پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا


درس هایی که از «جلالِ آلِ احمد» آموختیم


درس هایی که از «جلالِ آلِ  احمد» آموختیم
این همان كاری بود كه «جلالِ آلِ احمد» در طولِ عمرِ كوتاهش كرد. همه آن چیزهایی را كه باور داشت، با دیگران درمیان می گذاشت و اگر می دید لازم است از كسی، یا چیزی، دفاع كند، این دفاع را دریغ نمی كرد. آلِ احمدی كه ما شناخته ایم، آدمی است اهلِ مبارزه، می خواهد حرفی را به كُرسی بنشاند، كه دیگران نمی خواهند. و همین است كه تصویرِ ذهنی ما از او، روشنفكری است كه همیشه غُر می زند و دلِ خوشی از وضعیتِ موجود ندارد. آدمی است چشم به راهِ آینده، اتفاق هایی كه باید بیفتند تا همه چیز دگرگون شود.
•••
جلالِ آلِ احمد، به نسلِ روشنفكرانی تعلق دارد كه «آیدین آغداشلو» (نقاش و نویسنده) در گفت وگویی لقبِ جامع الاطراف را به آنها داده است. آدم هایی كه می خواستند همه چیز را بدانند و هرچه را كه در دنیا هست به ذهن بسپارند. این خاصیتِ آن سال ها بود، باید می دانستی تا از روزگار عقب نمانی و برایِ همین است كه آنها هم نویسنده بودند و داستان می نوشتند، هم ترجمه می كردند. هم درباره نقاشی (مثلاً) یادداشت می نوشتند، هم از تئاتر و نمایشنامه حرف می زدند. موضوع به همین سادگی است: زندگی برایِ آنها در دانستن خلاصه می شد و این دانستن (و بیش تر دانستن) چیزی نبود كه آسان به دست آید. لازم بود كه به دانشی پایه ای (آموختنِ زبانی فرنگی) مجهز شوند و اگر درست نگاه كنیم، مهم ترین (یا اثرگذارترین) روشنفكرانِ سال های دور، از این دانش بی بهره نبوده اند. از «صادق هدایت» بگیرید كه «فرانتس كافكا» را به فارسی درآورد، تا «ابراهیم گلستان» كه به همتِ او «ارنست همینگ وِی» و «ویلیام فاكنر» معرفی شدند و برسید به جلالِ آلِ احمد كه «اوژن یونسكو» و «ژان پُل سارتر» را ترجمه كرد. این ترجمه ها، در وهله اول، تقسیم دانشی است شخصی با دیگران. آنها ترجمه می كردند تا دانش، عمومی شود، همه گیر شود و هركسی را از آن بهره ای باشد. و یادمان نرود این اتفاق ها در سال هایی افتاده اند كه حتی كورسویی غنیمت بوده، چه رسد به نوری درخشان.
•••
جلالِ آلِ احمد، در حوزه های بسیاری نوشته است. تحقیق هایی در مردم شناسی دارد كه هنوز می توان به آنها استناد كرد، یادداشت هایی درباره زبان شناسی نوشته كه دست كم به لحاظِ تاریخی، قابلِ تأمل اند، مقاله هایی درباره معنا و مفهوم هُنر دارد كه می توان آنها را نمونه ای گرفت از تلقی روشنفكرانِ ایرانی در آن سال ها، و در همین حیطه است كه او یادداشت های كوتاه و بلندی هم راجع به وظیفه هنرمند و مسئولیت های نویسنده در روزگار ما نوشته، كه خواندن شان خالی از لُطف نیست. و تازه، و توضیح های او درباره شعرِ «نیما یوشیج» (هرچند حالا كم مایه به نظر می رسد و حرف هایش درباره وجدان بیدار طبقاتی تقریباً بی معنا است) هم هست كه نشان می دهد آلِ احمد، دفاع از این نوع شعر تازه را یكی از وظایف اصلی خود می دانسته است. جز این، او نقدِ تئاتر (و نمایشنامه) و فیلم هم نوشته است، درباره نقاشی و معماری هم حرف زده و نظر داده است. گستره علایقِ او، به گواهی نوشته هایِ پراكنده اش، آن قدر عظیم است كه نمی توان باورش كرد. یعنی ممكن است كسی به این همه حوزه مختلف سر زده و دستِ خالی بازنگشته باشد؟
آیدین آغداشلو درست می گوید، وقتی از جامع الاطراف بودنِ آلِ احمد حرف می زند. جلالِ آلِ احمد، یكی از معدود روشنفكرانِ ایرانی است كه ادبیات و هنر را به چشمِ وظیفه می دید. برایش مهم بود كه داستانِ فارسی پیش برود، شعرهای بهتری نوشته شود و كارگردان های تئاتر، نمایش های بهتری روی صحنه ببرند. آلِ احمد، از روی تعهد بود كه نمایشگاه های نقاشی را می دید و درباره شان یادداشت می نوشت، گیرم كه یادداشت هایش بیش از آن كه هنری باشند و ربطی به نقاشی داشته باشند، رنگی از اجتماع و سیاست داشتند. همه ماجرا همین بود: این كه باید دید، و با ندیدن و نخواندن و ندانستن دردی دوا نمی شود. آن نسل، سیاسی هم بودند و این سیاسی بودن و درباره سیاست و اجتماع حرف زدن، لزوماً از سرِ علاقه نبود. بیش تر به این برمی گشت كه آنها نمی خواستند از كنارِ مقوله ای مهم، بی اعتنا رد شوند. یك نمونه مهم و جالب، نامه آلِ احمد (با نامِ مستعارِ كدخدا رستم، چاپ شده در هفته نامه نیروی سوم) است به نیما یوشیج (دوست پیرشده ام، آقایِ نیما!)، وقتی در سال ،۱۳۳۲ نام او را پای اعلامیه ای می بیند كه به عنوانِ دعوت برایِ تهیه مقدمات سفر به فستیوالِ بخارست منتشر شده. در این نامه است كه او نیما و باقی امضاكنندگان را متهم می كند كه در ظلم و ستمِ كمونیست ها سهم دارند و داستان های واقعی سیبری را به یادشان می آورد. «دوست پیرشده ام، آقای نیما! بدانید كه جوانان را به آن عاقبتِ شوم و وحشت باری می خوانید كه در زندان های سیبری دامن گیرِ هجده میلیون آدمی است.» و نیما هم در نامه ای پاسخِ او را می دهد: «من می دانم شما جلالِ آلِ احمد هستید، كه به این صورت درآمده اید. من این قدر در نتیجه سن ِ زیاد خرفت و كودن شده ام كه هرقدر شما استادی به خرج داده، كُشتن و كُشته شدن را به من یاد بدهید، استادی شما به هدر رفته. امیدوارم كه پیر شوید، مثلِ من كه پیر شده ام. این بزرگ ترین دعایی است كه پیران در حقِ جوانان می توانند داشته باشند.» و همه این ها، در روزگار بی دانشی و بی علاقگی به دانستن است كه نوشته می شود.
•••
جلالِ آلِ احمد، احتمالاً، نخستین مدافعِ جدی شعرِ نیما است. مقاله «افسانه نیما یوشیج» كه سالِ ۱۳۲۹ در دو شماره «ایرانِ ما» چاپ شد، بیش از هر چیز، به اصلی ترین مشكلِ مخالفان نیما می پردازد. «اولین مشكل درباره شعرِ نیما، برای كسانی كه با شعرِ نو فرنگی آشنا نیستند، طرزِ خواندنِ آن است. دانستنِ این است كه چگونه شعرِ او را باید نقطه گذاری كرد و جملات را از كجا شروع كرد و به كجا ختم كرد.» در كنار مقاله آلِ احمد، شاید آن توضیحی هم كه مسئولین مجله در ابتدایش آورده اند خالی از لطف نباشد: «... محتاجِ یادآوری است كه نویسندگانِ ایرانِ ما، درباره مطالب این مقاله، عقایدی غیرموافق با نویسنده این مقاله دارند.» و این همه درحالی است كه می دانیم آلِ احمد درس خوانده ادبیات فارسی در دانشگاه تهران بود و اگر به دنبالِ نوشتن رساله می رفت، دكترای این رشته را هم می گرفت.
•••
جلالِ آلِ احمد، سهم زیادی در جدی گرفته شدن هنر و ادبیات روزگار ما دارد. بسیاری از نام های آشنای روزگار ما به همتِ او معرفی شده ، یا جدی گرفته شده اند. هر یادداشت او درباره نقاشی، بیش از آن كه نقدی باشد در چند و چون این هنر، اشاره ای است به این كه باید دراین باره نوشت و حرف زد. لابد خود او هم می دانست كه حرف هایش، حرفِ آخر نیستند. اما می نوشت تا دیگران را به نوشتن تشویق كند. همین طور است آن نوشته هایی كه درباره تئاتر دارد، و اصلاً نوع نگاهش به اوژن یونسكو و معرفی او با نمایشنامه كرگدن. حالا می دانیم كه ترجمه او، آن قدرها هم درست نبوده و شیوه ای هم كه او برای معرفی اندیشه هایِ یونسكو به ما پیشنهاد داده، خالی از اشتباه نیست. اما این را هم یادمان نرود كه او، آلِ احمد بود و نامی داشت مشهور. نامش پای هرچیزی می آمد، دیده می شد. حالا آن چیز، می توانست نمایشگاه نقاشی باشد، یا مجموعه شعری از شاعری جوان به اسم «محمدرضا اصلانی» (نقدی درباره شب های نیمكتی، روزهای باد). مهم این بود كه آلِ احمد داشت خواندن چیزی را پیشنهاد می كرد، حتی اگر نوشته اش سراسر انتقاد بود. شاعرانِ دهه چهل كم نبودند و آنها جز نوشتن شعر، نقد هم می نوشتند. اما چه كسی هست كه نداند آن سال ها دسته بندی ها و خط كشی های شعری بر همه چیز می چربید و خواه ناخواه، بعضی نام ها كم تر دیده می شدند. اما نام آلِ احمد را نمی شد نادیده گرفت وقتی از مجموعه ای، یا شاعری حرف می زد. یك نمونه دیگر، حاشیه نویسی های او است بر شعر بلندِ «سندبادِ غائب»، نوشته «محمدعلی سپانلو». این حاشیه نویسی ها و پیشنهادها برای تغییر كلمه ها، حتی اگر شاعر آنها را اِعمال نكرده باشد، نشانی از منشِ شخصی آلِ احمد هستند. این كه باید از نسلِ تازه استقبال كرد و چاره كار، در به رسمیت شناختنِ آنها است. این مهم ترین درسی است كه باید از جلالِ آلِ احمد آموخت.
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید