پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

استاد مطهری و مضمون تأویلی تشیع


ما دینداران همواره نیازمند بازنگری و سنجش چگونگی نسبت خود با دین هستیم. اما این دین چیست كه می‌بایست نسبت خود را با آن همواره بسنجیم.
در حیطه متون دینی با انبوهی از داده‌ها رو به رو هستیم كه وثاقت جملگی آنها محرز نیست(۱). و یا در معانی معارضی ظهور دارند. هستی تاریخی دین نیز نمادها و نشانه‌های متنوعی را متضمن است كه در نگاه اولیه جهت دهی هایی گاه متباینی را نمود می‌دهد. با این وجود چه بایدكرد؟ چگونه می‌توانیم تعلق خود به دین را به سنجش و وارسی گذاریم، در صورتی كه خود دین، مجموعه‌ای آمیخته به معارضات و موضوعات و متشابهات است؟ "تاویل" پاسخی است كه رویكرد شیعی به پرسش مزبور داده است. در این رویكرد، دینداری یعنی همواره تاویل كردن و از پوسته به مغز رفتن و امور عرفی را در پرتو امر قدسی سنجیدن. اینچنین برداشتی از مكتب تشیع به روشنی در آراء استاد شهید مطهری باز نموده شده است. اما پیش از پرداختن به آراء آن "بزرگ"، طرح مقدماتی را ضروری می بینیم.
برای دستیابی به حقیقت دین و تشخیص تمیز مراد شارع از دو روش می بایست پیروی كرد: دین پدیده‌ای است دو چهره‌ای، یك چهره آن در تاریخ متجلی گشته است و چهره دیگر در نصوص بازمانده از عصر تنزیل. به تبعِ این دو چهره از دین، در بررسی آن می‌بایست از هر دو طریق "تاویل متنی" و "تاویل تاریخی" استفاده نمود. تأویل در لغت از ریشه "اول" و به معنای مرجع است. بنابر تقسیم پیش گفته، مرجع داده های متنوع متنی و تاریخی را گاه در تاریخ پی می جوئیم و گاه در متن.
هیچ یك از گزاره‌های دینی موجود در قرآن چه آنها كه به اصول اعتقادات و احكام مربوطند و چه غیر آن، معنای دینی نخواهند داشت جز آن كه در پرتو مركز ثقل معنایی متن، یعنی ایده خدا (آنچنان كه در قرآن تصویر شده) فهمیده شود. این مركز ثقل معنایی است كه گزاره‌های دینی را از اسطوره‌ها و اعتقادات ملل و نحل گوناگون كه گاه صورتی شبیه به معتقدات وحیانی ما دارند جدا می‌كند. فهم این معنا هنگامی برای ذهن ملموس‌تر می‌شود كه به رویكرد خاص ادیان الهی و خصوصاً اسلام به "خدا" توجه كنیم. تعبیری كه قرآن از "خدا" به دست می‌دهد تعبیری "وجودی" است و نه "ماهوی". خدایی كه اسلام، مردمان را بدو دعوت می‌كند خدایی است كه بر خلاف تصورات بسیاری از متفكرین بزرگ بشری از هر گونه شائبه ماهوی مبری است.
خدایی كه موجودی در برابر و هم عرض موجودات دیگر و پدیده‌ای در برابر و یا در كنار پدیده‌های دیگر نیست، بلكه تحقق بخش هر پدیده ایست و همه موجودات تجلیات اویند. خدایی كه ماهیت ندارد و لذا نمی توان گفت "چیست؟"و به تعبیر دقیق‌ترِ ملا هادی سبزواری: "الحق ماهیته انیته" (ماهیت خدا عین وجود او است)، او از رگ گردن به هر پدیده‌ای نزدیكتر است و حجاب اعمال و افكار انسان‌هاست كه او را از دیدگانشان محجوب می‌سازد؛ گرچه در این حالت نیز از حاكمیت وی یارای فرار ندارند. خدای قرآن، خدای گسسته از خلق نیست بلكه اینچنین خدایی است: "هوالاول و الاخر و الظاهر و الباطن". خدایی كه هر جا رو كنیم رخ او را می ببنیم: "فاینما تولو فثم وجه الله". و از ما به ما نزدیكتراست: "نحن اقرب الیكم من حبل الورید". همان خدایی كه امیرالمومنین علی علیه اسلام از او این چنین یاد می‌كرد: "ما رایت شیئا الا رایت الله قبله و بعده و معه". هیچ پدیده‌ای را ندیدم جز آن كه خدا را قبل از آن بعد از آن و داخل در آن دیدم. خدای قرآن حقیقتی است، كه نه تنها هستی همه موجودات قائم به او است بلكه در واپسین تحلیل بلكه معنای تمامی گزاره های دینی نیز به او بازگشت می یابد. پس در پرتو این "مركز ثقل معنایی" است كه نیل به حقیقت آن چهره از دین كه در ساحت متون متجلی شده و تاویل متشابهات و ظواهر آیات امكان پذیر است. نسبت به این "اصل" هیچ چیز دیگری در میان آموزه ها و احكام دین "اصل" نیست.
كاوش در حالات وجودی نخستین ایمان آورندگان و كیفیت بر خورد آنها با وحی ما را به حقیقت بزرگی رهنمون می‌سازد و آن تقدم گرایش وجودی آدمی به سوی خدا و حركت متقربانه‌اش به سوی او بر پذیرش نظری آموزه‌های دینی و صدق رسولان و رسالت ایشان است. كیفیت و محتوای ایمان نخستین مومنین یعنی امام علی سلام الله علیه، خدیجه كبری، ‌اباذر و سلمان و مقداد و اویس و هر یك از صحابه و تابعین راستین، ما را به تأملی نو بر مفهوم ایمان فرا می‌خواند. این سخن به هیچ وجه به معنای نفی تاملات نظری و فلسفی و راهبردن از این طریق به آموزه‌های دینی و صدق آنها نیست. بلكه دعوت به شناخت پدیده ایمان در "الگوی اصیل خویش" و بنیادی بودن "ربط با خدا" در دینداری است. گو اینكه تاملات نظری و فلسفی مزبور نیز در جای خود مسلماً بایسته‌اند. قرآن نیز بر تقدم "سیر و سلوك وجودی و ایمان و مجاهده تقرب جویانه" بر "پذیرش دین" تاكید می كند، آنجا كه می‌فرماید: "یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام" / مائده: ۱۶ و یا "ذلك الكتاب لا ریب فیه هدی للمتقین"/ بقره:۲
و یا آنجا كه می‌فرماید: "قل انظروا ما ذا فی السموات و الارض و ما تغنی الایات و النذر عن قوم لایومنون/ یونس: ۱۰۱". اینجاست كه دین با ویژگی‌هایی خاص خود به عنوان پدیده‌ای یكتا در میان تمامی پدیده‌های بشری، اعم از علم، فلسفه و هنر و ایدئولوژی و… جایگاهی خاص می‌یابد. با توجه به آنچه گذشت، می‌توان ادعا نمود كه حقیقت گوهری تدین ایمان و حضور آدمی در برابر خدا است.
ائمه اطهار و گروهی از صحابه راستین رسول خدا (ص) در افعال و اقوال خود بر همین حقیقت پای می‌فشرده‌اند و تاكید بر همین حقیقت كه آن را "باطن دین" خواندیم، رویكرد شیعی به دین را به عنوان ادامه طبیعی سنت پیامبر اكرم (ص) و مصر بر "خالص مانی" دین در حقیقت و اصل و اساس خود تشكیل می‌داده است.(۲)
استاد مطهری در تأملات ژرف خود در باب حقیقت و روح دین، چه آنجا كه به طرح و ترویج مبنای اصالت وجود می پردازند و چه آنجا كه اعتقاد به خدا را رمز گشایی متن می خوانند بر هیس مضمون، یعنی مضمون تأویلی تاكید كرده اند و تشیع در بیان ایشان نیز ناظر بر حركت تأویلی در عرصه متون دینی با اصل گرفتن ایده وجودی الوهیت است.
تا اینجا به معنای تأویلی بودنِ تشیع در عرصه متون دینی پرداختیم اما این مفهوم در عرصه تاریخ چه معنایی خواهد داشت. به زعم مطهری در حیطه تاریخ نیز جریانی حامل اصیل وحی است كه زمان آفاقی را با اتكاء به معیارهای الهی می‌پیماید.استاد مطهری در بیان مضمون تأویلی تشیع در ساحت تاریخ می‌نویسد: "در حقیقت این انشعاب اسلامی یعنی شكل گیری تشیع از اینجا به وجود آمد كه یك دسته كه البته اكثریت بودند فقط ظاهر را می‌نگریستند و دیدشان آنقدر تیزبین نبود و عمق نداشت كه باطن و حقیقت هر واقعه‌ای را نیز ببینند، ظاهر را می‌دیدند و در همه جا حمل به صحت می‌كردند، می‌گفتند عده‌ای از بزرگان صحابه و پیرمردها و سابقه دارهای در اسلام راهی را رفته‌اند و نمی‌توان گفت اشتباه كرده‌اند، اما دسته دیگر كه اقلیت بودند در همان هنگام می‌گفتند شخصیت‌ها تا آن وقت پیش ما احترام دارند كه به حقیقت احترام بگذارند. اما آنجا كه می‌بینیم اصول اسلامی بدست همین سابقه‌دارها پایمال می‌شود دیگر احترامی ندارند. ما طرفدار اصولیم نه طرفدار شخصیت‌ها، تشیع با این روح به وجود آمده است.
ما وقتی در تاریخ اسلام به سراغ سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد كندی و عمار یاسر و امثال آن می‌رویم و می‌خواهیم ببینیم چه چیز آنها را وادار كرد كه دور علی را بگیرند و اكثریت را رها كنند؟ می‌بینیم آنها مردمی بودند اصولی و اصول شناس، هم دیندار و هم دین شناس. می‌گفتند ما نباید درك و فكر خویش را بدست دیگران بسپریم و وقتی آنها اشتباه كردند ما نیز اشتباه كنیم.
و در حقیقت روح آنان روحی بود كه اصول و حقایق بر آن حكومت می‌كرد نه اشخاص و شخصیتها".
استاد مطهری ادامه می‌دهد: "علی(ع) سخنی دارد كه دكتر طه حسین دانشمند و نویسنده مصر می‌گوید سخنی محكمتر و بالاتر از این نمی‌شود. بعد از آنكه وحی خاموش گشت و ندای آسمانی منقطع شد، سخنی با این بزرگی شنیده نشده است. فرمود: … ان الحق و الباطل لایعرفان باقدار الرجال اعرف الحق تعرف اهله، و اعرف الباطل تعرفه اهله:… حق و باطل را با میزان قدر و شخصیت افراد نمی‌شود شناخت، این صحیح نیست كه تو اول شخصیت‌هایی را مقیاس قرار دهی و بعد حق و باطل را با این مقیاس‌ها بسنجی. "فلان چیز حق است چون فلان و فلان با آن موافق‌اند و فلان چیز باطل است چون فلان و فلان با آن مخالف". نه، اشخاص نباید مقیاس حق و باطل قرار گیرند. این حق و باطل است كه باید مقیاس اشخاص و شخصیت‌ آنان باشند. یعنی باید حق شناس و باطل شناس باشی نه اشخاص و شخصیت‌شناس، افراد را با حق مقایسه كنی اگر با آن منطبق شدند شخصیتشان را بپذیری و الا نه.
این حرف نیست كه "آیا طلحه و زبیر و عایشه ممكن است بر باطل باشند؟"
در اینجا علی معیار حقیقت را خود حقیقت قرار داده است و روح تشیع نیز جز این چیزی نیست.
علی بعد از پیغمبر، جوانی سی و سه ساله است با یك اقلیتی كمتر از عدد انگشتان. در مقابلش پیرمردهای شصت ساله با اكثریتی انبوه و بسیار. منطق اكثریت این بود كه راه بزرگان و مشایخ این است و بزرگان اشتباه نمی‌كنند و ما راه آنان را می‌رویم. منطق آن اقلیت این بود كه آنچه اشتباه نمی‌كند حقیقت است، بزرگان باید خود را بر حقیقت تطبیق دهند."
همان طور كه ملاحظه می‌شود استاد مطهری دامنه تأویل، ارجاع دادن هر پدیده‌ای به مبدأ و قربانی نكردن معیارهای قدسی در پای مرزهای مقدس انگاشته شده بشری را به هستی تاریخی – اجتماعی دین نیز تسری می‌دهند و رد متشابهات و ظواهر به "مركز معنایی متن" را در مورد یافتنِ "تعین اصیل خارجی دین" نیز به كار می‌برند.
اما برخی دیگر از صاحبنظران اینچنین اعتقادی ندارند به زعم ایشان:
"نقش نبوت در تنزیل كتاب و آشكار كردن معنای خارجی و ظاهری آن بوده است تشیع با سیر انفسی در كتاب، حركت معكوس را انجام می‌دهد و نقش تكمیلی تنزیل را كه عبارت است از بازگشت به درون و باطن كتاب، تحقق می‌بخشد. تأویل همین بازگشت است."(۳)
به زعم ایشان: "اگر تاریخ را به معنای پوسته یا ظاهر مهم تاریخیتی مكنون، كه رویدادها بیانگر وجه واقعی... و اسرار ازلی آن‌اند بگیریم می‌توان گفت كه تشیع با این گونه مقلوب كردن حركت و برگرداندن معنا، خود از شمول معنای تاریخ بیرون است.(۴)
ایشان معتقد اند: "تمامی تبیین‌های اجتماعی و سیاسی رایج، از تشیع كه در آنها تشیع تا سطح قوانین علیت كاهش داده شده است، همه از تبیین‌هایی هستند كه از كنار مساله اصلی اندیشه و موضوع مركزی آگاهی شیعی می‌گذرند و ذات این اندیشه را نادیده می‌گیرند زیرا زمان امامت در برزخ زمان می‌گذرد."(۵)اما در نظر ما نمی‌توان با قضاوت "كربن" و امثال او (كه شرح آن در فوق آمد) موافق بود. نه تنها شواهد تاریخی تشیع، را صرفاً رویكردی انفسی به كتاب خدا نمی‌نمایاند بلكه با توجه به تصوری كه ما از مفهوم خدا داریم، نسبت خدا و زمان به گونه‌ای است كه ربط انفسی باخدا (خدایی كه زمان آفاقی نیز خالی از او نیست) سلوك معنوی را در سلوك تاریخی نیز متجلی می‌كند. همان طور كه حركت امام حسین (ع) هر دو سلوك وجودی و تاریخی را به هماهنگ‌ترین صورت، جمع آورد. لذا همان طور كه در مواجهه با متون دینی باید متشابهات را به "معنای كانونی متن" یعنی "خدا" ارجاع داد و ربط با خدا و پذیرش ولایت او بر هر اصل و ولایتی مقدم است در مواجهه با هستیِ تاریخی-اجتماعی دین نیز، به زعم مطهری، اصول (یامجموعه معیارهای الهی) بر حجیت و اعتبار عرفیات و عادات و شخصیت‌ها حاكم است.اگر در پی سنجش و وارسی میزان و كیفیت تعلق خود به حقیقت دین هستیم باید نسبت خود را با هر دو "سلوكِ ارجاع دهنده به مبدأ" (یا تاویل در هر دو ساحت متن و تاریخ) مشخص كنیم. ما خود را شیعه می‌خوانیم و لذا با تعبیری كه مطهری از روح تشیع به دست می‌دهد می‌بایست آیینه تمام نمای هر دو سلوك باشیم؛ اما وضعیت موجود ما به تعبیر همان بزرگ اینچنین نیست. استاد شهید مطهری می‌فرماید:
"چقدر فراوانند افرادی كه شعارشان شعار تشیع است و اما روحشان روح تشیع نیست. مسیر تشیع همانند روح آن، تشخیص حقیقت و تعقیب آن است… ممكن است مذهبی مرده باشد ولی روح آن مذهب در میان مردم دیگری كه به حسب ظاهر پیرو آن مذهب نیستند بلكه خود را مخالف آن مذهب می‌دانند، زنده باشد. مذهب خوارج امروزه مرده است ولی آیا روح مذهب خارجی هم مرده است؟ آیا این روح در پیروان مذاهب دیگر حلول نكرده‌ است؟ آیا مثلاً ‌خدای نكرده در میان ما … این روح حلول نكرده است؟"(۶)
وحی، ‌اگر چه مقوله‌ای فرا زمانی و فرا تاریخی است و مبدأ صدورش از هرگونه شائبه بشریتی تهی است، لیكن با تنزیل دادنش توسط خداوند به ساحت بشری، ناگزیر در هستی تاریخی و زمانی خود مبتلا به تعینات و برداشت‌های گوناگون و در حیثیت‌ ذاتی و ماهوی خود مبتلا به شائبه‌های تشابه و تعارض و تدلیس می‌گردد. دینداری، بیش از آن كه اعتیاد به یك سری عادات و یا مسلح بودنِ ظاهری به یك سری الفاظ و اصول باشد، مجاهده و عمل تأویلی تقرب جویانه ‌ای است كه انسان حق گرا در لحظه لحظه زندگی خود می‌بایست انجام دهد. دریافت حقیقت، در این دیدگاه، در گروِ مجاهده یا تأویل در هر دو ساحت است. علی (ع) می‌فرمایند: یا حارث ان الحق احسن الحدیث و الصادع به مجاهد و بالحق اجرك و ارعنی سمعك .. الخ (بحارالانوار جلد ۶ صفحه ۱۷۹) ای حارث همانا حق زیباترین (نیكوترین) كلام است و آن كه آن را در می‌یابد و فاش می‌گوید، مجاهد است … الخ و یا در جای دیگر.
معصوم علیه السلام، ایمان را عین عمل به شمار می آورد: الایمان هوالعمل و بر آن است که ایمان مستقیما به عمل دلالت می کند: الایمان یستدل بالاعمل به نظر ما یکی از ارکان مهم این مجاهده و عمل حق جویانه که دریافت حقیقت موقوف به آن است، تأویلی است که توسط مؤمنین در هر دو حیثیت پیش گفته دین، یعنی حیثیت تاریخی و ماهوی آن می بایست صورت انجام پذیرد. مؤمن مکلف است که برای بازشناختن حقیقت دین و تعیـّن اصیل آن از میان تعنیات گوناگون، دست به تأویل زند. تأویلی در ساحت تاریخی دین برای یافتن تعین اصیل از میان برداشتها و تجلیات تاریخی گوناگونی که دین به روی خود دیده است(تأویل تاریخی) و تأویلی برای بازشناختن اصل و بنیاد تمامی آموزه هایی که در متون دینی وارد گردیده است(تأویل متنی یا ماهوی) به وسیله این دو تأویل، مؤمن قادر خواهد بود، متشابهات دین را به محکمات، ارجاع دهد. ائمه ما علاوه بر متجلی ساختن تأویل ماهوی، در سیره خود آغازگر جریانی شدند که پس از رحلت واپسین پیامبر (ص) به طور خاص، مظهر تأویل تاریخی دین گشتند و آن حاکمیت اصول بر مرجعیت اشخاص، عرفیات، نظمهای مستقر و عادات زمانه است. پیامبر اکرم(ص) در یکی از احادیث خود به مولای متقیان علی علیه السلام می فرمایند:" ای علی تو بر تأویل قرآن، مجاهده خواهی نمود، همان گونه که من بر سر تنزیلش جهاد نمودم".
عمار یاسر نیز به روز جنگ صفین رجز می خواند که « نحن نضربکم فی البدر علی تنزیله و الیوم نصربکم علی تأویله » به این ترتیب، حزب علی خود را مظهر تأویل دین در طول تاریخ می شمرد.
پی نوشت:
۱- یعنی در حیطه احادیث
۲- کوششهای تاریخی ائمه (ع) در راه حراست از حقیقت دین، عمدتا در محورهایی چند، صورتِ انجام به خود پذیرفته است: نخست: شناساندن خدای متعالی. در مورد زدودن شائبه های اوهام و شرک از اذهان مردم پیرامون مقوله الوهیت و به خصوص اوهام ایشان در مورد بیگانگی خالق از مخلوقات، کافی است، تنها به عنوان چند نمونه روشن به سخنان امام علی (ع) در نهج البلاغه یا غیر آن و نیز سخنان امام صادق (ع) در کتاب توحید اصول کافی مراجعه کنیم تا تمایز ریشه ای آنرا با تصورات موجود در اذهان درباره خدا متوجه شویم. امام علی (ع) در خطبه نخست نهج البلاغه، خدا را اینگونه به مخاطبین خود می سناساند: " مع کل شیء لا بمقارنه و غیر کل شیء لا بمزایله" خدایی که نه با مخاطبین متحد است و نه با مخلوقات از او گسستگی دارند. در موضعی دیگر امام علیه السلام سخنی بس عجیب تر و ژرفتر در چگونگی روی آوردنِ آدمی به دین دارند:
سئل امیرالمؤمنین علیه السلام: عرفت الله بمحمد ام عذفت محمدا بالله فقال ما عرفت الله تبارک و تعالی بمحمد و لکن عرفت الله تبارک و تعالی حین خلقه و احدث فیه الحدود...الخ/ التوحید. صدوق. باب ۴۱
فی الواقع به گفته امام علی (ع) بر پذیرش رسول اکرم (ص) نیز معیارهای الهی حکومت دارند و محمد(ص) نیز با عنایت به معیارهای الهی پذیرفته می شود.
دوم: برداشت خاصی است که ائمه اطهار (ع) در عمل و نظر نسبت به امور سیاسی بر آن پای می فشردند و به موجب آن، هدایت از مؤلفه های برداشت نگاه خاص ایشان به سیاست بوده است.
سوم: تأکید بر دعا و نیایش به عنوان یکی از ارکان اصلی بر پای دارند دین، شاید در کمتر فرهنگی مانند فرهنگ ائمه (ع) دعا و عشق و طلب با عمل اجتماعی، آمیخته باشد.
چهارم: تأکید بر لزوم تداوم نسبت سنت قدسی تا انتهای تاریخ با توجه به همین تأکید، در دیدگان امامان ما، ختم نبوت به ختم دیانت معنا نمی گردید و نیاز بشر به وحی الهی، نیازی دائمی تلقی می شد. در این دیدگاه بلوع بشر در گرو روی بر تافتن از وحی پس از رحلت نبی اکرم(ص) بلکه با گشوده بودن عقل وی نسبت به کلام خدا تضمین می گشت.
۳- هانری کربن، آفاق تفکر معنوی در ایران اسلامی، داریوش شایگان، ترجمه باقر پرهام، نشر آگاه، تهران،۱۳۷۱،صفحه ۱۳۷
۴- همان
۵- همان صفحه ۱۳۸
۶- کلیه نقل قولها از استاد شهید مطهری از کتاب جاذبه و دافعه علی (ع) صفحات ۱۲۳ تا ۱۴۱ (فصل شعار یا روح؟) نقل شده است.

امیر حسین تركش دوز


همچنین مشاهده کنید