پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


برای سلطان غزل معاصر ایران


برای سلطان غزل معاصر ایران
خودش می گفت همزاد پاییز است؛ اول مهرماه سال ۱۳۲۵. پدرش - كه خدایش رحمت كناد- معلم بود و شعر را به سختگی و قوت می سرود و مادرش كه عمرش دراز باد، به رغم نداشتن سواد مكتبی، در مكتب خانواده ای فاضل و ادیب درس خوانده است. می گفت: بسیاری از دانسته هایم را از مادرم دارم؛ مادری كه شب های زمستان با قصه ها و افسانه هایش او و خواهران و برادرانش را افسون می كرد و این افسون، بزرگترین و كاراترین حربه مادر بود كه هر كدام از بچه ها برای محروم نشدن از آن، حاضر بود تمام دستورات مادر را اطاعت كند. خانه آنها كه در كوچه هفت پیچ (یدی بروخ) زنجان واقع شده، میراثی است كه از پدربزرگ به آنها رسیده بود؛ خانه ای كه اگرچه تا حالا یكی، دوبار تعمیر اساسی شده، ولی هنوز صفای قدیمی و دوست داشتنی خودش را دارد؛ خانه ای با درخت های گردو و فندق و هلو و انگور و... ؛ خانه ای با ماهیانی قرمز در یك حوض سنگی قدیمی. بسیاری از روزهای كودكی را به حكم وظیفه پدر در روستاهای اطراف زنجان می گذراند و از حدود پنج سالگی به همراه خانواده به زنجان برمی گردد تا به مدرسه برود و نوشتن و خواندن بیاموزد، اگرچه همه آن سالها را خرج فراگرفتن آنچه در جان خود حس كرده می كند. در سال پنجم دبستان با نوشتن یك انشاء، هیات نمره امتحانات نهایی زنجان را كه به طور جمعی به انشاء بچه ها نمره می داده اند و نمره ۲۰ را برای این درس قدغن می دانسته اند، مجبور می كند كه در مورد او سنت را بشكنند و همین طلیعه، خبر از درخشش آن شگفت انگیزی در قلم او می دهد تا اینكه از سنین نوجوانی به سرودن شعر به طور جدی روی می آورد (سابقه اولین مصراع سروده شده توسط او به روزهای نوباوگی پیش از دبستان برمی گردد). سالهای دبیرستان هم سپری می شوند و نوبت به روزهای دانشجویی می رسد؛ دانشگاه تهران(دانشكده ادبیات) با استادانی شناخته شده او را می پذیرد تا این بار به ادبیات از زاویه آكادمیك بپردازد. می گفت: سال پنجم دبستان معلمی داشتم كه برای ما از كلیله و دمنه املا می گفت و همین باعث تسلط ما بر این اثر و دیگر آثار كلاسیك ادبیات شده بود، به طوری كه در دانشگاه همه متعجب مانده بودند كه این دانشجوی جوان این دانسته ها را از كجا دارد. اما انگار روزگار تصمیم می گیرد كه نگذارد همه چیز مرتب و طبق روال پیش برود. شاعر جوان كه حالا دیگر در مطبوعات و جلسات ادبی تهران همه را با آثار و خصوصا غزل هایش میخكوب كرده، از مدار دایره همگان بیرون می زند و اصرار بزرگان دانشكده ادبیات هم در این مورد بی تاثیر می ماند و شیفتگی و آشفتگی از راه می رسد تا حسین منزوی متولد شود؛ ماه بلند غزل معاصر ایران. منزوی جوان در سال ۱۳۵۰ در حالی كه تنها ۲۵ سال دارد، با اختصاص دادن یكی از معتبرترین جوایز ادبی آن زمان به اولین مجموعه سروده هایش (حنجره زخمی تغزل) نشان می دهد كه در غزل معاصر ایران و حتی در قالب های دیگر شعری، نفسی تازه از راه رسیده كه تا همیشه سالیان خواهد درخشید.او در غزل، كارستانی می كند كه پیش از او تنها در تجربه های معدودی از منوچهر نیستانی به شكل تجربه های اولیه رخ نموده است. منزوی جوان با بهره گرفتن از تعلیمات نیما از یك سو و تكیه كردن به گنجینه گران سنگ ادب پارسی از سوی دیگر، دست به آفرینش تازه هایی در غزل می زند كه تا پیش از آن بی سابقه هستند.تسلط عمیق بر افسانه ها، باورها و اسطوره های ملی و مردمی، به كارگیری دایره واژگانی وسیع كه ریشه در زبان گفتار مردم دارد، توجه به وزن و قافیه به عنوان پتانسیلی موسیقیایی و نه اجباری بدیعی، توجه به ساختار زیبایی شناسانه و حركت به سوی فرم، بهره بردن شاعرانه از روایت و از همه مهمتر توجه به رنگ ملی غزل و حفظ آن در پیكره نوجویانه غزل معاصر از ارمغان هایی است كه منزوی به ادبیات معاصر ارزانی می كند، به طوری كه بسیاری از این توجهات در آثار دیگر غزلسرایان تازه جوی پس از او به عنوان اصولی تردیدناپذیر لحاظ می شوند. منزوی در سرودن تصنیف و ترانه نیز بارها توانایی خود را به منصه ظهور رسانده كه علت این امر نیز اشراف او بر موسیقی دستگاهی ایرانی بوده است. در عرصه ترجمه، منزوی بهترین ترجمه منظوم حیدربابا ی شهریار را ارائه داده و تعدادی از داستان های فولكلور آذربایجان از قبیل كوراوغلی را نیز به فارسی برگردانده است. بخشی از آثار منتشرشده او عبارتند از: حنجره زخمی تغزل ، از شوكران و شكر ، با عشق در حوالی فاجعه ، با سیاوش از آتش ، از كهربا و كافور ، از ترمه و تغزل ، ترجمه حیدر بابا ، این ترك پارسی گوی ، این كاغذین جامه ، از خاموشی ها و فراموشی ، فانوس های آفتابی ، همچنان از عشق ، تیغ زنگ زده ، خونه آقا گنجیشكه ، دیدار در متن یك شعر ، صفرخان و...
قرار ندارم كه درباره زندگی ادبی او بیش از این كلیات، چیزی بنویسم كه مجال آن نیست ولی سالگرد تولد او را بهانه ای یافتم تا ضمن گرامیداشت یاد او، به این نكته اشاره كنم كه خیلی از ما آنقدر از خودمان می ترسیم كه اگر كسی ذره ای متفاوت تر از ما زیست، از او حذر می كنیم؛ او آنگونه كه می شایست زیست، نه آنگونه كه می بایست.
آخرین كتابی كه از او منتشر شد، مجموعه ای با نام فانوس های آفتابی است كه به مدح و منقبت
اهل بیت (ع) اختصاص دارد. سرآغاز این كتاب نیز، یكی، دو شعری است كه در عظمت مقام قرآن كریم سروده شده است. خیلی از كسانی كه او را نمی دانستند، حالا كه این كتاب را می بینند، نمی دانند چه باید بگویند، اگرچه او سالها پیش تنها با یك غزل عاشورایی، كفه دیگران را بالا برده بود. او پرید و آغاز شد؛ آغازی مثل روز تولدش؛ روز اول مهر؛ روز تولد تقویمی اش و برای خیلی از دیگران خواند كه:
چه سرنوشت غم انگیزی كه كرم كوچك ابریشم
تمام عمر قفس می بافت ولی به فكر پریدن بود
او با مهر آغاز شد و در نیمه اردیبهشت جان بهار را آخرین نفس خود كرد تا با مهر و عشق باقی بماند.
یادش عزیز باد.

ابراهیم اسماعیلی اراضی
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید