پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا


یاد باد آن که سرکوی توام منزل بود


یاد باد آن که سرکوی توام منزل بود
هنوز پس از سال ها كه تغییرات كلی در روند زندگی ام رخ داده است، آن دو سال را كه تا پیش از رفتن به خدمت سربازی در موسسه شكوه اشتغال داشتم، از بهترین و دل انگیز ترین ایام زندگانی ام محسوب می دارم. محیط كاری كه هم دوستانه بود، هم فرهنگی و هم هنری. زندگی در جوار بزرگان فرهنگ و هنر این سرزمین كه یكی از آنان مرحوم دكتر حسین عمومی بود، از خاطره انگیزترین و لذت بخش ترین ایامی بود كه با وجود جوانی و جهالت ذاتی آن دوره زندگانی به خوبی قدرش را دانستم و در حد توانم از آن بهره كافی بردم. مرحوم دكترعمومی در موسسه شكوه سمت مدیریت مالی داشت و دفتر كارش در حیاط موسسه، جایی واقع شده بود كه احاطه و اشراف به همه جا داشت. بنابراین هیچ گاه بازیگوشی هایی كه از ما سر می زد، از نظرش پنهان نمی ماند. اما دكتر، جوانی ما را هیچ گاه فراموش نمی كرد، در اخلاق و ادب، ناصح مشفق بود و در امر كار؛ مدیر، مدبر و سخت گیر. یقیناً جایگاهش در هنر و ادب نیز همین گونه بود. در جایی نشسته بود كه گویی به همه چیز اشراف دارد. بازیگوشی ها و كج روی های هیچ هنرمند و ادیبی از دیده تیزبین او پنهان نمی ماند. در زمان انتقاد كردن، صریح و بی پرده سخن می گفت، اما هیچ گاه ندیدم رسم ادب را زیر پا بگذارد. همیشه جوانی هنرمندان را ملحوظ می داشت، حتی اگر سنی از آنان گذشته بود!
در جامعه هنری، دكتر حسین عمومی را بیشتر به دلیل احاطه ای كه به موسیقی آوازی و خصوصاً سبك اصفهان و شیوه آواز خوانی سیدرحیم داشت، می شناسند. اما این تنها یك وجه از وجوه چندگانه احاطه علمی و هنری دكتر عمومی بود. رشته تحصیلی اش حقوق و دكترایش نیز در همان رشته و سال ها در مسند قضاوت، بین حق و باطل را تفصیل داده بود. همیشه منطق خاص و دقیقی در فهم مطلب و بیان مافی الضمیرش حضور داشت كه به نظر می رسید محصول مداومت در دوستی با رشته حقوق بود و یقیناً صراحت در انتقاد و بیان عقیده اش نیز متاثر از همنشینی با مسند قضا. قضاوت بی تردید سخت ترین شغل دنیا است، نه تنها از نظر بیان حكم، بلكه در صدور حكم عادلانه. نشانه ای كه قضاوت دكتر را هیچ گاه خدشه دار نكرد، صداقت و درستكاری اش بود. امری كه بدون استثنا، تمام آشنایان و بستگانش بدان اقرار داشته و دارند و من نیز به چشم خود هر روز آن را مشاهده می كردم. در موضوع هنر دكتر خط شناسی فهیم نیز بود و البته خط تحریری را به سبك گذشتگان، بسیار موزون و منظم می نوشت. گویا این هنر را از پدر به ارث برده بود. چند سال پیش، روزی نامه ای از پدر را به من نشان داد. نوشته ای دلنشین با جوهر سبز و خط شكسته نستعلیق. آن خط لیاقت قاب گرفتن را داشت و دكتر نیز این كار را كرد. چون من در آن زمان مشق خط می كردم، به خوبی احساس غرور و افتخار را در پختگی خط پدر، در چشمان دكتر می توانستم ببینم. با آن كه دكتر درباره خطاطی كمتر سخن می گفت، اما احاطه اش به خط شناسی را از احترامی كه استاد امیرخانی و سایر شاگردانش (همچون استاد سبزه كار) به او می گذاشتند، هویدا می شد. سال ها باید می گذشت تا من در انس و همنشینی با خوشنویسی، بخشی از آنچه را او می گفت و احساس می كرد، دریابم.
تسلط دكتر بر شعر كهن فارسی، خصوصاً حافظ و سعدی مثال زدنی بود. ادبیات فارسی را بسیار خوب می دانست و چقدر خوب آن را فهمیده و حس كرده بود. گویی كه جوهر ادبیات فارسی را در ضمیر داشت. برای هر موضوعی شعری درخور و مناسب در آستین داشت. تمام دوستانش از بداهه گویی های او در ادبیات فارسی، محظوظ و به آن مفتون بودند. حتی شعر خواندن معمولی اش یك سر و گردن با دیگران تفاوت می كرد. شعر در هنر اصیل ایرانی، فصل مشترك خوشنویسی و موسیقی است و می توان گفت كه این دو هنر بدون آن یك، ناقص و ابتر. مقامی كه دكتر بر آن ایستاده بود، نشان از احاطه او به هر سه مقوله داشت.
از اینها مهم تر آن كه دكتر به مثابه خطیبی بلند مرتبه و بی همتا سخن می گفت. احاطه اش به فن بیان، تسلطش به لغت، شعر و حتی آشنایی اش با زبان عربی كه اقتضای تحصیلاتش در رشته حقوق بود، او را برای بیان مافی الضمیر و تحلیل پدیده های هنری، توانا می ساخت. تمام این مقدمات، در كنار موسیقی شناسی اش، او را در جایی قرار داد كه می توانم به جرات بگویم دكتر حسین عمومی بزرگترین تحلیلگر و موسیقی شناس معاصر و شاید تمام تاریخ موسیقی بوده است.
در تاریخ موسیقی، خواننده ها و همچنین انگشت شمار تحلیل گران موسیقی خوبی داشته ایم. در میان خوانندگان كسی كه شعر را خوب بشناسد و خوب بخواند، می توان یافت. در میان اهل موسیقی به سختی اگر بتوان سخنورانی پیدا كرد كه قادر باشند منویات درونی خود را در قالب الفاظ مناسب و دقیق بیان دارند، اما من كسی را ندیدم و نشناختم كه آنچه خوبان همه داشتند؛ در عالم موسیقی كسی چون او، یك جا داشته باشد. به راستی این خصوصیتی بود كه او را از همگان ممتاز كرد. بنا بر همین توانایی منحصر به فرد، او می توانست دقیق ترین و حقیقی ترین تحلیل مطابق با واقع را برای پدیده های هنری بیان كند، امری كه دیگران اگر می فهمیدند یا احساس می كردند، قدرت بیانش را نداشتند.
به موسسه شكوه و دوران خاطره انگیز آن باز گردم. با تاسف باید بگویم كه متولیان موسیقی ایران، دكتر را بسیار دیر پیدا كردند تا از دانش او بهره گیرند. در آن زمانی كه ما كارمندان او بودیم، ارتباط دكتر تنها با موسیقی دانان و بزرگان موسیقی بود. استادانی همچون كسایی، شهناز و شجریان. از رده های دوم به پایین در موسیقی سنتی ایرانی، كسی با دكتر رفت و آمدی نداشت. به یقین تنها مفلسانی كه در اطرافیان دكتر هوای می ومطرب داشتند، ما بودیم.اما ما با وجود همه جوانی مان به اهمیتی كه دكتر داشت، واقف بودیم. می توانم بگویم از لحظاتی كه دست می داد، استفاده می بردیم و در بهره گیری از این درخت پر بار دانش و هنر كوشا و ساعی بودیم. برخوردهای اهل هنر نیز در تلاش ما برای دانش اندوزی از خرمن علم دكتر، بی تاثیر نبود. یادم می آید روزی آقای صدیق تعریف برای اولین بار در سال ۱۳۶۷ به محضر دكتر آمد و پس از شنیدن تحلیل های موسیقایی دكتر، چنان مست و خرامان می رفت كه گویی در ابرها قدم بر می دارد. دكتر با طنز خاصی كه در مقابل ما آن را كتمان نمی كرد، گفت: خدا كند كه كار دست خودش ندهد!
روزهای سال ۱۳۶۶ شجریان در اوج اقتدار به سر می برد و بنابراین بازار موسیقی در متن كار مادی ما رونق بیشتری داشت. گر چه عشق و علاقه ما به موسیقی بی نهایت بود، اما از دانش موسیقی بهره ای چندان نداشتیم و می توانم بگویم كه هم صحبتی با این خردمند، رویه زندگی و نگاه ما را نسبت به هنر و خصوصاً موسیقی دگرگون كرد. گاهی كه فرصتی دست می داد با دكتر نواری گوش می كردیم. شاید بارها نوار بیداد را با هم شنیدیم و او، هم موسیقی و هم «ادبیات موسیقی» را كه مهم ترین تخصصش بود، به ما می آموخت، بدون هیچ اجر و مزدی، آن هم برای جوانان بازیگوشی كه به دلیل حضور در كلاس تكواندو، صبح های روز فرد دیرتر از معمول به سر كار می آمدند و به سختی از نگاه های آن مرد علم و حلم، پنهان می شدند!
چند سال گذشت تا من فهمیدم كه آن بزرگوار، در برابر كارهای ما و پرسش های كودكانه ما در دنیای موسیقی، چه صبر و حوصله ای به خرج داده است. اوایل كه آغاز به فراگیری موسیقی كرده بودم، یك روز به دفتر كارش رفتم و پرسیدم: آقای دكتر، این آهنگی كه استاد شجریان خوانده و همه اش دو بیتی است، چه دستگاهی است؟ دكتر نگاهی به من كرد و شاید ۱۰ ثانیه همین طور بدون این كه جوابی بگوید، نگاهش را به چشمان من دوخت. از آنجا كه من اخلاقش را می دانستم، دل در دلم نبود كه الان دكتر متلك آبداری نثارم خواهد كرد و من شرمسار از دفترش بیرون خواهم رفت. شاید سئوال من به حدی بد بود، كه دكتر تا به حال چنان سئوالی نشنیده بود تا بتواند جواب های همیشه آماده اش را بدهد. بعد از آن مكث پرسید: چه جوری خوانده؟ گفتم: من كه آقا می دانید صدایی ندارم كه بتوانم بخوانم. (البته آن قدر می توانستم بد بخوانم كه او متوجه بشود، اما هیچ وقت در طول این بیست سال این جسارت را نداشتم كه در مقابلش تفوه به خواندن یا زمزمه كنم، هر وقت سئوالی داشتم، با نوار و ضبط صوت به محضرش می رفتم). در همین لحظه یكی از درس های خوب موسیقی اش را به من داد. گفت: یك شعر را می توان هزار جور خواند و من هیچ وقت خواندن دیگران را حفظ نمی كنم. بعد از این كه این را گفت، خودش شروع كرد به خواندن:
نسیمی كز بن آن كاكل آیو
مرا خوشتر زبوی سنبل آیو
در واقع این یكی از روش های تعلیم دكتر بود. در قبال سئوال متعلم، به جای مبادرت به جواب، گاهی سئوالی می كرد كه متعلم بفهمد سئوالش غلط و یا چه مقدار بی ربط بوده است. همین نكته كوچكی كه گفت، طی سالیان درازی كه پس از آن در موسیقی زندگی كردم، به من آموخت كه موسیقی را باید فهمید و نباید آن را حفظ كرد. همان اشتباهی كه مداوم در اكثر كلاس های موسیقی صورت می گیرد و می توان گفت یكی از دلایل مهمی كه موسیقی سنتی را در راه ناكجاآباد قرار داده، همین حفظ كردن ها و نفهمیدن ها و به تبع آن انتقال دادن آن حافظه ها و باز نفهمیدن ها است.
اما ما با تمام ندانم كاری های جوانی، امروز بسیار خوشحالیم كه هیچ گاه و تحت هیچ شرایطی، روی بزرگواری و بزرگی او را بر زمین نگذاشتیم. دكتر حتی در آن زمان كه شاگرد نوآموز موسیقی بودیم نیز واقعاً برای ما عزیز بود و خودش هم این را می دانست كه چقدر مورد توجه و احترام ماست و بالطبع به صداقت و احترام ما اعتماد داشت. بارها از زبانش شنیدم كه می گفت: من به اندازه ای كه به عابدیان (دوست بزرگوارم كه در حقیقت واسطه ای بود كه من در موسسه شكوه استخدام بشوم و از این منظر، حقی بزرگ بر گردن من دارد) اطمینان دارم، به هیچ كس دیگر اطمینان ندارم. دكتر این اطمینان را بارها نشان داد. درایام مسافرتش به كانادا، منزلش را به عابدیان می سپرد و به خاطر همین اعتماد، حسابرسی های مالی موسسه نیز گاهی با سرپرستی خودش و كار ما صورت انجام می گرفت. شاید برای دكتر با آن مقامی كه دارا بود، همین احترام و اعتقاد ما به او، كافی بود تا ما را در زیر پروبال موسیقایی خودش بگیرد. در طی سال هایی كه گذشت، می توانم بگویم كه ما محرم راز موسیقی اش شدیم. با ما همیشه بدون پرده پوشی سخن می گفت و گاهی اسرار مگوی هنرمندان قدیم را باز می گشود و تاكید می كرد كه ما جایی بازگو نكنیم. خودش نیز گهگاه اضافه می كرد كه این حرف ها را نمی توان همه جا عنوان كرد! اما همیشه، هر چه می خواست به ما عنوان می كرد.
شاید مهم ترین خاطره موسیقایی آن دوران؛ روزی بود كه در تابستان ۱۳۶۶ استاد شجریان به موسسه آمد تا مراتب آموزش زبان انگلیسی را برای دخترانش فراهم كند. در دفتر كارم مشغول بودم، دیدم استاد شجریان و فرزندانش، در حیاط موسسه هستند و به سمت دفتر دكتر می روند. طبیعی بود كه دیگر به كار نیندیشم. در آن شلوغی تابستان، تمام ارباب رجوع ها را رها كردم و با ادب و احترام به دفتر دكتر وارد شدم. دیدم مشتاقان دیگر نیز كارهایشان را رها كرده اند و چون من، به مأمن امن موسیقی آمده اند. در كنار این دو بزرگ موسیقی علاوه بر فرزندان استاد (فرزانه، مژگان و همایون)، من بودم، عابدیان بود و استاد بی بدیل و فرهیخته زبان انگلیسی، آقای محمود رضوانی كه می توان گفت به دلیل هم وطنی و سابقه آشنایی با دكتر، جلیس و انیس او نیز محسوب می گشت.
گر چه می دانستم دكتر فهم و دانشی ارزشمند در موسیقی و هنر دارد، اما در واقع، آن روز نقطه عطفی در تلمذ من شد چه كه به رتبه حقیقی و مقام واقعی آن وجود شریف در این وادی پی بردم. احترامی كه استاد شجریان برای دكتر قایل شد، برای من تكان دهنده بود. انصاف شجریان درباره دكتر عمومی همیشه برایم تحسین برانگیز بوده است. چند سال پیش از آن دیدار، زمانی كه شجریان نوار ماهور «سرعشق» را منتشر كرد، نسخه ای برای دكتر فرستاد و خاضعانه گفت كه تحریر مقطع گوشه رضوی را كه در حقیقت اوج زیبایی آن نوار نیز هست، از دكتر فرا گرفته و پس از آن نیز شجریان نام دكتر را در زمره كسانی آورد كه از ایشان مطلب آموخته است. ما كه با دكتر زندگی می كردیم، می فهمیدیم این احترام برای او ارزش بسیاری دارد.دكتر چه در حضور و چه در غیاب، احترام زایدالوصفی به شجریان می گذاشت. من در مجالس موسیقی بسیار دیده ام كه در حضور، خوب می گویند و در غیاب بد. اما دكتر مطلقاً این اخلاق را نداشت. اهل مداهنه و ریا نبود. شاید گاهی به ملاحظاتی نظری نمی داد اما وقتی می خواست نظرش را بگوید، رك و صریح نظر موافق یا مخالف خودش را می گفت و اگر نظرش مخالف بود، پس از ابراز نظر، از مخاطب به دلیل صراحت لهجه عذرخواهی می كرد. به اعتقاد من این بهترین روش تعلیم است. تمجیدهای بی معنی كه هنرمند جوان را از تلاش برای برطرف كردن كاستی هایش باز می دارد، در نحوه بیان دكتر وجود خارجی نداشت. اگر به نظرش اتفاقی قابل تمجید بود، حتماً به بهترین بیان، با یكی دو بیت شعر مناسب، مخاطب را مفتخر و متباهی می گردانید و اگر ایرادی وجود داشت، آن را پدرانه و استادانه مطرح می كرد.در نقد هنری، بسیار منصف بود. در طول این بیست سال آشنایی و ارادت من به آستان او، روزها و ماه ها در كنار او و با او زندگی كردم، اما ندیدم رسم انصاف را درباره هنرمندان از دست بدهد. بنابراین بحق، درباره شجریان نظر مثبت داشت. جامعیتی كه برای آثار شجریان قایل بود، برای دیگران قایل نبود. همیشه می گفت شجریان به سبك هر كس خوانده، خوب خوانده؛ مثل خودش هم كه می خواند، خوب می خواند. هم آواز را بهتر از همه می خواند، هم تصنیف را. هم حضورش عالی است و هم نوارش. هم در كنسرت مسلط است و هم در استودیو. این اواخر دكتر گاهی سخن از آهنگ سازی شجریان نیز به عنوان یكی از توانایی های او می كرد. این را نیز درباره شجریان می گفت كه خوانندگان قدیم، هر كدام در آواز و یا دستگاهی تسلط بیشتری داشتند، اما شجریان در تمام دستگاه ها و آوازها اثر نفیس و قابل توجه دارد.
برای این كه انصاف و علاقه دكتر را به شجریان بیان كنم و همچنین ثابت كنم كه آن چه درباره مسند قضاوت دكتر گفتم درست بوده است، ناگزیرم كه ماجرایی را بنویسم. یك روز دكتر ما را خبر كرد و گفت: یك نوار خصوصی از آقای شجریان شنیده ام، خواب را از چشم من گرفته است. ما را نشاند و آن نوار را با هم گوش كردیم. تار فرهنگ شریف و آواز شور با درآمدی بسیار متین و سلمك قرچه ای به سبك سیدرحیم: خفته خبر ندارد سر بر كنار جانان/ كاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان.
گمان نمی كنم هیچ گاه وصفی كه دكتر از آن نوار كرد، از یادم بیرون برود. گاهی نوار را قطع می كرد و از شدت هیجان، خودش كه صدایی مخملی داشت، بیت ها را تكرار می كرد. شاید چند بار آن نوار را با تحلیل های جانفزای دكتر شنیدیم.
چند هفته گذشت و به مناسبت این كه فرزندان استاد شجریان در موسسه شكوه، زبان انگلیسی می آموختند، استاد شجریان دكتر را به منزل خود دعوت كرد و ما نیز به واسطه بزرگواری آن دو، از آن دریا بهره ای نصیبمان شد. شجریان در آن شب به یاد ماندنی به عنوان پذیرایی شایان از میهمان عزیزش، خواست یكی از آثار خوب و منتشر نشده اش را به سمع دكتر برساند. نوار كه شروع به خواندن كرد، با یكی دو مضراب اول تاری كه از فرهنگ شریف به گوش رسید، بیقراری دكتر در چهره اش نمودار شد. نوار، همان نوار بود كه ما چند هفته قبل آن را با آب و تاب و بارها شنیده بودیم! نیمه شب كه به خانه باز می گشتیم، اولین سخن دكتر به ما این بود كه به هیچ وجه حق ندارید این نوار را برای كسی تكثیر كنید و بارها تاكید كرد كه اگر می دانست شجریان آن را برای انتشار برای سال ها بعد گذاشته است، به هیچ وجه نه خودش می شنید و نه می گذاشت كه ما بشنویم.
می خواهم از دكتر وجهی دیگر را نیز بنویسم و سخن را با آن كه می دانم ناقص خواهد ماند، به پایان ببرم. چگونه می توان با قطره ای، حق دریا را به جا آورد؟ اما گریزی نیست و باید كلام را در جایی به انتها رسانید. شاید مجالی بیابم و در آینده بیشتر بنویسم.
دكتر به هیچ وجه علاقه به این نداشت كه مركز توجه همگان باشد و یا آن كه بخواهد شهرت ژورنالیستی كسب كند. به راستی مستغنی از این حرف ها بود. سال ۱۳۷۹ كه مجله هنر موسیقی به واسطه یكی از آشنایان دكتر، سئوالاتی را كتباً از او پرسیده بودند تا جواب دهد، دكتر به من تلفن زد و گفت كه مجال نوشتن ندارد و از من خواست تا بروم و گفته های او را تقریر كنم. این كار كه انجام شد، دیدم در مجله هنر موسیقی نوشته اند كه روزی آقای دكتر عمومی به دفتر مجله آمدند و به سئوالات ما پاسخ گفتند و... بر من خیلی گران آمد كه رسم احترام آن بزرگوار را چرا چنین به جا آورده اند. وقتی به دكتر احساس ناخوشایندم را از این كار مجله ابراز داشتم و گفتم در شأن شما نبود كه این چنین بنویسند، تنها كمی لب هایش را كج كرد و گفت: مهم نیست!
نمی دانم چرا و هیچ گاه جسارت نكردم بپرسم كه چرا دكتر با آن كه خود ادیب و سخن شناس بود، چرا مجال نوشتن نداشت. این فرار از نوشتن در سابقه ذهن من به همان سال ۱۳۶۶ باز می گشت، روزی كه به من گفت بیا تا خاطرات بزرگان موسیقی را من بگویم و تو بنویس. اما پس از چندی این كار را نیز رها كرد. شاید به آن دلیل كه بسیاری از آن حرف ها را نمی شد جایی عنوان نمود! پس از آن من چند بار جسارت كردم و گفتم كه آقای دكتر در هفته یكی دو ساعت هم ما را كفایت می كند كه این مهم را به انجام برسانیم، ولی جوابش همان بود.
بر اساس اعتقادش در موضوع مشهور شدن، با آن كه توانایی آن را داشت كه در جوانی به پیشنهاد استاد كسایی، نواری تهیه و منتشر سازد، هیچ گاه مبادرت به آن كار ننمود. تئوری اش در باب هنر این بود كه هنر باید در كنار زندگی باشد، نه خود زندگی. برای اثبات ادعایش به اندازه هنرمندانی كه زندگی شان را وقف هنر كرده و از زندگی باز مانده بودند، شاهد و نمونه داشت. ماه پیش كه برای عیادت به دیدارش رفته بودیم، به جوانی ۱۷ ساله كه آمده بود تا دكتر در آغاز راه هنرجویی اش، نصیحتی به او بكند، به صراحت گفت كه اگر می خواهی زندگی كنی، به دنبال حرفه ای شدن در موسیقی نرو. چند مثال از شاگردان و اطرافیانش زد و این را اضافه كرد كه خیلی كم پیدا می شود كه كسی مثل كسایی بشود كه در اوج هنر، زندگی خوبی داشته باشد. بعد گفت: من اگر حرفه ام را موسیقی قرار می دادم، این زندگی را نداشتم.
معلوم بود كه در این روزها وقتی به گذشته نگاه می كرد، از آن كه خانواده ای چنان صمیمی را توانسته بود حفظ كند و نگاه دارد، لذت می برد. بارها و بارها از او شنیدم كه با احساس غرور و افتخار از فرزندانش سخن می گفت. از حمید و این كه در تربیتش چه نكته هایی را به كار برده، از هایده؛ انصاف و فهمش، از لیلی كه او را می شناختم تحصیلات و موفقیتش و این روزهای آخر از همسرش به این دلیل كه در كنار او بوده و آن زندگی پررفت و آمد را تحمل كرده است.دكتر بسیار بزرگوار بود. او بر خلاف گفته سهراب، دیگر از اهالی امروز نبود. او متعلق به همه زمان ها است. رفتنش مصیبت و درد بزرگی برای فرهنگ ایرانی است. رفتنش تنها رفتن روح از یك جسد نیست، بلكه رفتن یك دنیایی از فهم و فرهنگ موسیقی است. این داغ بر جبین تاریخ موسیقی ایران ابدی است.
او از زمره بزرگترین هنرشناسان و ادیبانی است كه در تاریخ معاصر، نه تنها وجود داشت، بلكه وجودش با همه دیرآشنایی مشتاقان موسیقی، تاثیر خود را گذاشت. در این چند سال اخیر كه اهل موسیقی به او توجهی كردند و گروهی كوچك پروانه وار بر گرد او جمع شدند تا از نور رویش بهره گیرند، پرده هایی كه شاید او خود عامداً بر وجه هنری اش می كشید، یك یك كنار می رفت. گر چه برای مشتاقان دیرآشنا خیلی دیر بود، اما در واقع دكتر تاثیرش را از سال ها پیش بر آواز بزرگان و نخبگان موسیقی گذاشته بود. در این دو دهه هر گاه شجریان سلمك و قرچه را خوب خواند، رایحه صدای دكتر حسین عمومی بود كه از حنجره اش مشام جان ما را می آكند. روحش شاد.
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید