد بلالی چیده می شوند. جامه نویسندگی به تن او رختی عاریتی نبود زیرا داستان موریانه ای بود كه در عمق وجود او دهلیزهایش را ساخته بود و خساست منسوب به اصفهانی های او در عرصه كتابت به ایجازی باشكوه می انجامید. اگر بخواهیم با معاینه مخاط زبان او به بررسی زبان در آثارش بپردازیم با سودازده ای برخورد خواهیم كرد كه زبانش بار دارد. سودایی مجازی كه در طی دوران نسبتاً كوتاه زندگی اش به این توفیق دست یافت كه تمام نوآوری هایش را مصرف كند.
زبان در آثار او لاك پشتی نیست كه هن و هن می كند بلكه كودك چالاكی است كه در دشت دارد خرگوشی را دنبال می كند. در داستان شاهكار «میرنوروزی ما» با زبان غرقابی می سازد كه همه چیز را به اعماق خود می كشد تا به قعر اعصاب ما نفوذ كند. رئالیسم موجود در این اثر دقیقاً تصویری فوكوس از همه آن چیزهایی است كه برملا نمی شوند و به همین دلیل است كه اگر هزار بار هم آن را بخوانی جز با بغض از گلویت پایین نمی رود. شهرزاد او وراج نیست. نقل می كند، جر نمی كشد و به جای تشریح به جنبش آرواره نمی افتد ولی وظیفه ادبیات را نیز نقشی نمی داند كه پرستاران شریف بیمارستان های سوانح و سوختگی به عهده گرفته اند. میرنوروزی به جای آن كه به قصد التیام شكست نوشته شده باشد، آمده است تا بر زخم نمك بپاشد و هر سطلی كه درون این چاه دلتنگی بیندازید جز تیرگی و تباهی چیزی را بالا نخواهید كشید. راوی این داستان كریستف كلمبی نیست كه هادس (دنیای مردگان) را كشف می كند بلكه اودیسه ای است كه با عبور از آن، اثر ماندگاری را می آفریند كه دارای چنان آلیاژی است كه به سهولت می تواند همچون حلقه ای در زنجیره ادبیات جهان تاب بیاورد. كتاب های او اگر هنوز در سبد خانواده قرار نگرفته اند بدیهی است كه طبق یك سنت تاریخی نامبرده توسط كدبانوان محترمه ای حمل می شود كه اگر در زمینه رمان هنوز شاه آبادی پسند است برای آن است كه پیازداغش نسوزد و به كتابی نیاز دارد كه در گیر و دار پخت بتواند فوراً و با استفاده از چوق الف آن را كنار بگذارد.
برخی آثار اگر با اقبال عمومی روبه رو نمی شوند به این معنا نیست كه نویسندگان شان چیزی برای گفتن ندارند بلكه در این حیص و بیص كاتبانی ظهور می كنند كه به اعتبار آثار چاپ شده شان از چشم اندازهایی سخن می گویند كه در یك عن قریب تاریخی اتفاق خواهد افتاد. این دسته از نویسندگان می دانند كه یك داستان خوب چیزی جز یك سوءتعبیر از واقعیت نیست. سوءتعبیری كه چون مكتوب و باورپذیر می شود به داد خواستی بر علیه واقعیت اقامه می شود و اگر هنر را بیان آرمانی واقعیت بدانیم آنگاه می توان صدای این گروه را رساتر شنید زیرا بیان آرمانی زندگی با واقعیت جاری چنان متفاوت است كه باب طبع خوانندگانی واقع نمی شود كه با پارامترهای رسمی وقایع را می سنجند. ادبیات جدی همیشه و در طول تاریخ خوانندگانش را خود تربیت كرده است و مشاهده نتایج این تلاش چون به حیات اجتماعی و فرهنگی یك ملت تعلق دارد به كندی صورت می گیرد و به تلاش ناخودآگاهی می ماند كه برای نیل به آگاهی باید از مه غلیظی گذر كند.


تجلیل از گلشیری كه اولین داستانش را در سال ۱۳۳۹ چاپ كرد تا چهل سال بعد كه از میان ما رفت تكریم از خدمات ارزنده ای است كه او به داستان كوتاه كرد تا باغ و باقیاتش را بسازد. ولی این گلشیری مشربی ها راه به جایی نخواهد برد، اگر به این جنبه از حیات او التفاتی نكنیم كه او متعلق به نسلی بود كه در جراید كثیرالانتشار از آنان با عنوان پدرخوانده یاد می كنند. او كه در یكی از آپارتمان های شهرك اكباتان می زیست و ژولیدگی افكارش چیزی كم از موهای ژولیده اش نداشت، داستان نویسان ریز و درشتی را حلقه و نحله خود كرده بود كه می دانستند كه با حامی گشاده دستی مواجه اند كه در پیرانه سری هرگونه تمرد را می بخشد ولی آن را فراموش نمی كند. او زنده و فعال بود و مثل هر موجود زنده ای ضعف ها و قوت های خود را داشت. هنگامی كه توانست پلی رابط شود كه بین ادبیات داخل و مهاجرت معلق بود به امكانسوزی هایی دست زد و مخلوطی از نویسندگان و شاعران خوب و دم دستی را به جای پتانسیل واقعی به ادبیات مهاجرت انداخت. او كه روزی از دهانه توپ حرف می زد در سال های پایان عمر از مصالحه با جهانی سخن می گفت كه تنها در خور سیاست بازانی بود كه ترفندهایشان را در حوزه روابط خارجی دیپلماسی واقعی می نامند. او كه روزی در كار نقد شلاق می كشید (دوران جلسات پنجشنبه) حالا دیگر گز اصفهان را به دهان نویسندگانی می گذاشت كه میزان معروفیتشان هیچ ربطی به میزان استعدادشان نداشت. دیپلماسی ادبی جایگزین ادبیات می شود و گلشیری از مقام ادیب، در هیئت دیپلمات ادبی ظاهر می شود تا از این پس دیگر با مهره سیاه بازی كند و خطابه های عزایش را بی محابا و متشنج در گورستان ها ادا كند. شاملو پیش از آغاز روزهای سیاهی كه به قتل های زنجیره ای معروف است بساط عزلتش را از پایتخت به دهكده فردیس منتقل كرده است تا به غول معتكفی مبدل شود كه برخلاف گوته در وایمار، یك پایش را قانقاریا خورده است و گلشیری كه اینك دیگر به نماد پیكره ادبیات ایران تبدیل شده است؛ بی تاب از فشار مسلط، سر طایفه نویسندگانی می شود كه زودتر از دیگران تسمه پاره می كنند. و بی توجه به تناسب قوا وارد ماجرایی می شود كه مثل داستان استاد قواعدش نبود و پیامدهایش را نمی توانست تحلیل كند. اولین عارضه تاریخی این بی تابی در چهارم آذر ۱۳۷۸ بروز می كند كه همراه با امضاكنندگانی به تدوین منشوری می پردازد كه اساسنامه مصوب اردیبهشت ۱۳۶۰ كانون نویسندگان نبش كوچه مشتاق را ندیده می گیرد. این اقدام و سایر اقداماتی كه بعد از این و در جهت قانونی كردن فعالیت كانون نویسندگان- كه تا پیش از این فعالیتش را از اعلامیه حقوق بشر و سایر میثاق های بین المللی اخذ می كرد- صورت گرفت. این دیگر غیرقابل انكار است كه دست كم از مشروطیت تاكنون پیكره ادبیات ایران تا این حد و در این زمان به دولت وقت نزدیك نشد.
با همه این اوصاف، ریگشوری كه كنار رود داستان، طلا استحصال می كرد در دهه پایان عمر خود نزیست بلكه جگرپخته رنج و سختی شد. نخوابید جز آن كه كابوس دید و همه كار كرد جز آن كه از گرسنگی نمرد تا پای هر سنگ داستانسرایی چهل مثقال خون جگر بریزد كه اینك دیگر خانه پدری ما محسوب می شود. ولی این ادعا كه تنها اموات هستند كه خطایی از آنان سر نمی زند نیز مانع از آن نخواهد شد كه تاریخ ویتنام ویت كنگ هایی را كه در كمینگاه بی تابی كردند مورد سرزنش قرار ندهد.

یارعلی پور مقدم
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید