پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

تا چه حدی می توانیم غیرمنطقی باشیم


تا چه حدی می توانیم غیرمنطقی باشیم
در پایان «جنگ جهانی دوم», وقتی پرده از روی آن چه در آلمان نازی گذشته بود برداشته شد, وحشتی كه بیشتر مردم احساس می‌كردند با این فرض و حقانیت تسكین می‌یافت كه «این دیگر محال است اتفاق بیفتد!… دیگر ما هرگز نمی‌توانیم اجازه بدهیم چنین جنایات فجیع عجیبی تكرار شوند.»
هرگز نمی‌توانیم؟ در آلمان نازی چه اتفاقی افتاد؟ آیا تمام مردم می‌توانند غیر منطقی عمل كنند؟ تا چه حد غیر منطقی؟ چه كسی حد را مشخص می‌كند؟
روان‌شناس كراشاو در كتاب سرزمین فاسد می‌گوید, مردم امریكا امروز اخلاق شخصی را به خاطر یك اخلاق سازمانی و گروهی رها كرده‌اند. آن‌ها عقاید متفكرانه را به خاطر تطبیق و سازش و محبوبیت كنار گذارده‌اند, به عبارت دیگر ما مسئولیت را فدای اطاعت كرده‌ایم. این داوری وحشتناكی است! ما همیشه می‌توانیم پشت این حقیقت (این بهانه) مخفی شویم كه هیچ نوع مدرك از آمار و ارقامی برای فلان كار نداریم, بنابراین اهمیت زیادی ندارد. یا دارد؟
حال به یك تحقیق كه توسط دكتر استانلی میلگرام در دانشگاه بیل انجام داده است و می‌تواند روشن‌گر سوال فوق باشد. توجه كنید.
تحقیق استانلی میلگرام در دانشگاه ییل, سرآغازی زیر بنائی برای نتیجه‌گیری‌های كوك است. میلگرام یك سلسله آزمایش‌های روان‌شناسی در موضوع «اطاعت» انجام داد. او یك گروه مختلط از بزرگسالان (سنین بیست تا پنجاه) از مردم شهر بریج پورت در ایالت كونكتیكت را انتخاب كرد. این عده از بین مردم متوسط اداره رو تا كارگر و غیره دستچین شده بودند, و به آن‌ها برای صرف وقتشان در مدت آزمایش ساعتی چندین دلار پرداخت می‌شد. آزمایش برای این بود كه ببینند یك فرد تا چه حد حاضر است در ازاء دستمزد به شخص دیگری صدمه وارد كند. اگر چه, در صورت ظاهر, این آزمایش‌ها به طرز گول زننده‌‌ای تحت عنوان «گروه تحقیقاتی بریج پورت» در موضوع «روش‌های روان‌شناسی فراگیری» معرفی شده بود.در این آزمایش‌ها, «شاگرد» را به یك «صندلی برقی» می‌بستند البته بعد از آن كه «معلم» در آن قرار می‌گرفت و برای نمونه یك شوك ضعیف و بی‌خطر چهل و پنج ولت وارد سیستم ماشین شوك می‌كردند تا او را متقاعد كنند دستگاه واقعاً با برق كار می‌كند. سپس «معلم» را به اتاق مجاور می‌بردند, در حالی كه «شاگرد» در حال «امتحان» در این اتاق به صندلی بسته بود. برای هر جواب غلطی كه «شاگرد» می‌داد شوكی با شدت بیشتر از دفعه‌ی قبل فرستاده می‌شد. اما در واقع به «شاگرد» اصلاً شوكی داده نمی‌شد, یعنی پاسخ‌های او یك سری نوار از پیش ضبط شده از جواب‌ها, نجواها, نفس بندآمدنها, التماس‌ها, و جیغ‌هایی بود كه معلم در این اتاق می‌شنید و نحوه‌ی این پاسخ‌ها با مقدار شوكی كه فرستاده می‌شد مناسبت داشت. این پاسخ‌ها از پیش به وسیله‌ی آزمایشگران آماده شده بودند. به طوری كه تنها عامل بازدارنده برای جلوگیری از شوك قوی‌تر, یا بالاخره حداكثر ولتاژ ماشین شوك, عاطفه‌ی «معلم» برای درد یك انسان دیگر بود. در حقیقت امر «معلم» بود كه مورد امتحان قرار می‌گرفت. از «معلم» خواسته شده بود تا آن جا كه می‌تواند لیست سوالات را تا انتها از «شاگرد» بپرسد. درگیری درونی «معلم» (آقای نمونه) اطاعت از مقامات سیستم آموزشی در مقابل عاطفه‌ی (آقای نمونه) اطاعت از مقامات سیستم آموزشی در مقابل عاطفه‌ی خودش بود. برای این كه به انسان دیگری صدمه نزند.
فكر می‌كنید چند درصد به اصطلاح معلمین دستورات را مو به مو و تا آخر انجام دادند؟ اما قبل از این كه حدس بزنید, به چند نمونه از مكالمات «آقای نمونه» كه پای دستگاه ایستاده است گوش كنید:
(۱۵۰ ولت فرستاده می‌شود) معلم: «می‌خواهید ادامه بدهم؟ (دستور آزمایشگر مبنی بر این كه معلم می‌تواند ادامه دهد).
(۱۶۵ ولت فرستاده می‌شود). معلم: «او دارد آن جا فریاد می‌زند, فشار زیاد است. ممكن است قلب ضعیفی داشته باشد. می‌خواهید ادامه بدهم؟» (دستور آزمایشگر مثبت است).
(۱۸۰ ولت وارد می‌شود). معلم: «نمی‌تواند طاقت بیاورد. من نمی‌خواهم آن مرد را بكشم. صدای جیغ و ضجه‌اش را می‌شنوید؟ نمی‌تواند طاقت بیاورد. اگر یك اتفاقی افتاد چی؟ مقصود حرفم را كه می‌فهمید؟ من كه مسئولیتش را قبول نمی‌كنم.» (آزمایش‌گر مسئولیت را به عهده می‌گیرد.) «بسیار خوب …»
(۱۹۵ ولت. ۲۱۰ ولت. ۲۲۵ ولت)
بدون ردخور معلم دستورهای آزمایشگر را اجرا می‌كرد.
فكر می‌كنید چند درصد از تقریباً هزار «معلمی» كه در این آزمایش‌ها شركت كردند تا انتهای دستورات پیش رفتند؟ قبل از آن كه چشمتان را به جمله‌های بعدی بیفتد, حدس بزنید. یك گروه چهل نفری از روان‌شناسان كه كل این آزمایش را مطالعه كرده‌اند در این جا حدس زدند كه این تعداد از حدود یك دهم درصد نمی‌تواند بیشتر باشد. اما در آزمایش‌های واقعی, تعداد كسانی كه تا انتهای دستورات پیش رفتند, شصت و دو درصد بود! حدس شما چقدر بود؟
میلگرام چنین نتیجه‌گیری می‌كند:
تحت قاعده‌ای سحر كننده, مردم خوب و عادی, طبق دستور مقامات, اعمالی سخت و سنگدلانه انجام می‌دهند. مردمی كه در زندگی روزمره انسان‌هایی شریف و با مسئولیت هستند فریفته‌ی مطامع و شخصیت مقامات می‌شوند (كه از راه كنترل قوه‌ی ادراك آن‌ها, و از راه انتظار اطاعت بی‌چون و چرا, آن‌ها را آگاهانه یا ناآگاهانه مجبور می‌كنند كه) اعمال تندی انجام دهند. نتایج به دست آمده و احساس شده‌ی آزمایشگاهی فوق بسیار ناراحت كننده است. این نتایج این گمان را برای ما به وجود می‌آورد كه به طبیعت انسان, یا به طور مشخص‌تر, به موجوداتی كه امروز در جامعه‌ی دموكراتیك امریكا تولید می‌شوند, نمی‌توان اعتماد كرد كه در جهت برآورد امیال مقامات, بتوانند همنوعان خود را از خشونت و ظلم‌های غیر انسانی مصون نگه دارند.»
آن چه از این آزمایش‌ها القاء می‌شود واقعاً هراس آور است به خصوص اگر این القائات را از دیدگاه طبیعت انسانی و نیروی شیطانی علاج ناپذیری كه در اعماق آن است بررسی كنیم. اما از نقطه نظر تحلیل رفتار متقابل, (یك مكتب روان‌شناسی) می‌توانیم درباره‌ی این آزمایش‌ها از طریق دیگری بحث كنیم. می‌توانیم بگوییم كه ۶۲ درصد از كسانی كه آزمایش روی آن‌ها انجام شد «بالغ»‌های آزاد شده نداشتند كه با آن بتوانند «والد» درون آزمایشگر را بررسی كنند. شاید یكی از تصورات آن‌ها «آن ۶۲ درصد» این بود كه هر آزمایشی كه در علم روان‌شناسی انجام می‌شود بلا شك برای نوع بشر مفید است. و این شاید شبیه همان تصوراتی است كه به وسیله‌ی دانشمندان معروف نازی در آزمایشگاه‌های زمان جنگ آلمان هیتلری صورت می‌گرفته است.
در بچگی اغلب به ما یاد داده‌اند كه باید به «متصدیان مسئول» احترام گذاشت؛ مثلاً به مامورین پلیس, به رانندگان اتوبوس, به معلمین, به روحانیون, به مدیران, به روسای دولتی, به امراء ارتش, به وكلا, به وزرا و به شخص رئیس جمهور … عكس‌العمل بسیاری از مردم نسبت به این گونه «مقامات» تقریباً خودبه‌خودی است. مثلاً اگر در جاده‌‌ای به سرعت رانندگی می‌كنید و ناگهان چشمتان به ماشین پلیس راه می‌افتد, فشار پای شما خود به خود روی پدال گاز كم می‌شود _ نه این كه با خود به طور منطقی بحث كرده باشید كه سرعت را كم كنم یا نه؟ ضبط قدیمی «مواظب باش» _ با صدای تمام بلند _ (در «والد») باز نواخته می‌شود و احساس ترس قدیمی «كودك» خود به خود پاسخ می‌دهد. در انعكاس, «بالغ» تشخیص می‌دهد كه اطاعت از قوانین حداكثر سرعت لازم است. بنابراین عكس‌العمل خود به خود در این موقعیت, خوب است.اما لزوماً تمام واكنش‌های خود به خودی در مورد مقامات «خوب» نیست. در دنیای امروز, اگر «بالغ» نتواند اطلاعاتی را در خود به طرز صحیح به جریان بیندازد, در اطاعت كوركورانه ممكن است ریسك‌های بدی كرده باشد. پس, علی‌رغم ترس‌های خود, شاید بد نباشد ما به انتقادات و علائم نارضائی‌هایی كه از بسیاری چیزها در این كشور به صدا درآمده است با امیدواری بیندیشیم. تظاهرات و انتقادات سختی كه جوانان می‌كنند دلیل آن است كه آن‌ها در شرایط قدرت و سلامتی «بالغ»اند و نمی‌خواهند زیر فشار, قوانین مقامات را _ كه به عقیده‌ی آن‌ها برای عدالت و بقاء بشر مضر است _ كوركورانه و نفهمیده و نسنجیده قبول كنند. قوانین وضع شده, قوانین آخرالزمان نیستند. در تمام طول تاریخ قوانین بد در كنار قوانین خوب وضع شدند و سال‌ها دوام داشتند, و بسیاری از این قوانین بد در اثر مخالفت‌ها و انتقاداتی نظیر آن چه امروز می‌بینیم, منسوخ و مطرود شدند. اگر بخواهیم تظاهرات صلح‌آمیز و انتقادات سازنده را منع كنیم, راه را برای تسلط شورش‌های «كودك» بر اوضاع باز كرده‌ایم. اگر امروز با منطق پاسخ ندهیم, در آینده پاسخ‌هایمان بیشتر و بیشتر محكوم هول و هراس خواهد بود. در عین حال, باید الزامات جامعه‌ی آزاد را هم به حساب آوریم كه نمی‌تواند بدون وضع و اجرای قوانین وجود داشته باشد. به قول چرچیل: «دموكراسی بدترین نوع حكومت است تا روزی كه بشر بتواند بهتر از آن را تصور كند.» دموكراسی فقط موقعی می‌تواند درست عمل كند كه هیئت انتخاب كنندگان فهمیده‌‌ای داشته باشد. و یك هیئت انتخاب كنندگان فهمیده, هیئت انتخاب كنندگان «بالغ» است. دولت «والد» برای «والد» و به وسیله‌ی «والد» از روی زمین برچیده خواهد شد.» (منظور از والد تفكر پدر و مادر‌گونه می‌باشد كه قیم مآبانه با هر چیزی برخورد می‌كنند).

نویسنده: تامس ؛ آ. هریس
مترجم: اسماعیل فصیح


همچنین مشاهده کنید