جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


آنچه من آموخته ام


آنچه من آموخته ام
مطلب حاضر ترجمه پیشگفتار كتابی است از ژوزف استیگلیتز با همان عنوان »جهانی شدن و ناراضیان آن». استیگلیتز از سال ۱۹۹۳ تا سال ۱۹۹۷ریاست «شورای مشاوران اقتصادی» بیل كلینتون و از آن پس تا سال ۲۰۰۰معاونت ارشد رئیس بانك جهانی را به عهده داشته و برنده جایزه نوبل سال در اقتصاد است. آن چه استیگلیتز در این جا در نقد عملكرد بانك جهانی و صندوق بین المللی پول، و مناسبات جاری در این مؤسسات نوشته است، تازه نیست. نقد او از جهانی شدن را هم نمی توان نقد رادیكالی نامید. اما همه این ها از زبان كسی در جا و مقام او، خواندنی است.من درسال ۱۹۹۳ كار آكادمیك را ترك كردم و به خدمت «شورای مشاوران اقتصادی» بیل كلینتون درآمدم. پس از سال ها كار تحقیق و تدریس، این نخستین دست اندازی بزرگ من در كار سیاست و مشخصاً سیاست گذاری بود. درسال ۱۹۹۷ از این شورا به بانك جهانی رفتم و به مدت ۳ سال، تا سال ۲۰۰۰ در آنجا به عنوان اقتصاددان ارشد و معاون ارشد رئیس كل بانك كار كردم. برای من ممكن نبود دوره ای جذاب تر از این دوره را برای اشتغال به امر سیاست انتخاب كنم. كار من در كاخ سفید همزمان با گذار روسیه از كمونیسم به اقتصاد بازار بود و در بانك جهانی نیز با بحران مالی سال ،۱۹۹۷ كه از آسیای شرقی شروع شد و می رفت تا جهان را دربرگیرد، همراه شد. من همیشه به توسعه اقتصادی علاقمند بوده ام و آنچه كه خود در این دوره شاهدش بودم، موجب تغییر عمیق دیدگاه های من پیرامون جهانی شدن و توسعه گردید. من كتاب حاضر را از آن رونوشتم كه در بانك جهانی شاهد دست اول تأثیر مخربی بودم كه جهانی شدن می تواند بركشورهای درحال توسعه، و خاصه برتهیدستان این كشورها، داشته باشد. من معتقدم كه جهانی شدن، یعنی حذف موانع پیشاروی تجارت آزاد و انتگراسیون نزدیكتر اقتصادهای ملی، می تواند نیرویی مثبت و پتانسیلی برای ثروت بیشتر برای همگان، خاصه تهیدستان، باشد. اما همچنین معتقدم كه برای حصول به این منظور سامان جهانی شدن، چنان كه اكنون هست، نیازمند یك بازاندیشی رادیكال است. این نكته توافقات ناظر برتجارت بین الملل، كه نقش بسزایی در رفع آن موانع داشته اند، و سیاست های تحمیل شده به كشورهای درحال توسعه را نیز شامل می شود.من، به عنوان یك پروفسور، وقت زیادی را صرف تحقیق و تفحص درباره موضوعات اقتصادی و اجتماعی، كه درخلال ۷ سال كار در واشنگتن درگیر آن ها شدم، كردم. مهم آن است كه نگاه بیطرفانه و فارغ از ایدئولوژی باشد و واقعیت، پیش از آن كه تصمیمی درباره بهترین اقدام گرفته شده باشد، دیده شود. متأسفانه، گرچه حیرت آور، من چه در كاخ سفید، ابتدا به عنوان عضو و سپس درمقام رئیس «شورای مشاوران اقتصادی» (هیأتی ۳ نفره از كارشناسان، كه توسط رئیس جمهور منصوب می شوند. كار این شورا دادن مشورت اقتصادی به بخش اجرایی حكومت آمریكاست)، و چه در بانك جهانی شاهد بودم كه تصمیمات غالبا ً برپایه تعلقات ایدئولوژیكی و سیاسی اخذ می شدند. نتیجه این وضع اتخاذ بسیاری تدابیر ناسنجیده بود؛ تدابیری كه مشكلی را حل نمی كردند، بلكه تنها منافع یا باورهای صاحبان قدرت را برمی آورند. پیربوردیو Pierre Bourdieu، روشنفكر فرانسوی، از نیاز به سیاستمدارانی می نویسد كه بیشتر مثل دانشمندان عمل كنند و درگیر مباحث علمی مبتنی بر داده ها و حقایق سخت باشند. متأسفانه وضع غالبا ً برعكس است: وقتی هم كه آكادمیسین ها وارد سیاست می شوند، سیاست زده به قلب واقعیت بر وفق ایده های صاحبان قدرت دست می زنند.اگر زندگانی آكادمیك من مرا برای مواجهه با همه آنچه در واشنگتن برسرم آمد آماده نكرده بود، اما حداقل حرفه ای بارم آورده بود. من پیش از ورود به كاخ سفید وقتم را، كه مصروف تحقیق و نگارش می شد، بین اقتصاد محض ریاضیاتی (در خدمت پایه ریزی شاخه ای از اقتصاد كه از بدو ظهور اقتصاد شناسی اطلاعات نام گرفته است) و موضوعات عملی تر، ازجمله اقتصاد بخش دولتی، توسعه و سیاست پولی، تقسیم كرده بودم. ۲۵ سال آزگار درباره موضوعاتی چون ورشكستگی. مدیریت اشتراكی، و صراحت اطلاعات و دسترسی به آن (آنچه كه اقتصاددانان به آن شفافیت Transparency می گویند) نوشته بودم. درسال ،۱۹۹۷ زمانی كه بحران مالی آسیای شرقی درگرفت، این ها موضوعات فوق العاده مطرحی بودند. من همچنین به مدت ۲۰ سال درگیر مباحث مربوط به گذار كمونیسم به اقتصاد آزاد بوده ام. تجربه اندوزی من دربرخورد به چنین گذاری از سال ۱۹۸۰ آغاز شد: وقتی كه برای اولین بار دراین باره با رهبران چین، كه حركت به سمت اقتصاد بازار را آغاز كرده بودند، وارد گفت وگو شدم. من مدافع سرسخت سیاست گام به گام طبق الگوی چین بوده ام: سیاستی كه در خلال دو دهه گذشته امتیازاتش را به اثبات رسانده است. من همچنین به انتقاد سنگینی از پاره ای استراتژی های افراطی برای اصلاحات، مثل «شوك درمانی»، كه به شكست غم انگیزی در روسیه و چند كشور اتحاد شوروی سابق انجامید، دست زده ام.اشتغال من به موضوع توسعه به زمان های حتی دورتری برمی گردد، یعنی قدری پس از استقلال كنیا در ،۱۹۶۳ كه به مأموریتی آكادمیك به آنجا رفتم. بعضی از كارهای تئوریك من ملهم از آنچه كه در كنیا دیدم، بوده اند. من می دانستم كه چالش های رودرروی كنیا چقدر دشوارند. اما امید هم داشتم كه بتوان برای بهبود زندگی میلیون ها انسان، در كنیا یا هر جای دیگر، كه در فقر مفرطی به سر می برند، كاری كرد. ممكن است اقتصاد موضوعی خشك و غامض به نظر رسد، اما سیاست های اقتصادی خوب این توانایی را دارند كه شرایط زندگی چنان مردمانی را بهبود بخشند. من معتقدم حكومت ها باید - و قادرند - سیاست هایی را به كار گیرند كه موجب رشد كشورها شوند؛ اما همچنین این كه موجب تسهیم عادلانه تر این رشد گردند. بیاییم و فقط یك مورد را درنظر بگیریم: من معتقد به خصوصی سازی (فروش انحصارهای دولتی به شركت های خصوصی) هستم، اما فقط به شرط آن كه این اقدام به كارآیی بیشتر آن شركت ها و كاهش قیمتها برای مصرف كننده كمك كند، و این، به احتمال زیاد زمانی واقع می شود كه بازارها رقابتی باشند. این یكی از دلایلی است كه من طرفدار سیاست اكید رقابت هستم.چه در بانك جهانی و چه دركاخ سفید، پیوند نزدیكی بین سیاست های مورد حمایت من و كارهای عمدتا ً تئوریك قبلی ام در زمینه اقتصاد وجود داشت. موضوع اغلب آن كارها نواقص بازار بود: چرا بازار طبق ادعای مدلهای ساده انگارانه ای، كه فرض را بر رقابت كامل و جامعیت اطلاعات در دسترس می گذارند، به كمال عمل نمی كند! من كارم در زمینه اقتصادشناسی اطلاعات، و به طور خاص، در زمینه عدم تقارن های اطلاعات، یعنی اختلاف اطلاعات، مثلا ً، بین كارگر و كارفرما، وام دهنده و وام گیرنده، شركت بیمه و فرد بیمه شده، را به سطح سیاستگذاری رساندم. این عدم تقارن ها در تمام اقتصادها جاری اند. كار من، با توفیق در توضیح این كه مثلا ً چرا بیكاری وجود دارد، یا چرا آن ها كه سخت محتاج اعتبار مالی هستند معمولا ً مشمول آن نمی شوند (به قول اقتصاددانان: جیره بندی اعتبارات)، بنیان های لازم برای تئوری های واقع بینانه تری را در مورد نیروی كار و بازارهای مالی فراهم آورد. مدل های استانداردی كه اقتصاددانان از دیرباز به كار گرفته بودند، یا مدعی آن بودند كه بازار كامل عمل می كند - و بعضی از این اقتصاددانان حتی وجود بیكاری واقعی را هم انكار می كردند - و یا بر سر آن بودند كه یگانه علت وجود بیكاری، دستمزدهای بسیار بالا است. چاره پیشنهادی این ها هم بدیهی بود: كاهش دستمزدها. اقتصادشناسی اطلاعات با ارائه تحلیل های بهتری از كار، سرمایه و بازار تولید، ایجاد مدلهای اقتصاد كلان و دید عمیق تری به بیكاری را میسر كرد. این مدلها نوسانات، ركودها و بحران هایی را، كه از بدو سرمایه داری برآن مهر و نشان زده اند، توضیح دادند. تئوری های مذكور دارای مضامین قوی عملی و بعضی از آن ها تقریبا ً برای هركس كه با جهان واقعی سروكار دارد، بدیهی اند؛ مثلا ً این كه اگر نرخ بهره بیش از حد افزایش یابد؛ شركت های با قرض سنگین مجبور به ورشكستگی خواهند شد، و این برای اقتصاد مضّر است. درحالی كه من این ها را بدیهی می انگاشتم، می دیدم كه توصیه هایم با سد آنچه كه صندوق بین المللی پول مصّر به انجام آن بود، روبرو می شدند. سیاست های صندوق بین المللی پول، كه بخشی شان براین فرضیه فرسوده استوار است كه بازار خود به خود به نتایج كارآمد رهنمون خواهد شد، از تأمین ابزارهای لازم برای مداخله ضرور دولت ها در بازار، تا از این طریق بتوان رشد اقتصادی را به نفع همگان هدایت كرد، قاصر ماندند. از این رو در بسیاری از مواردی كه دركتاب حاضر تشریح شده اند، بحث در واقع بر سر ایده ها و استنتاجات از این ایده ها پیرامون نقش دولت است.باوجودی كه این ایده ها نقش بسزایی درشكل دادن به نسخه های سیاستگذار در امر توسعه، مدیریت بحران و گذار داشته اند، اما همچنین جای مركزی را در تفحص های من برای اصلاح آن مؤسسات بین المللی اشغال می كنند، كه برآن ها فرض بوده است توسعه اقتصادی و مدیریت بحران را تحقق بخشند و شرایط گذار اقتصادی را فراهم آورند. تحقیقات من در موضوع اطلاعات من را نسبت به پیامدهای ناشی از نبود اطلاعات واقف كردند. من از این كه می دیدم درجریان بحران مالی سالهای ۹۸-۹۷ براهمیت شفافیت تأكید می شد، خوشحال بودم. اما از ریاكاری مؤسساتی چون صندوق بین المللی پول و خزانه داری آمریكا، كه برشفافیت در آسیای شرقی تأكید می كردند، درحالی كه خود، درمیان مؤسسات عمومی كه من با آن ها سروكار داشته ام، از كم ترین شفافیت برخوردار بودند، رنج می بردم. هم از این روست كه من دربحث اصلاحات برلزوم افزایش شفافیت، بهكرد اطلاعاتی كه شهروندان از كار این مؤسسات دارند، و تأمین حق بیشتری در شكل دادن به سیاستهای آن ها برای كسانی كه از این سیاست ها اثر می پذیرند، تأكید می ورزم. تحلیل نقش اطلاعات در مؤسسات سیاسی تحولی كاملا ً طبیعی در كار قبلی من حول نقش اطلاعات در اقتصاد بود.یكی از دلایلی كه من را به رفتن به كاخ سفید ترغیب می كرد، این فرصت بود كه نه فقط به درك بهتر نحوه كار حكومت نایل شوم، بلكه همچنین بعضی از پرسپكتیوهایی را كه تحقیقاتم به آن ها منجرشده بودند، عرضه كنم. من درمقام رئیس شورای مشاوران اقتصادی كلینتون كوشیدم فلسفه و سیاست اقتصادی را، كه بین دولت و بازار رابطه ای همچون دو شریك مكمل یكدیگر را می بیند، به كرسی بنشانم و مسجل كنم كه درحالی كه بازار درمركز اقتصاد قراردارد، نقشی مهم، ولو محدود، هم بعهده حكومت است. من در ناكامی های این هر دو، تحقیقات بسیاری كرده بودم و چندان ساده اندیش نبودم كه فكر كنم حكومت می تواند تمام خسران های بازار را رفع و رجوع كند. چندان هم ابله نبودم كه معتقد باشم بازار خود به خود حلال تمام مشكلات اجتماعی است. نابرابری، بیكاری، آلودگی محیط زیست: این ها همه معضلاتی هستند كه دولت باید نقش مهمی در رفع آن ها بعهده گیرد. من روی پروژه «كشف مجدد دولت» - سامان دولت كاراترو پاسخگوتر - كار كرده بودم و دیده بودم كه بهكرد، ولو اندك، میسراست. وقتی به بانك جهانی رفتم امیدوار بودم كه این پرسپكتیو متعادل، و درس هایی را كه آموخته بودم، به كار مسائل دشوارتری كه گریبانگیر جهان درحال توسعه اند، بزنم.من از مباحثات سیاسی درون دولت كلینتون لذت می بردم. دربعضی از این مباحثات برد نصیبم می شد و در بعضی ها باخت. به عنوان عضوی از كابینه رئیس جمهور از موقعیت خوبی برخوردار بودم تا نه فقط ناظر این مباحثات و فیصله آن ها باشم، بلكه در عرصه هایی، خاصه آن ها كه با اقتصاد تماس می گرفتند، خود درآن ها شركت جویم. من واقف بودم كه نظرات دارای اهمیت اند، اما سیاسیون هم این را می دانستند و یكی از اشتغالات من این بود كه دیگران را قانع كنم آنچه از آن دفاع می كنم نه فقط یك اقتصاد شناسی خوب بلكه همچنین یك سیاست خوب است. اما با ورود به عرصه بین المللی كشف كردم كه در كار شكل دادن به سیاستها، خاصه در صندوق بین المللی پول، به هیچ یك از این دو جنبه اهمیت داده نمی شود. تصمیمات بر پایه آمیزه غریبی از ایدئولوژی، اقتصاد شناسی بد و دگمه ایی كه گاه سرپوشی برمنافع معین می نمودند، اخذ می شدند. كار صندوق بین المللی پول در هنگامه بحرانها این بود كه بر نسخه های كهنه و نامناسب اصرار ورزد؛ بی آن كه براثرات آن ها برمردم كشورهایی كه می بایست این سیاست ها را تعقیب كنند، لختی درنگ شود. ندرتا ً شاهد آن بودم كه برای تخفیف فقر چاره اندیشی شود، ندرتاً شاهد مباحثات و تحلیل های اندیشمندانه ای در باب عواقب سیاست های آلترناتیو بودم. آنچه بود فقط نسخه های ساده. دیدگاه های بدیل اصلا ً به حساب نمی آمدند. بحث باز و صمیمانه جایی نداشت و منع می شد. ایدئولوژی نسخه های سیاستگذارانه را هدایت می كرد و انتظار از كشورها این بود كه خطوط راهنمای صندوق بین المللی پول را بی چون و چرا تعقیب كنند.این برخوردها من را درهم شكست. نه به این خاطر كه نتایج شان ناچیز بودند، بلكه چون ضددمكراتیك بودند. ما در زندگی شخصی مان هرگز كوركورانه و بدون این كه بدیل های ممكن را جست وجو كرده باشیم، دنبال این یا آن فكر راه نمی افتیم. اما در این جا و آن جا به كشورها تكلیف می شد كه چنین كنند. كشورهایی درحال توسعه با مسائل پیچیده ای مواجهند و معمولا ً كشورمعینی وقتی با بدترین شرایط، یعنی با بحران، مواجه است به صندوق بین المللی پول متوسل می شود. چاره های صندوق بین المللی پول هم غالباً و به مراتب بیشتر از آن كه چاره ای باشند، ناكام می مانند. سیاست های تعدیل ساختاری - كه طراحی شده اند تا كشورها به مددشان بر بحران و عدم موازنه مزمن فائق آیند - دربسیاری از كشورها به گرسنگی و ناآرامی منجر شدند. نتیجه این سیاست ها، اگر چنین هولناك هم نبود یا حتی گاه به میزانی و تا مدتی موجب رشد هم می شد، سودش غالبا ً به نحو بی تناسبی به جیب فرادستان سرازیر می شد و نصیب فرودستان چیزی جز فقر بیشتر نبود. حیرت آور این كه بسیاری از كسانی كه قدرت را در صندوق بین المللی پول در دست داشتند و اخذ تصمیمات حاد به عهده ایشان بود، هرگز پرسشی در باره این سیاستها نمی كردند. غالباً این مردمان كشورهای درحال توسعه بودند كه این سیاستها را زیر سؤال می بردند. اما، بسیاری از این افراد هم، از این كه مشمول وام صندوق بین المللی پول و به تبع آن مشمول وام دیگران هم نشوند، چندان درهراس بودند، كه تردیدهایشان را یا اصلاً بیان نمی كردند و یا بسیار محتاطانه و آن هم تنها در خلوت بیان می كردند. درحالی كه هیچكس از رنجی كه غالبا ً با برنامه های صندوق بین المللی پول توأم بود، خوشحال نبود، اما در درون صندوق بین المللی پول فرض این بود كه این رنج جزو ضرور دردی است كه كشورها برای گذار موفق به اقتصاد بازار بایست آن را تجربه كند و فی الواقع همین سیاست ها هستند كه می توانند موجب تخفیف درد در بلند مدت شوند.بدون شك بعضی از این دردها ضروری بودند، اما به زعم من شدت درد در كشورهای درحال توسعه، كه در روند جهانی شدن و توسعه - توسعه، چنان كه توسط صندوق بین المللی پول و سازمان های بین المللی اقتصادی هدایت می شد - به این كشورها وارد آمده، به مراتب بیشتر از سطح ضرور بوده است. واكنش علیه جهانی شدن نیروهایش را نه فقط از خسارات مشهود سیاستهای منبعث از ایدئولوژی بركشورهای درحال توسعه، بلكه همچنین از نابرابری های موجود در سیستم تجارت جهانی می گیرد. امروزه فقط عده معدودی - به غیر از آنانی كه منافع شخصی شان در گرو دورنگاه داشتن تولیدات كشورهای فقیر از بازار جهانی است - از ریای تظاهر به كمك به كشورهای درحال توسعه با ملزم كردن آن ها به گشودن بازارهایشان به روی كالاهای صنعتی، مادام كه كشورهای اخیر بازارهای خودیشان را تحت حمایت دارند، دفاع می كنند. این سیاستی است كه ثروتمندان را ثروتمندتر و فقرا را فقیرتر كرده و موجب خشم فزاینده می گردد. حمله ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ قویاً آشكار كرد كه ما همگی ساكنان سیاره واحدی هستیم. ما به جامعه ای جهانی تعلق داریم و همچون هر جامعه دیگری برای زیستن با همدیگر ناگزیر به پیروی از قواعدی هستیم. این قواعد باید صادقانه و عادلانه باشند و همین جور هم حس شوند؛ باید توجه لازم را به فرودستان، همچنان كه به فرادستان، نشان دهند و حس مشتركی از تناسب و عدالت اجتماعی را بازتاب دهند. دردنیای امروز چنین قواعدی باید از طریق روندهای دموكراتیك حاصل شوند؛ قواعدی كه مقامات و هیأت های حاكمه تحت آن ها عمل می كنند، باید تضمین كنند كه این مقامات به خواسته ها و نیازهای تمامی كسانی كه از سیاست ها و تصمیمات آنان، ولو در دورترین نقاط، اثر می پذیرند، توجه نشان داده و پاسخ دهند. من این كتاب را بر پایه تجربیاتم نگاشته ام. دراین كتاب ابدا ً از آن همه پانویس و نقل قول، كه مرسوم كتاب های آكادمیك است، اثری نیست. درعوض كوشیده ام رویدادهایی را كه خود شاهد آن ها بوده ام تشریح كنم و پاره ای از حكایاتی را كه شنیده ام بازگویم. از سلاح آخته در این جا خبری نیست: خواننده شواهد متقنی دایر بر توطئه وال استریت و صندوق بین المللی پول برای تسخیر جهان درآن نخواهد یافت. من اعتقادی به وجود چنین توطئه هایی ندارم. حقیقت تودارتر است. دراغلب موارد یك لحن معین، یا جلسه ای پشت درهای بسته، یا یادداشتی هست كه نتیجه مباحثات را تعیین می كند. بسیاری از كسانی كه من به نقد كشیده ام خواهند گفت كه من اشتباه گرفته ام. حتی آن ها شواهدی را در رد نگاه من به رویدادها ارائه خواهند كرد. من فقط می توانم تفسیرخودم را از آن چه كه دیده ام، عرضه كنم.
وقتی به بانك جهانی رفتم درنظر داشتم بیشتر وقتم را برسر موضوع توسعه و مسائل كشورهایی كه در تلاش گذار به اقتصاد بازار هستند، صرف كنم. اما بحران مالی جهانی و مباحثات پیرامون رفورم در ساختار اقتصاد بین المللی - سیستمی كه اقتصاد و سیستم مالی بین المللی را هدایت می كند - به منظور انسانی تر، مؤثرتر و عادلانه تر كردن جهانی شدن بخش بزرگی از وقت من را به خود اختصاص دادند. به ده ها كشور در سراسرجهان سفر كردم، با هزاران مأمور دولت، وزیرمالی، مدیربانك مركزی، آكادمیسین، كوشنده توسعه، فعال سازمان غیردولتی، بانكدار، پیشه ور، دانشجو، فعال سیاسی و كشاورز به گفت وگو نشستم؛ با چریكهای مسلمان در میندانائو (جزیره فیلیپینی، كه مدتهای مدیدی تحت كنترل شورشیان است) ملاقات كردم؛ به دوردست های ماوراء هیمالیا سفر كردم تا مدارس دورافتاده بوتان و یا پروژه ای برای آبیاری دهكده ای در نپال را ببینم. تأثیر اعتبارات روستایی و برنامه های بسیج زنان در بنگلادش را دیدم و شاهد تأثیر برنامه های كاهش فقر در روستاهای بعضی از فقیرترین مناطق كوهستانی چین بودم. دیدم كه تاریخ ساخته می شود و بسیار آموختم. كوشیده ام جوهر آن چه را كه دیدم و آموختم تلخیص و در این كتاب عرضه كنم. امیدوارم این كتاب موجب گشوده شدن بحثی، نه در پشت درهای بسته حكومت و سازمان های بین المللی، یا حتی در فضاهای بازتر دانشگاه ها، بشود. آن ها كه زندگی شان زیر تأثیر تصمیمات متخذه برای مدیریت جهانی شدن است، حق دارند در این بحث شركت كنند و حق دارند بدانند چنین تصمیماتی در گذشته چگونه اخذ می شده اند. كمترینش این است كه این كتاب اطلاعات بیشتری را در باره رویدادهای دهه گذشته به دست می دهد. مطمئنا ً اطلاعات بیشتر به سیاستهای بهتر، و این هم به نوبه خود به نتایج بهتری منجر خواهد شد. اگر چنین شود آنگاه من احساس خواهم كرد كه در این نتایج سهمی داشته ام.
جوزف استیگلیتز
مترجم:صمد علوی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید