سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

متافیزیک از دیدگاه پارمنیدس و افلاطون


پارمنیدس
پارمنیدس نخستین كسی ست كه درباره متافیزیك بحث كرده است. این فیلسوف در قرن ششم قبل از میلاد مسیح می زیسته است. پارمنیدس را "پدر متافیزیك" می دانند اگرچه وی واژه متافیزیك را به كار نبرد و این واژه برای نخستین بار توسط آندرونیكوس دو رودس یك قرن قبل از میلاد مسیح به كار برده شد. پارمنیدس در اثرش با نام "درباره طبیعت" به شرح شهودی كه درباره هستی برایش ییش آمده بود یرداخت و توضیح داد كه در یك ارابه با استقبال فرشتگان به درهای عدالت رسید. فرشتگان درها را برایش باز كردند و او با ارابه در جاده ای روانه شد و فرشته ای برایش از سه راه سخن گفت:
۱. راه نخست راه واقعیت هستی ست كه مخصوص خداست و بشر به آن راه ندارد.
۲. راه دوم راه حدسیات است كه ظواهر را تشكیل می دهد و بشر در این راه گام می نهد.
۳. راه سوم راه حدسیاتی ست كه به واقعیت شباهت دارند.
طبق نظر پارمنیدس، هستی یا وجود پایدار است و تغییر و دگرگونی بر آن راه ندارد. تشكیل و نابودی هم از مواردی ست كه برای هستی غیر ممكن است چرا كه هستی همیشه بوده، هست و خواهد بود و نمی تواند از عدم به وجود آمده باشد. در عین حال، برای هستی نمی توان نابودی قائل شد. هر آنچه كه بشر می گوید، ظواهر را نشكیل می دهد و واقعیت جز این است.
پارمنیدس "واحد سه گانه": هستی، فكر و سخن را مطرح كرد و معتقد بود كه این سه با همند. به نظر او،‌ حدسیات و حرفهای توخالی از عدم است و باید از آنها اجتناب كرد. پارمنیدس این جمله معروف را گفته كه: "وجود دارد یا وجود ندارد". او هستی و عدم را با هم تعریف كرده است. هستی طبق نظر او ذهنی نیست چرا كه او جهان را به شكل كروی در نظر گرفت.
در تعریف پارمنیدس از هستی، "جدایی متافیزیكی" وجود ندارد. او صرفا دو سطح برای حرف و فكر در نظر گرفته و آنها را از هم جدا كرده است. او بین درجه واقعیت (یا فكر) یعنی دانش و حدسیات فرق قائل شده و این دو را از هم جدا كرده است.
قبل از آن كه به نظریات افلاطون بپردازم،‌ لازم است دیدگاه پارمنیدس درباره هستی را نقد كنم.
۱. پارمنیدس شناخت واقعیت را از انسان سلب كرده و تكلیف خود و دیگر فلاسفه را یك سره روشن كرده است! او این راه را كه همان راه اول ییشنهادی فرشته به اوست از توان انسان خارج می دانست.
۲. پارمنیدس جهان متافیزیكی را تقسیم بندی نكرد و دیدگاه او ساده ترین و ابتدایی ترین دیدگاه ممكن در این زمینه است. چرا كه آنچه به عقل مربوط است از حسیات جداست و می توان آنها را جداگانه بررسی كرد. این موردی ست كه وی به آن نپرداخته است.
۳. پارمنیدس هستی را بدون تغییر و هرگونه تغییر در هستی را غیر واقعی می داند. او زمان را از هستی حذف می كند. حذف زمان یكی از اشكالات اساسی در متافیزیك پارمنیدس است.
۴. در جمله معروفش: "وجود دارد یا وجود ندارد"، پارمنیدس دو گزاره "وجود دارد" و "وجود ندارد" را با هم آورده است. آوردن این دو گزاره با هم باعث شده كه جمله پارمنیدس همواره درست باشد. چرا كه یا چیزی وجود دارد یا وجود ندارد و مورد سومی نمی توان برایش قائل شد. در حالی كه باید این دو گزاره را جدا از هم در نظر گرفت و وجود را از عدم جدا كرد. این مورد در فلسفه به گزاره سوفیسم معروف است.
افلاطون
افلاطون در كتابش با نام "جمهور" به بحث درباره متافیزیك یرداخته است. او همانند پارمنیدس، هستی را موضوع شایسته بررسی در فلسفه می دانست. افلاطون همانند پارمنیدس معتقد بود كه هستی پایدار است و تغییر نمی كند.
او در این موارد با یارمنیدس اختلاف نظر داشت:
۱. واقعیت هستی را می توان با عقل (و نه با حسیات) درك كرد و شناخت باید به آنچه به عقل مربوط است و نیز به حسیات تقسیم شود.
۲. هستی جهان ایده ها را تشكیل می دهد. ایده در نظر افلاطون همان فرم یا شكل مشترك اجسام است. ما از اجسامی كه دارای فرمها و شكلهای مختلف هستند، ایده ای ذهنی داریم.
به عنوان مثال، سگها به شكلها و اندازه های مختلف وجود دارند اما ایده ما از "سگ" یكی ست و آن شكلی ست كه در بین سگها مشترك است و گونه سگها را تشكیل می دهد.
ایده همان فرم، جوهر یا ذات، گونه و هستی ست.
افلاطون دو نوع شناخت قائل بود و هر هریك از این دو را به دو بخش تقسیم كرد:
۱. شناختی كه در حد حدسیات باقی می ماند و جهان حسیات را شامل می شود.
۱.۱. اجسام (كه از طریق حسیات شناخته می شوند)
۱.۲. تصاویر
۲. شناختی كه به دانش ختم می شود و جهان ذهنی را شامل می شود.
۲.۱. فرضیه های ریاضی
۲.۲. ایده ها
از نظر افلاطون،‌ فرضیه های ریاضی نخستین بخش از جهان هستی هستند كه از طریق ذهن شناخته می شوند و ایده هایی كه ما از اجسام داریم بخش دوم این جهان هستی را تشكیل می دهند.
از نظر او،‌ شناختی كه به فرضیات خلاصه شود دانش واقعی را نمی سازد بلكه برای شكل گیری دانش به اصول برتری كه به ایده ها مربوط است باید رجوع كرد. افلاطون برای جهان ایده ها اصلی در نظر می گیرد كه همانا "اصل نیكی" ست. او این اصل را اصل نظم در هستی می داند. در عین حال، ایده نیكی كه او مطرح می كند می تواند ورای مفهوم هستی مطرح شود. او اشاره ای به این كه این ایده را چگونه باید دریافت كرد نمی كند. می توان این طور در نظر گرفت كه ایده نیكی كه افلاطون مطرح كرده، از طریق شهودی قابل درك و دریافت است.
افلاطون دو مدل ارائه می كند كه می توان آنها را "اصل استعلایی" نامید: ایده نیكی و كار یدید آورنده. از نظر او، یدید آورنده هنگام تشكیل جهان ایده های ابدی را به وجود آورد. افلاطون دو اصل را در متافیزیك خود در نظر گرفت: اصل واحد و اصل دوگانگی نامشخص (تعیین نشده). این دو اصل را ییروان فیثاغورث قبل از افلاطون در سلسله اعداد مطرح كرده بودند. از نظر افلاطون، اصل واحد همان فرم اجسام است درحالی كه دوگانگی در آنها مربوط به ماده می باشد. اصل واحد به تعبیر دیگر، همان علت ایده هاست چرا كه وحدت یا یگانگی وجه مشترك هر ایده است و طبق آن، هر جسم می تواند خودش باشد و همان گونه كه هست شناخته شود. دوگانگی كه دومین اصل در متافیزیك افلاطونی ست را می توان در تقسیم بندی جهان ذهنی از جهان حسی در نظر گرفت. این دو كاملا از هم جدا نیستند بلكه با همند. دوگانگی بر جهان حسیات حكمفرماست در حالی كه وحدانیت خاص دنیای ذهنیات است و بر تنوع آن محاط است. اصل واحد مربوط به نظم است درحالی كه اصل دوگانگی مربوط به بی نظمی ست. این دو اصل، در تضاد با هم ولی مكمل یكدیگرند. ایرادی كه بر متافیزیك افلاطونی می توان گرفت این است كه افلاطون ایده ها را جدا از اجسام و نه در خود آنها در نظر می گرفت. از نظر او جهان ایده ها جهانی جدا از ما و همان شكل های مشترك اجسام است. این دیدگاه، فلسفه افلاطون را از واقعیت گرایی دور كرد.

منابع:
جمهور افلاطون، انتشارات علمی فرهنگی، تهران،۱۳۸۱.
نوشته : دكتر ترانه جوانبخت


همچنین مشاهده کنید