پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا

منطق هگل از منظر شرح لنین


منطق اندیشه‌ای است كه درباره‌ی خود اندیشه می‌اندیشد. تعقل كردن در باب تعقل است. منطق تنها رشته‌ای است كه در عملیات خود می‌اندیشد و زمینه برای تفكر فلسفی است. خوانندگان آثار هگل متوجه‌ی یك بارزه‌ی خاص روش او می‌شوند: اینكه: هگل جستار مورد بحث را بدون توسل به شرط پیشینی با عزیمت از مفهومی در نظر اول بدیهی آغاز می‌كند، سپس به تبیین فلسفی و استنتاج بعدی از آن می‌پردازد. در منطق هگل تنها و فقط با یك مقوله آغاز می‌كند، با كلی‌ترین و در همان حال در نظر اول تهی‌ترین مفهوم، یعنی با “Sein” (هستی). ما این «هستی» را هیچ جا نمی‌یابیم، هستی پیرامون ما هستی فقط متعین است، نه كلی و انتزاعی. هستی كه فاقد چیزی جز این نیست. منطق هگل با رفع شدن تضاد هستی و نیستی در شدن (Werden) آغاز می‌شود. زمینه‌ساز دیگر مفاهیم می‌شود.
نكته‌ی دیگر اینكه روال عزیمت از امر بی‌واسطه و ظاهر بدیهی كه معمولاً خصلت اتفاقی (تصادفی) دارد، راه به وساطت یافتگی و كلی منطقی می‌برد. برای مثال، در فلسفه‌ی تاریخ حركت از تاریخ شهودی و بی‌واسطه به تاریخ اندیشیده و از آن به تاریخ فلسفی سیر می‌كند. در پدیدارشناسی هگل از «اینجا» و «اكنون» استنتاج كلی زبانی بازنمایی می‌كند. روش در «علم منطق» نیز چیزی مشابه است، البته با این تفاوت كه موضوع علم منطق اندیشه بر تفكر كلی و انتزاعی، یعنی حرمت دیالكتیكی است كه تفكر آدمی در اندیشه‌ی محض با آن سروكار دارد. روش هگل در بیشتر آثار و به ویژه در علم منطق، بررسی وجه فرد، خاص و عام (كلی) شناخت موضوع در دست توصیف است. منطق به طور كلی به صورت انتزاعی و منطق هگل با كلی انضمامی اندیشه كار می‌كند. استعداد فكری آدمی تحت كنش و واكنش صور واقعیت‌های عینی خارج از ذهن در مقامی است، تأثراتی را كه از اشیا و پدیده‌ می‌پذیرد تشبه و تفكیك كند و با تعیین این همانی و نااین‌همانی‌شان از آنها استنتاج كلی كند. این كاری است كه دستگاه اعصاب انسان آگاه یا ناخودآگاه با كیفیت‌های متفاوت انجام می‌دهد. منطق هگل بر كلیت این خصلت قوای شناخت انسان بنا دارد.
هگل فرایند شناخت را در آن می‌نگرد كه انسان از آشنایی با چیزها و اموری كه بی‌واسطه در دسترس حواس او است آغاز می‌كند، با تحلیل آن به ذات یا ماهیت موضوع به وساطت دریافت پی می‌برد و از آن به مفهوم یا صورت معقول كه درك انضمامی موضوع یا پدیده را به همراه دارد، نایل می‌شود. تا آنجا كه مربوط به تدارك بحث منطق هگل می‌شود، صرفاً اشاره شود كه فرایند شناخت كه از وجه فردی به خاص و عام (كلی) ارتقا می‌یابد، منطقاً (یا از لحاظ آرمانی معادل شناخت مطلق، به معنی هگلی) است. در «علم منطق» ما به ترتیب با هستی بی‌واسطه، با ذات و سرانجام با مفهوم یا صورت معقول به طور انتزاعی آشنا می‌شویم. هستی در اولین جمله‌های منطق آن قدر فراگیر، كلی و نامتعین است كه تفاوتی با نیستی ندارد. هگل می‌خواهد بگوید یك واقعیت ناشناخته برای ما در وهله‌ی نخست و ابتدا به ساكن از لحاظی به نحو مشابه بی‌تعین و انتزاعی است؛ در فرایند فعالیت شناختی، ما نسبت رسوخ‌مان به كیفیات و خواص آن، به خاصگی صفات و تعین‌های آن پی می‌بریم و به ماهیت یا ذات آن دست می‌یابیم. آینه‌ی سطح دریا را در نظر بگیریم كه برای نظاركننده كمابیش فاقد هر گونه تعین مشخص است ـ وضع مشابهی معادل هستی بی‌تعین هگل در جمله‌های اول منطق. با غوص به زیر آب است كه شناخت به خواص ذاتی عمق دریا آغاز می‌شود. شناخت ماهیت یك چیز ما را با صفاتی كه در آن شنا می‌كند كه به آن خاصگی می‌بخشد و آن را از دیگر چیزهای موجود متمایز می‌كند. با شناخت هستی و ذات زمینه‌ی ادراك آن فراهم شده است. ادارك حاصل ضرب شناخت حسی و ذات موضوع می‌باشد كه در نهایت همان مفهوم یا صورت معقول امر شناخت به حساب می‌آید؛ این شناخت عقلانی (منطقی) امر مورد نظر است. شناخت معقول پیامد رفع هستی در ذات و رفع ذات در مفهوم است؛ و مفهوم از هر گونه وساطت وارسته و آزاد است.
مفهوم یا صورت معقول به مثابه‌ی وحدت صفات و خصوصیات امر شناخته، وحدت كثرت تعین‌ها و انتزاعی است در مقامی است كه به ازای تعین‌های خود محتواپذیر شود و تعریف شود، از راه حكم (Urteil) با وجوه گوناگون محتوای خود صورت ابزاری (بیرونی) پیدا كند و كلیت، انضمامیت و حقیقت خود را بازنمایی كند، یعنی خود را در خود و برای خود كند. بخش حكم با بررسی حالت‌های موضوع و محمول (نهاد و گزاره) آغاز می‌شود، تا خاصگی (جزییت) و كلیت موضوع و محمول و كیفیت مناسبت آنها توضیح شود. «فرد كلی است»، هر چیز یا پدیده‌ی منفرد به طور كلی در تعلق نوع (یا جنس) است: «این گل سرخ است». سرخی به گل نسبت داده شده و در یك خصوصیت گل كلیت دیده شده است. حكم با جمله یكی نیست؛ جمله‌ها تعین‌های موضوع (مبتدا)اند، در آنها رابطه‌ی كلی و جزیی لحاظ نشده است، بیان وضعیت، كنش منفرد و غیره‌اند (دیشب خوابم نبرد). خاستگاه حكم متناهیت است؛ تناهی چیزها از لحاظ حكم در آن است كه چیزها خصلت كلی دارند، ولی دارای عناصر متفاوت‌اند، خاصیت جداشوندگی دارند. موضوع در محمول (خبر) تعین می‌یابد و محتوا پیدا می‌كند. اینكه موضوع چیست در محمول وضع می‌شود. یك حكم، یك دقیقه، یك عنصر موضوع را مشخص می‌كند، بی‌آنكه به دیگر صفات یا تعین‌های موضوع بپردازند. موضوع همواره غنی‌تر از محمول خود اوست، اما محمول (خبر) نسبت به موضوع فراگیر است. حكم «این گل سرخ است» یك حكم كیفی نام دارد؛ مناسبت محمول و موضوع ذاتی نیست (گل بو، رنگ دیگر و … دارد)؛ هماهنگی محمول و موضوع در این حكم تنها در یك نكته است. وقتی می‌گوییم، این كار خوب است، حكم ما مفهومی است. رابطه‌ی موضوع و محمول آزاد و بیرونی نیست؛ محمول در اینجا روح (معنی) موضوع است. در «گل سرخ نیست»؛ حكم سلبی است، یعنی گل رنگ دیگر دارد (پس در عین حال ایجابی است). این یك حكم نامحدود است (روح فیل نیست، می‌تواند بسیاری چیزهای دیگر باشد). دزد، كلیت حقوق دیگری را نقض می‌كند نه اینكه او را از یك چیز محروم كند (لذا نه تنها جبران بلكه كیفر نیز به دنبال دارد)
وقتی می‌گوییم «این گیاه دارویی است» به معنای آن است كه موضوع، یعنی گیاه به واسطه‌ی محمول (دارویی بودن گیاه) به چیز دیگری مرتبط می‌شود (به بیماری كه با آن گیاه درمان می‌شود)؛ مثال دیگر، این كار افزار مفید است. وقتی می‌گوییم این گیاه دارویی است، گویای آن است كه برخی گیاهان دارویی است، نه تنها همین گیاه (گیاه كلی است). به عبارتی به حكم خاص (جزیی) رسیده‌ایم: گیاه یگانگی خود را از دست می‌دهد و با برخی نمونه‌ها پیوند می‌یابد؛ در همه حال گیاه است، به كلی تعلق دارد، ارتقا می‌یابد. بنابراین، حكم خاص هم سلبی و هم ایجابی است. از آن یك حكم كلی استنتاج شدنی است: همه‌ی موجودات فانی‌اند، همه‌ی فلزها هادی الكتریسته. حكم ضروری: وحدت محتوا در تعین‌هایش كه متضمن حكم‌های برهانی، گسلی و … است حكم قطعی (كاته گوریك): طلا فلز است (طلا گران است، یك حكم غیرذاتی است)، گل رستنی است. حكم مفهومی به معنای كلی در تعین كامل. موضوع در آن فرد است، محمولش بازتابی یعنی هستی خاص است كه به كلی ارتقا دارد. یك چیزی مفید، حقیقی، صحیح و … است. حكم تصدیقی: این خانه با این یا آن دلیل (خاص) خوب است.
قیاس
اینك كه وجوه گوناگون محتوای مفهوم مثال نمونه بازنمایی شد و كلیت (غنای) انضمامیش معلوم شد، منطق در آستانه‌ی حكم قیاسی است. در «صورت معقول همچون صورت معقول» فردیت، جزییت و كلیت با هم در اتحاد ولی وحدت‌شان صورت از هم تمایز یافته ندارد. این كار در حكم قیاسی صورت می‌گیرد. صورت معقول تنوع عناصر خود را آشكار می‌كند. در حكم قیاسی (استنتاجی) مقوله‌های فرد، خاص و عام در تناسب با حد اول، حد آخر و خصوصیت و (حد وسط) وحدت‌شان ابقا می‌شود. در واقع قیاس از تركیب مفهوم (یعنی صورت معقول) و انواع حكم كه شاهده آن بودیم، پدید می‌آید. حكم متضمن اختلاف و تنوع است؛ هگل آن را فراورده‌ی فهم به شمار می‌آورد. در فلسفه‌ی هگل، فهم (Verstand) قوه‌ی متمایز و متفاوت‌كننده است. قیاس به اعتبار آنكه مبین وحدت ضدین (دو مقدمه یا حد اول و آخر) است، تبلور خاص عقل است. قیاس معادل حكم عینی است. هگل می‌گوید، هر چیزی قیاس است، یعنی بنابر صغرا و كبرا دارد، لذا نمودار عقل است؛ هر چیز عقلانی نوعی قیاس است. همه چیز قیاس است، یعنی همه چیز مفهوم است و موجودیتش اختلاف دقایقش است؛ بنابراین، خصلت كلیش به آن (از طریق خاص) واقعیت بیرونی می‌دهد، بدین وسیله بازتاب سلبی در خود، یك چیز فردی می‌شود؛ به وسیله‌ی خاص (جزیی) به كلی ارتقا می‌یابد و با خود هم ـ هویت (یكی) می‌شود.
قیاس توجیه حكم است، حكم البته به قیاس اشاره دارد، اما قیاس صرفاً ذهنی نیست. حكم به تبع قیاس وضع می‌شود، در قیاس به وحدت با مفهوم بازمی‌گردد.
منبع : خبرگزاری فارس


همچنین مشاهده کنید