سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


شعر غنایی قرون ۴ و ۵ هجری


شعر غنایی قرون ۴ و ۵ هجری
غنایی ها به مجموعه آثار, اشعار و افكاری اطلاق می گردند كه مستقیماً از احساسات, عواطف و انگیزه های درونی شاعر یا هنرمند سرچشمه میگیرند. تأثراتی همچون شادی و اندوه, لذت و الم, سختی و آسایش, پیری و جوانی, شهوت و غضب, عشق و دوستی, مرگ عزیزان, دوستی و دشمنی, محبت و خشم, عرفان و خدا پرستی و نهایتاً هرگونه هیجان ناشی از حس درونی و باطنی گوینده یا سراینده در حوزه وسیع و گسترده غنایی‌ها, جای دارند. در شعر غنایی, گستره طبیعت و وصف اشیاء و شكوه انسان, قابل درك است, توصیف اشیاء یا اشخاص, اعم از ممدوح یا محبوب, زنده یا مرده, حضوری دائمی در غنایی دارند. فخریه یا فخر گستری كه نمودار تعریف و تمجید شاعر از خود یا بستگان و خانواده یا قبیله و سرزمین و نژاد و اجداد است نیز, از مقوله غنایی‌ها است كه اگر در این زمینه اغراق حضور یابد, خودستایی و غرور اغراق آمیز گوینده را به دنبال خواهد داشت. غزل نیز از انواع دیگر غنایی‌ها كه این نوع شعر را عالی‌ترین و برازنده‌ترین نوع احساسات ظریف بشری و تخیلات والای شاعرانه محسوب داشته‌اند مدح ممدوح یا محبوب یا معشوق زنده یا مرده و هجو رقیب یا ممدوح خسیس یا دشمنان شاعر نیز از جمله آثار عنایی است رثای در گذشتگان نزدیك یا دور, یا رثای ائمه اطهار(ع) به ویژه حضرت امام حسین(ع) و یاران او كه در كربلا (۶۱هـ.ق) به شهادت رسیدند و نمونه‌های آن در شعر شاعران بخصوص سرایندگان عصر صفوی و قاجار به فراوانی موجود است, نیز از غنایی‌ها هستند. حتی طنز و هزل را نیز میتوان در ردیف نوشته‌های غنایی, به حساب آوریم. محققان موضوعات غنایی را به گونه‌های ببشماری تقسیم كرده‌اند كه مهم‌ترین آنها عبارتند از مدح, هجو, وصف شهرها, مرثیه, سوگندنامه, غمنامه, شكایتنامه, جشن نامه, ایمان مذهبی, میهن دوستی, خمریه یا شرابنامه, حسبیه یا زندان نامه, عرفان, لغز و معما و ماده تاریخ, مناظره و گفتگو, وصف حیوانات, جنگنامه, عروسی نامه و ده ها موضوع دیگر.
در یونان باستان معمولاً اشعار غنایی را به همراهی سازی به نام «لیر» میخوانده‌اند به همین دلیل اشعار غنایی را «لیریك» گفته‌اند. در ایران نیز گاهی شعرها و سروده‌ها را با چنگ و عود همراهی می كرده‌اند
رودكی چنگ برگرفت و نواخت
باده انداز كاو سرود انداخت
یا فرخی از سیستان بود, پسر جولاغ, غلام امیر خلف بانو, طبعی نهایت خوش داشت و شعر خوش گفتنی و چنگ ترزدی....فرخی برخاست و به آواز حزین و خوش, این قصیده را برخواند:
با كاروان حله برفتم ز سیستان
با حله‌ای تنیده ز دل بافته زجان
طغان شاه سلجوقی, با احمد بدیهی نرد می باخت و ضرب امیر را بود. احتیاطها كرد بینداخت تا سه شش آید سه یك آمد عظیم طیره شد و از طبع برفت و آن غضب به درجه ای كشید كه هر ساعت دست به تیغ می كرد و ندیمان چون برگ بر درخت همی لرزیدند؛ ابوبكر ارزقی برخاست و به نزدیك مطربان شد و این دو بیتی را بازخواند:
گر شاه شش خواست, سه یك زخم افتاد
تا ظن نبری كه كعتبین داد نداد
آن زخم كه كرد رای شاهنشه یاد
بر حضرت دوست, روی بر خاك نهاد
شادروان دكتر لفعلی صورتگر, در منظومه‌های غنایی ایران سخنی دارند بدین مضمون البته این طبیعی و فطری آدمی است كه در هنگام شادمانی و غم برای خود زمزمه‌ای داشته باشد این ترنم گاهگاه قلب لفظ می گیرد و از آنها شعر غنایی به وجود می آید كه ویژه یك دوره یا زمان معین یا چند تن سخنسرای بزرگ نیست بلكه معلول غریزه آدمی است كه اگر شادمان است, دیگران را در مسرت خود شریك سازد و اگر غمزده و گرفته خاطر است, عشق و آرزو و فراق عزیزان, روحش را شكنجه میدهد از آن تألمات, بازگو كردن آنها بكاهد و بار اندوه خویش را سبك‌تر سازد.
نی زدن چوپانها, همراه با دو بیتی‌های ساده, سرودهای مذهبی و حتی پشت‌ها وقتی كه با موسیقی همراه میشد. حالت‌های غنایی را در روزگاران باستان بازگو میكند چامه‌‌ها و چكامه های پیش از اسلام كه حتی فردوسی نیز از آنها یاد كرده است, نشانه‌هایی از شعر غنایی دارند:
زن چنگ زن, چنگ در بر گرفت
نخستین سرود مغان درگرفت
شبلی نعمانی نیز در كتاب ”شعرالعجم“ گفته است: در حیوانات هر وقت حالت جذبه و جوشی پیدا می شود, آن حالت به وسیله صداها و نواهای مختلفی به ظهور و بروز می رسد مانند قلقل قمری, كوكوی فاخته, چهچه بلبل, قهقه كبك دری و غیره؛ همین طور در انسان وقتی كه منجذب می شود آن انجذاب از دریچه الفاظ و عبارات خاص, سر می زند و همچنان كه جذبات حیوانات, بعضی اوقات به صورت حركات ظاهر میشود مثلاً طاووس بنا به رقص میگذارد؛ یا به مار, حالت اهتزاز دست می دهد و همینطور انسان, چون علاوه بر غریزه نطق, غریزه نغمه‌ها هم به او اعطا شده است. لذا الفاظ موزون را از دهانش خارج میسازد. علاوه بر این بنای زمزمه را می گذارد. وقتی كه جذبه خیلی شدت پیدا كرد, حركت و رقص پیدا میآید و وقتی كه حالات و حركات با زمزمه در یكجا جمع شدند حقیقت شعر, وجود خارجی پیدا می كند؛ الفاظ موزون و حركات را شعر گویند. اعراب همیشه اشعار را با آواز میخوانده‌‌اند و اینكه خواندن شعر را «انشاد»می گویند اشاره بدین معنی است چه اصل انشاد, آواز خواندن است.
شمس قیس رازی نیز در كتاب «العجم فی معاییر اشعار العجم» در بحث پیدایش شعر پارسی گفته است: بعضی میگویند كه اول شعر پارسی را ابوحفض سغدی گفته است: از سغد سمرقند و او را در صناهت موسیقی, دستی تمام داشته است.
ابونصر فارابی در كتاب خویش ذكر او را آورده و صورت آلت موسیقاری كه نام آن «شهروز» بوده به او نسبت داده كه بعد از ابوحفض, هیچكس آن را در عمل نتوانست آورد.
چنانچه قول شمس قیس را در مورد نخستین شعر پارسی بپذیریم, باید شعر معروف:
آهوی كوهی در دشت چگونه دودا
یار ندارد, بی یار چگونه بودا
كه از اندوه شاعر ـابوحفض ـ حكایت دارد را نیز, نوعی شعر غنایی به حساب آوریم، شعر شاعران پارسی گوی اولیه كه در تاریخ دكتر ذبیح الله صفا طبقه بندی شده‌اند نیز اكثر می توانند از مایه های غنایی برخوردار باشند؛ زیرا گفتیم مدیحه, فخر, تغزل, طبیعت, عشق, وصف, اندامهای معشوق, بت و شكوی, خمریه, مرثیه و آنچه كه به توصیف و تمجید و شادی و اندوه مربوط است در ردیف غنایی‌ها هستند.
شاعران و گویندگان بسیار,‌در قرن چهارم و پنجم هجری می زیسته‌اند كه سروده و گفته های آنان همه غنایی است و در حقیقت میتوان اظهار نمود كه بیشتر شاعران خراسان از آغاز تولد شعر رسمی ایران تا اواخر قرن پنجم ذهن و ذوق غنایی داشته‌اند و اگر بخواهیم نام این شاعران و سرایندگان را بازشماریم, نخست از شاعرانی مثل محمد وصیف سگزی, حنظله بادغیسی, بوسلیك گرگانی, محمود وراق هروی, ابوحفض سغدی, فیروز مشرقی و ابوشكور بلخی یاد كنیم.
محمد بن وصیف سگزی: شاعر قرن چهام هجری و مداح یعقوب لیث صفار بوده است. چون یعقوب زنبیل و عمار خارجی را بكشت و هری را بگرفت و كرمان و فارس او را دادند, محمد بن وصیف این شعر بگفت:
ای امیری كه امیران جهان خاصه و عام
بنده و چاكر و مولای و سگ بند و غلام
ازلی خطی در لوح كه ملكی بدهید
به ابی یوسف یعقوب بن اللیث همام
لمن الملك بخواندی تو امیرا به یقین
با قلیل الفئه كت زاد در آن لشكر كام
محمد بن مخلد (ق۴-۳) :
جز تو نزاد حوا و آدم نكشت
شیر نهادی به دل و, بر منشت
معجز پیغمبر مكی تویی
به كنش و به منش و به گوشت
فخر كند عمار روزی بزرگ
كو, همانم من كه یعقوب كشت
محمود وراق هروی(ق۳)
نگارینا به نقد جانت ندهم
گرانی در بهاء ارزانت ندهم
گرفتستم به جان دامان وصفت
نهم جان از كف و دامانت ندهم
فیروز مشرقی(ق۳)
سرو سیمین تو را كه در مشك تر
زلف مشكین تو؛ سر تا پا گرفت
حنظله بادغیسی:
یارم سپند گرچه در آتش همی فكند
از بهر چشم تا نرسد, مرورا گزند
او را سپند و آتش ناید همی به كار
باروی همچو آتش و با خال چون سپند
ابو سیلك گرگانی:
به مژه, دل ز من بدزدیدی
ای به لب قاضی و به مژگان دزد
مزد خواهی كه دل ز من ببری
این شگفتی كه دید, دزد به مزد
خون خود را گر بریزی بر زمین
به كه آب روزی ریزی در كنار
بت پرستنده به از مردم پرست
پندگیر و كاربند و گوش دار
- این شعر در دیوان كسایی مروزی نیز آمده است.
قرن چهارم
دقیقی طوسی(مقتول۳۷۰هـ.ق)
ابومنصور محمد بن احمد دقیقی, نخستین شاعری است كه بین تغزل و مدیحه ارتباطی ایجاد كرده است و دومین شاعری است كه به سرودن شاهنامه پرداخته است. با اینكه دقیقی شاعری حماسه سرا بوده اما در سرودن اشعار تغزلی و عاشقانه نیز مهارت فراوان داشته است:
پریچهر بتی عیار و دلبر
نگاری, سرو قد ماه منظر
سیه چشمی كه تا رویش بدیدم
سرشكم خون شدست و بر مشجر
بسان آتش تیز است عشقش
چنان چون دو رخش, همرنگ آذر
یا
شب سیاه بدان زلفكان تو ماند
سپید روز به پاكی, رخان تو ماند
یا
برافكندی ای صنم ابر بهشتی
زمین را خلعت اردیبهشتی
یا
كاشكی اندر جهان شب نیستی
تا مرا هجران آن لب نیستی
نیش عقرب نیستی بر جان من
گر ورا زلف معقرب نیستی
رودكی سمرقندی(ف ۳۲۹ هـ.ق)
سرآمد شاعران پارسی گوی قرن چهارم و پدر شعر و غزل فارسی, ابوعبدالله جعفر بن محمد رودكی است. تغزلات شكوائیه‌ها؛ حسرت پیری, اندرزها و نصایح و مدایح رودكی, او را در شمار بزرگترین شاعران قرن چهارم درآورده است. توصیف و تشبیب در اشعار رودكی جایگاه ویژه‌‌ای را به خود اختصاص داده است:
آمد بهار خرم, با رنگ و بوی طبیب
با صد هزار زینت و آرایش عجیب
شاید, كه مرد پیر, بدین گه جوان شود
گیتی بدیل یافت شباب از پی مشیب
مادر می را بكرد باید قربان
بچه او را گرفت و كرد به زندان
بچه او را از او گرفت, ندانی
تاش نكویی نخست و زو نكنی جان
گل صد برگ و مشك و عنبر و سیب
یاسمین سپید و مورد به زیب
این همه یكسره تمام شده‌ست
نزد تو ای بت ملوك فریب
شب عاشقت لیله القدر است
چون تو بیرون كنی رخ, از جلبیب
شادزی با سیاه چشم شاد
كه جهان نیست جز فسانه و باد
زآمـــده تنگدل نباید بود
وز گذشته نكرد باید یاد
دیر زیاد آن بزرگوار خداوند
جان گرامی به جانش اندر پیوند
دایم بر جان او بلرزم زیراك
مادر آزادگان كم آرد فرزند
مرد مرادی نه همانا كه مرد
مرگ چنین خواجه نه كاریست خرد
گنج زری بود در این خاكدان
كو دو جهان را به جوی میشمرد
زمانه پندی آزاد وار داد مرا
زمانه را چو نكو بنگری همه پند استبه روز نیك كسان گفت غم مخور زنهار
بسا كسا كه به روز تو آرزومند است
مرا بسود و فرو ریخت هرچه دندان بود
نبود دندان لابل چراغ تابان بود
سپید سیم زده بود و درّ و مرجان بود
ستاره سحری بود و قطره باران بود
شهید بلخی(ف:۳۲۵ هـ.ق)
ابوالحسن شهید بن حسین بلخی شاعر استاد و مورد احترام رودكی بوده است. شهید در سرودن غزل, مهارت و استادی داشته و در تغزل‌های خود منتهای استادی نموده است رودكی در رثای او سروده است
كاروان شهید, رفت از پیش
ز آن ما رفته گیر و میاندیش
از شمار دو چشم یك تن كم
وز شمار خرد هزاران بیش
غنایی‌های شهید از مهارت و یگانگی او در شعر حكایت دارند:
اگر غم را چون آتش دود بودی
جهان تاریك بودی جاودانه
در این گیتی سراسر بگردی
خردمندی نیابی شادمانه
دانش و خواسته است نرگس و گل
كه به یك جای نشكفند به هم
هر كه را دانش است, خواسته نیست
هركه را خواسته است, دانش كم
شهید علاوه بر شاعری, در خط و خوشنویسی مهارت داشته است.
خط نویسد كه بنشناسند از خط شهید
شعر گوید كه بنشناسند از شعر جریر
او در نظم و سرودن اشعار عربی نیز ماهر بود و ابیاتی را به وی نسبت داده‌اند از دیگر اشعار غنایی شهید, غزل سوگند قابل توجه بسیار است:
مرا به جان تو سوگند و صعب سوگندی
كه هرگز از تو نگردم, نه بشنوم پندی
دهند پندم و من هیچ پند نپذیرم
كه پند سود ندارد بجای سوگندی
شنیده‌ام كه بهشت آن كسی تواند یافت
كه آرزو برساند, به آرزومندی
هزار كبك ندارد دل یك شاهین
هزار بنده ندارد دل خداوندی
به منجنیق عذاب اندرم چو ابراهیم
به آتش حسراتم فكند خواهندی
تو را سلامت باد ای گل بهار و بهشت
كه سوی قبله رویت نماز خوانندی
رابعه قزداری:
از مشهورترین و در عین حال گمنام‌ترین شاعران غنایی پرداز قرن چهارم بوده است:
دعوت من بر تو آن شد, كایزدت عاشق كناد
بر یكی سنگین دلی نامهربان چون خویشتن
تا بدانی درد عشق و داغ مهر و غم خوری
تا به هجر اندر بپیچی و بدانی قدر من
ز بس گل در باغ مأوی گرفت
چمن رنگ رخسار مانی گرفت
مگر چشم مجنون به ابر اندرست
كه گل رنگ رخسار لیلی گرفت
همی ماند اندر عقیقین قدح
سرشكی كه در لاله مأوی گرفت
سر نرگس تازه از زر و سیم
نشان سر تاج كسری گرفت
چو رهبان شد اندر لباس كبود
بنفشه مگر دین ترسی گرفت
عشق او باز اندر آوردم به بند
كوشش بسیار نامد سودمند
عشق دریایی, كرانه ناپدید
كی توان كردی شنا, ای هوشمند
عشق را خواهی كه تا پایان بری
بس كه بپسندید باید, ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و انگارید قند
توسنی كردم, ندانستم همی
كز كشیدن تنگ‌تر گردد كمند
ابو طیب مصعبی(ق۴)
ابو طیب محمد بن حاتم مصعبی صاحب دیوان رسالت نصر بن احمد سامانی و از كتّاب و شاعران غنایی بود و از قرن چهارم هجری بوده است:
جهانا همانا فسوسی و بازی
كه بر كس نپایی و با كس نسازی
چو ماه از نمودن چو رخ از شنودن
به گاه ربودن, چو شاهین و بازی
اگر نه همه كار تو باژگونه
چرا آن كه نا كس تر,او را نوازی
جهانا همانا از این بی نیازی
گنه كار ماییم, تو جای آزی
ابوالعباس ربجنی (زنده در ۳۳۱ هـ.ق)
اهل ربنجن سمرقند. تعدادی بیت از او باقی مانده است:
پادشاهی گذشت خوب نژاد
پادشاهی نشست, فرخ زاد
زان گذشته, زمانیان غمگین
زین نشسته, جهانیان دل شاد
ابو شعیب هروی(قرن۴)
دوزخی كیشی, بهشت روی و قد
آهو چشمی, حلقه زلفی, لاله خد
سلسله جعدی, بنفشه عارضی
كش سیاوش اندر و پرویز جد
لب چنان,‌كز خامه نقاش چین
برچكد از سیم, برشنگرف, مد
ابوطاهر خسروانی (قرن ۴)
عجب آید مرا ز مردم پیر
كه همی ریش را خضاب كنند
به خضاب از اجل همی نرهد
خویشتن را همی عذاب كنند
شب وصال تو چون باد بی وصال بود
غم فراق تو گویی هزار سال بود
شب دراز و غمان دراز و جنگ دراز
در این سه كار بگو تا مرا چه حال بود
بسا شبا كه فراق تو را ندیم شدم
امید آنكه مگر با توأم وصال بود
خیال تو همه شب زی من آید ای عجبی
روان من همه شب خادم خیال بود
سیاه چشما, ماها من این ندانستم
كه ماه چهارده را غمزه‌ی غزال بو
تو را مطیعم, نامردمی مكن صنما
ز خوب رویان نا مردمی محال بود
وفای مردمی امروز كن كه دسترس است
بود كه فردا این حال را زوال بود
ابوالمؤید بلخی(ق۴)
انگشت را زخون دل من كند خضاب
كفی كزو بلای تن و جان هركس است
عناب و سیم اگر نبودمان روا بود
عناب بر سبیكه سیمین او بس است
ابو شكور بلخی(ق۴)
درختی كه تلخش بود گوهرا
اگر چرب و شیرین دهی, مرورا
همان میوه تلخ آرد پدید
از او چرب و شیرین نخواهی مزید
فردوسی از این ابیات تأثیر پذیرفته و گفته است:
درختی كه تلخست ویرا سرشت
گرش بر نشانی به باغ بهش
سرانجام گوهر به بار آورد
همان میوه تلخ, بار آورد
زدن مرد را چوب بر تار خویش
به از بازگشتن زگفتار خویش
زدانا شنیدم كه پیمان شكن
زن جاف جاف است بل كم ز زن
بدان كوش تا زود دانا شوی
چو دانا شوی زود والا شوی
نه داناتر آنكس كه والاتر است
كه والاتر است آن كه داناتر است
به دانش شود مرد پرهیزگار
چنین گفت آن بخرد هوشیار
كه دانش زتنگی پناه آورد
چو بیراه گردی به راه آورد
كسایی مروزی (و ـ ۳۴۱ ف بعد از ۳۹۱ هـ.ق)ابو اسحاق مجدالدین, حكیم كسایی مروزی شاعر شیعی مذهب قرن چهارم هجری و از فحول شعرای غنایی در این قرن بوده است. در آغاز در خاندان آل سامان به مدح مشغول بود سپس از مدح سلاطین روی برتافت و به مدح ائمه اطهار به ویژه علی علیه‌السلام پرداخت:
مدحت كن و بستای كسی را كه پیغمبر
بستود و ثنا كرد و بدو داد همه كار
آن كیست بدین حال و كه بوده است و كه باشد
جز شیر خداوند جهان حیدر كرار
این دین هدی را به مثل دایره‌ای دان
پیغمبر ما مركز و حیدر خط پرگار
علم همه عالم به علی داد پیمبر
چون ابر بهاری كه دهد سیل به گلزار
طلوع روز(خورشید):
روز آمد و علامت مصقول بركشید
وزآسمان شمامه كافور بر دمید
گویی كه دوست؛ قرطه شعر كبود خویش
تا جایگاه ناف به عمداً فرو درید
خورشید با سهیل عروسی كند همی
كز بامداد, كلّه معقول بركشید
و آن عكس آفتاب نگه كن علم علم
گویی به لاجورد, می سرخ برچكید
یا بر بنفشه زار, گل نار, سایه كرد
یا برگ لاله‌زار همی برفتد به خوید
یا آتش شعاع ز مشرق فروختند
یا پرنیان لعل, كسی باز گسترید
عماره مروزی(ف ـ ۳۶۰ هـ.ق)
ابو منصوره عماره بن محمد مروزی, شاعر معروف مدیحه سرا و غنایی پرداز اواخر عهد سامانی و اوایل دور غزنوی بوده است.
بنفشه داد مرا لعبت بنفشه قبای
بنفشه بوی شد آن بنفشه, سرای
بنفشه هست و نبید بنفشه بوی خوریم
به یاد همت محمود شاه بار خدای
جهان ز برف اگر چندگاه سیمین بود
زمرد و بگرفت جای توده سیم
بهارخانه كشمیریان به وقت بهار
به باغ كرد همه نقش خویشتن تسلیم
به دور باد همه روی آبگیر نگر
پشیزه ساخته بر شكل پشت ماهی شیم
فردوسی(۳۲۹ ـ ۴۱۱ هـ.ق)
حكیم ابوالقاسم فردوسی طوسی شاعر حماسه سرای بزرگ قرن چهارم و اول قرن پنجم هجری است. فردوسی هر چند كــــه شاعـــری رزمی پــــرداز و حماسه سراست و شاهكاری از میدان‌های رزم و جنگاوری و لاوری و وصف یلان و پهلوانان و گندآوران آفریده است, در عین حال اشعاری تغزلی و بزمی دارد كه دلیل قدرت او در بیان زیباترین و گویاترین و عمیق‌ترین احساسات عاشقانه و عواطف بشری است. با تمام این احوال, اگرچه فردوسی دارای نمونه هایی از تغزل و حتی رثا می باشد اما نمیتوان او را در ردیف شاعران متغزل شمرد و با اینكه برخی از اشعار او, آمیزه‌ای از تغزل و حماسه است لكن شهرت و اعتبار سخن فردوسی به دلیل سروده های حماسی او است.
مجلس‌های زیبای عاشقانه شاهنامه فردوسی مثل مجلس بیژن و منیژه, عروسی فرنگیس و سیاوش, عشق سهراب به گردآفرید, مجلس زال و رودابه, و مجالس دیگر شاهنامه هركدام تابلو بسیار مجلل و زیبایی هستند از آفرینش هنری حكیم فردوسی طوسی. بنابراین میتوان فردوسی را به نوعی غنایی پرداز نیز به حساب آورد:
نشستنگه رود و میساختند
ز بیگانه خرگه بپرداختند
به دنیای زمین كرده طاووس رنگ
زدینار و دیبا چو پشت پلنگ
چه از مشك و عنبر چه از یاقوت و زر
سراپرده آراسته سر به سر
می سال خورده به جام بلور
برآورده و با بیژه گیو زور
سه روز و سه شب شاد بوده به هم
گرفته برو خواب و مستی ستم
عروسی فرنگیس و سیاوش:
به گنج اندرون آنچه بد نامدار
گزیدند زربفت, چندین هزار
زبرجد طبق‌ها و پیروزه جام
پر از نافه مشك و پر عود خام
دو افسر پر از گوهر شاهوار
دویاره, یكی طوق زرین نگار
ز گستردنی‌ها, شتروار شصت
ز زربفت پوشیدنی‌ها سه دست
زرسیمین و زرین, شتر وارسی
طبق ده و از جام, ده بار سی
یك تخت زرین و كرسی چهار
سه نعلین زرین, زبرجد نگار
پرستار با جام رزین دویست
توگفتی به ایوان درون جای نیست
پرستنده سیصد, به زرین كلاه
ز خویشان نزدیك,‌صد نیك خواه
همی ده طبق مشك و صد زعفران
همی رفت گلشهر با خواهران
به زرین عماری ز دیبا جلیل
برفتند با خواسته خیل خیل
بیاورد بانو, ز بهر نثار
ز دینار با خویشتن ده هزار
به نزد فرنگیس بردند چیز
زبانها پر از آفرین بود نیز
زمین را ببوسید گلشهر و گفت
كه خورشید را گشت با ماه جفت
وزان روی پیران و افراسیاب
ز بهر سیاوش همه پر شتاب
بدادند دختر به آیین خویش
چنان چون بود در خور دین خویش
وصف جمال رودابه:
شگفت اندر آن مانده بد زال زر
بدان روی و آن موی و آن زیب و فر
ابا یاره با طوق و با گوشوار
زدینار و گوهر چو باغ بهار
دو رخساره چون لاله اندر سمن
سر جعد زلفش, شكن بر شكن
وصف یك گل چهره:
دو ابرو كمان و دو گیسو كمند
به بالا به كردار سرو بلند
دو برگ گلش سوسن می سرشت
دو شمشاد و عنبر فروش از بهشت
بنا گوش, تابنده خورشیدوار
فرو هشته زو حلقه گوشوار
لبان از طبر زد, زبان از شكر
زبانش مكلل به در و گهر
عشق سهراب به گردآفرید:
غریب آهویی آمدم در كمند
كه از بند جست و مرا كرد بند
ندانم چه كرد آن فسونگر به من
كه نا گه مرا بست راه سخن
گردآفرید:
یكی بوستان بود اندر بهشت
به بالای او سرو دهقان نكشت
دو چشمش گوزن و دو ابرو كمان
تو گفتی همی بشكفد هر زمان
شب:
شبی چون شبه روی شسته به قیر
نه بهرام پیدا و نه كیوان و نه تیر
دگرگونه آرایشی كرد ماه
بسیج گذر كرده بر پیشگاه
ز تاجش دو بهره شد لاجورد
سپرده هوا را به زنگار و گرد
شده تیره اندر سرای درنگ
میان كرده باریك و دل كرده تنگ
سپاه شب تیره بر دشت و راغ
یكی خلعت افكنده از پر زاغ
چنان گشت باغ و لب جویبار
كجا موج خیزد ز دریای قار
زمین زیر آن چادر قیرگون
تو گفتی شدستی به خواب اندرون
نه آوای مرغ و نه هرّای دد
زمانه زبان بسته از نیك و بدابیات فراوان دیگر در این زمینه‌ها در شاهنامه یافت می شوند كه نشان دهنده ذوق تغزلی و اندیشه‌های غنایی فردوسی حماسه سرا میباشند. همچنین در شاهنامه اشعار بسیار در زمینه رثا میبینیم مثل رثای سهراب, رثای فرزند سی و هفت ساله خود او, كه همه نشانه‌ای بر قدرت و مهارت فردوسی در شعر غنایی است.
فرخی سیستانی(ف ۴۲۹ هـ.ق)
قصیده سرای مدیحه پرداز قرن چهارم و سالهای اول قرن پنجم هجری است و تغزلات فرخی از حیث اشتمال بر معانی بدیع عشقی و احساسات و عواطف بی پیرایه شاعر كه گاه بیپرده اظهار میشود مشهور است. در انواع توصیفات از قبیل اوصاف طبیعت و معاشیق و ممدوحان و اعمال آنها و میدان جنگ و نظایر اینها مهارت دارد.
رضا قلی خان هدایت نیز در مجمع‌الصفا گفته است: فرخی در علوم ادبیه كامل گشت و موسیقی نیز بیاموخت. اشعار نیكو گفتی و به صوتی دل جو. بخواندی و چنگ نواختی و دلها را بر هنرهای خود شبفته ساختی:
دل مردم به نكویی بتوان برد از راه
بر نكوكاری هرگز نكند خلق, زیان
مردمان را خرد و عقل بدان داد خدای
تا بدانند بد از نیك و سرود از قرآن
نیك و بد هر دو توان كرد ولیكن سخنی است
نیك دشوار توان كرد و بد سخت آسان
تو همی رنج نهی بر تن ما هرچه كنی
همه نیكو بود احسنت وزه‌ای نیكو دان
بهار تازه دمیدای به روی رشك بهار
بیاو روز مرا خوش كن و نبید بیار
همی به روی تو ماند بهار دیبا روی
همه سلامت روی تو و بقای بهار
رخ تو باغ من است و تو باغبان منی
مده به هیچكس از باغ من گلی زنهار
نیلگون پرده بركشید هوا
باغ بنوشت مفروش دیبا
آبدان گشت نیلگون رخسار
و آسمان گشت سیمگون سیما
چون بلور شكسته بسته شود
گر براندازی آب را به هوا
لوح یاقوت زرد گشت به باغ
بر درختان صحیفه مینا
منوچهری دامغانی (ف ۴۳۲ هـ.ق)
ابوالنجم احمد بن قوص؛ سرآمد شاعران تصویر پرداز قرن پنجم هجری و از خوش قریحه‌ترین و نكته پردازترین گویندگان این عصر بوده است. او در توصیف و تشبیه و خصوصاً در وصف, مناظر طبیعت رنگارنگ و زیبا را در لباس نظم درآورده و الفاظ خشك و بیروح را در نفس مسیحایی خویش جان بخشیده است منوچهری, علاوه بر شاعری, موسیقی دانی ماهر, ستاره شناسی توانا و نقاشی طبیعت آرا بوده است و همین تسلط او بر انواع علوم رایج زمان وی باعث شده كه تمام اصطلاحات موسیقی, اسامی سازها, نام گلها, نام پرندگان، درختان, ستاره‌ها و خلاصه همه نامها و اصطلاحات جاری زمانش, در شعرش متجلی شود. اساس شعر منوچهری بر تشبیه و مقایسه و تمثیل استوار است و تكثیر تشبیهات در اشعار وی گاهی به حدی میرسد كه ملال آور میشود؛ علاوه بر این در اشعار وی گهگاه ابیات سست و ناتوان نیز دیده میشود. با این حال, منوچهری طبیعت و شعر را به هم نزدیك ساخته و در سرودن اشعار غنایی استادی و مهارت داشته است.
نوبهار :
نو بهار آمد و آورد گل و یاسمنا
باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا
آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای كبود
میخ آن خیمه, ستاك سمن و نسترنا
بوستان گویی, بتخانه فرخار شده‌ست
مرغكان چون شمن و گلبنكان چون وثنا
بر كف پای شمن بوسه بداده وثنش
كی وثن بوسه زند بر كف پای شمنا
كبك ناقوس زن و شارك سنتور زن است
فاخته نای زن و بط شده تنبور زنا
پرده راست زند نارو بر شاخ چنار
پرده باده زند قمری, بر نارونا
كبك پوشیده یكی پیرهن خز كبود
كرده با قیر مسلسل, دو بر پیرهنا
پوپك پیكی نامه زده اندر سر خویش
نامه گه باز كند گه شكند برشكنا
فاخته راست به كردار یكی لعبگراست
در فكنده به گلو حلقه مشكین رستا
از فروغ گل اگر اهرمن آید بر تو
از پری باز ندانی دو رخ اهرمنا
نرگس تازه چو چاه ذقنی شد به مثل
گر بود چاه ز دینار و زنقره ذقنا
چون كه زرین قدحی در كف سیمین صنمی
یا درخشنده چراغی به میان پرنا
و آن گل نار به كردار یكی بیرم سرخ
بسته اندر بن او ختمی مشك ختنا
سمن سرخ به سان دو لب طوطی نر
كه زبانش بود از زر زده در دهنا
و آن گل سوسن ماننده جامی ز لبن
ریخته معصفر سوده میان لبنااین ابیات كه از قصیده ۲۱ بیتی او اخذ شده هنر و استادی او را در بیان اصطلاحات جاری عهد خود میرساند . گل یاسمن, نسترن, نرگس, گل انار, سمن , سوسن و گلهای دیگر كه در بقیه ابیات قصیده است همچون لاله, گل دو روی, ارغوان و ابزار موسیقی مثل پرده راست,مثل پرده باده و پرندگانی مانند كبك, شارك,‌فاخته, بط, نارو, قمری,‌پوپك, همه نشانه تسلط وی بر طبیعت است.
جهانا چه بد مهر و بد خو جهانی
چو آشفته بازار بازارگانی
به درد كسان, صابری اندر و تو
به بدنامی خویش, همداستانی
به هر كار كردم تو را آزمایش
سراسر فریبی, سراسر زیانی
وگر آزمایمت صد بار دگر
همانی, همانی, همانی, همانی
عنصری بلخی(ف ۴۳۱ هـ.ق)
ابوالقاسم حسن بن احمد عنصری بلخی ”مقدم شعرای عهد و پیشوای فضلای زمان“. عنصری شاعر توانا و هنرمند است در بیان معانی دقیق و خیالات باریك مهارت دارد و كمتر بیت است كه مضمونی تازه كه از ذوق خلاق او سرچشمه گرفته باشد در آن دیده نشود و این كه مدعی است ”به باریك وهم“ در میآید در ادعای خود صادق است و به راستی در باریكترین و دشوارترین مضایق اندیشه وارد شده و پیروز بیرون آمده است. عنصری از جمله شاعران خیال پرداز است كه مدح طبیعت و شعر واندیشه را به هم نزدیك كرده است.
از مشك حصار گل خود روی كه دید
بر گل خطی ز مشك خوشبوی كه دید
گل روی بتی با دل چون روی كه دید
بر پشت زمین نیز چنان روی كه دید
عجب مدار:
میان زاغ سیاه و میان باز سپید
شنیدام زحكیمی حكایت دلبر
به باز گفت همی زاغ, هر دو یارانیم
كه هر دو مرغیم از جنس و اصل یكدیگر
جواب داد كه مرغیم جز بجای هنر
میان طبع من و تو میانه‌ایست مگر
خورند از آن كه بماند ز من ملوك زمین
تو از پلیدی و مردار پركنی ژاغر
مرا نشست به دست ملوك, دهر بر است
تو را نشست به ویرانه و ستودان بر
عجب مدار كه نامرد, مردی آموزد
از آن خجسته رسوم و از آن ستوده سیر
به چند گاه دهد بوی عنبر آن جامه
كه چند روز بماند نهاده با عنبر
دلی كه رامش جوید, نیابد آن دانش
سری كه بالش جدید نیابد آن افسر
چو شد به دریا آن آب روان و كرد قرار
تباه و بیمزه و تلخ گردد و بیبر
ز بعد آن كه سفر كرد چون فرود آید
به لطف روح فرود آید و به طعم شكر
شاعران دیگر قرن پنجم از دیگر شاعران متغزل و غنایی پرداز قرن پنجم هجری میتوان از شاعران به اختصار یاد كرد:
بهرامی غزنوی(ف اوایل قرن ۵)
ابوالحسن علی بهرامی سرخسی مؤلف كتابهای ”غایهٔالعروضیین“ در علم عروض و ”كنزالقافیه“ در علم قافیه كه هم نظامی عروضی در ”چهار مقاله“ و هم شمس قیس در ”المعجم“ از این كتاب یاد كرده‌اند و همچنین «او را در علم شعر و معرفت آن مهارتی كامل بوده و خجسته نامه او كه در علم عروض بینظیر است از منشأت او است» بهرامی در عصر غزنوی میزیسته است
ما هر دو بتا گل دو رنگیم
بنگر به چه خواهمت صفت كرد
یك نیمه آن تویی به سرخی
وین نیم دگر منم چنین زرد
غضایری رازی(ف ۴۳۶هـ.ق)
ابو زید محمد بن علی غضایری رازی, شاعر شیعی مذهب عصر غزنوی بوده است.
مرا شفاعت این پنج تن بسنده بود
كه روز حشر بدین پنج تن رسانم تن
بهین خلق و برادرش و دختر و دو پسر
محمد و علی و فاطمه, حسین و حسن
مسعودی غزنوی (رازی)(ف: اوایل ق ۵)
او را مجلدی ابو شریف احمد بن علی گرگانی نیز گفته‌اند:
از آن چندان نعیم این جهانی
كه ماند از آل ساسان و آل سامان
ثنای رودكی مانده است و مدحت
نوای باربد مانده است و دستان
شاعران دیگری نیز در این قرن ۴ و ۵ هجری قمری میزیسته‌اند كه غنایی پرداز بوده‌اند و جهت جلوگیری از اطاله كلام از ذكر آنها خودداری میشود. نتیجه این كه در این دو قرن شاعران و گویندگان بسیار میزیسته‌اند كه هر یك در سرودن اشعار تغزلی و غنایی از استادی و مهارت فراوان برخوردار بوده‌اند.
پانوشتها
. ل.ی.ر LYRE
۲. میرزایف عبدالغنی(آثار رودكی, تاجیكستان ۱۹۸۵ ص ۴۵۲)
۳.سمرقندی, نظامی عروضی (چهار مقاله) به اهتمام دكتر محمد معین, تهران, امیر كبیر ۱۳۶۴ ص ۶۳
۴.همان, ص۷۱
۵. صورتگر, دكتر لطفعلی(منظومه‌های غنایی ایران) تهران, دانشگاه, بی تا, ص۶۷
۶. این اشعار از كتاب تاریخ ادبیات ایران دكتر صفا ج ۱ اخذ شده است.
۷. همان,‌ج ۲ صص ۱۶۷-۱۶۸
۸. همان ج ۱ ص ۱۳۴
۹. همان ج۱ ص ۵۰
۱۰. همان ج ۳ ص ۱۴۷
۱۱. صفا, دكتر ذبیح الله (تارخ ادبیات)ص ۵۳۹ ج ۱
۱۲. هدایت رضا قلی خان(مجمع‌الصفا) به تصحیح مظاهر مصفا به نقل از دیوان فرخی
۱۳. رودكی سمرقندی و منوچهری دامغانی (گزینه) تألیف دكتر سید جعفر حیدری, دكتر سید احمد حسینی كازرونی تهران, آیات, ۱۳۷۴ ص۷۲
۱۴.دیوان عنصری ص ۱۹۰
۱۵. همان ص ۱۱۴
سید جعفر حمیدی
برگرفته از: مجموعه مقالات همایش سالانه زبان و ادبیات فارسی (دانشگاه هرمزگان
منبع : شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی


همچنین مشاهده کنید