جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

جنگ های ایران و عثمانی


جنگ های ایران و عثمانی
سلطان سلیم اول خلیفه عثمانی كه در مذهب تسنن متعصب و مردی خونریز و بی رحم بود پس از خلع پدر و كشتن وی و نیز قتل برادران خود در سال ۹۱۸ قمری به تخت سلطنت نشست و از آخرین خلیفه عباسی مقیم مصر به حیله و تزویر در سال ۹۲۶ قمری اجازه خلافت گرفت تا همه كشور های اسلامی را زیر پرچم «خلافت اسلامی» گرد آورد و خود نیز خلیفه مسلمین شود. تنها مانع بزرگ او در این راه شیعیان ایرانی و به ویژه پادشاه استقلال طلب آنان شاه اسماعیل صفوی بود. سلطان عثمانی برای از میان برداشتن این مانع بزرگ «جمعی را در خفا مامور كرد تا شماره نفوس شیعه رافضی را در خاك عثمانی به دست آرند، چنان كه از میان هفتاد هزار نفر شیعه ای كه بودند، او چهل هزار نفر را حكم داد قتل عام كردند و بدین طریق كشور خود را از همدردان احتمالی با دشمن، صاف و پاك نمود.»۱
از آن پس سلطان عثمانی در دشمنی با ایرانیان لحظه ای از پای ننشست. با عبیدخان ازبك مكاتبه و او را برای حمله به ایران تحریك و تشویق نمود. به شاه اسماعیل نامه نوشت و به طور رسمی خواست كه ایران ضمیمه ممالك عثمانی شود و سرانجام در سال ۹۲۰ به بهانه پناهنده شدن برادرزاده اش به ایران سپاه عظیمی گرد آورد و در چالدران _ واقع در ۱۲۰ كیلومتری شمال تبریز _ به جنگ ایرانیان آمد «نیروی ترك مركب بود از یكصد و بیست هزار سرباز تربیت شده و منظم و قسمت عمده آن سواره نظام ولی مشتمل بر چندین گروهان تفنگدار و توپخانه قوی بوده است. تدابیر حربی تركان این بوده كه سواره نظام ایران را بكشند و در تیررس توپچیان و تفنگچیان خود بیاورند و لذا تفنگ ها و توپ ها را پشت سر پیاده نظام مخفی و پنهان كردند. شاه اسماعیل از این حیله دشمن با خبر شده، قشونش را كه عبارت از همان سواره نظام و تقریباً بالغ بر شصت هزار تن بود به دو قسمت تقسیم نموده، یك قسمت آن را خود تحت فرمان گرفت و قسمت دیگر را زیر فرماندهی رئیس استاج لو قرار داد. نقشه جنگی وی این بود كه هر دو جناح دشمن را با هم مورد حمله قرار دهد. حمله ای كه خود او به جناح چپ دشمن برد به موفقیت انجام یافت و لشكریان عثمانی را مجبور ساخت به پس قراول قشون عقب بنشینند لیكن در جناح راست تركان پیاده نظام كنار رفت و توپخانه ظاهر گشت و به طور فوق العاده به فعالیت پرداخت. اینجا سردار ایرانی به خاك هلاك افتاد و لشكرش از هم پاشید و رو به هزیمت نهاد. ینگچری ها [گروهی كه دشمن را خام خام می خوردند] كه آنها را به طور ذخیره نگاه داشته بودند، داخل میدان گردیده، به طرف سوارانی كه تحت فرماندهی شخص شاه بودند بنای تیراندازی را گذاشتند. شاه پس از ابراز شجاعت و مقاومت سختی جراحت برداشت از اسب بر زمین افتاد و نزدیك بود دستگیر شود و وقتی كه دوباره بر اسب سوار شد، روبه فرار نهاد و سپاهیان افسرده و دلسردش هم به متابعت از او منهزم و متفرق گردیدند و سلیم این جنگ هولناك را برد. اردوی ایران به جزء غنایم [سپاه] فاتح گردید و تمامی اسرای مرد را حكم شد قتل عام كردند و تبریز تسلیم ترك گردید.»۲ لازم به یادآوری است كه در این جنگ برای نخستین بار عثمانیان از تفنگ و گلوله و توپ استفاده كردند كه چون ایرانیان از این موضوع آگاهی نداشتند، غافلگیر و بهت زده شدند. اما مردم دلاور تبریز در برابر متجاوزان عثمانی ایستادگی نمودند و آنان نیز به ناگزیر چند روز بعد شهر تبریز را تخلیه كردند. شاه اسماعیل ماه بعد به تبریز بازگشت و دوباره سپاهی گرد آورد و شمال بین النهرین و ارمنستان و گرجستان را كه بر اثر جنگ چالدران از دست رفته بود، فراچنگ آورد و شكست چالدران را تلافی نمود. سلطان سلیم نیز به ملاحظه درگیری با سپاه اتریش در متصرفات تازه عثمانی در بالكان دست از جنگ با ایرانیان برداشت و متوجه آن سامان شد و سرانجام به سال ۹۲۶ قمری درگذشت. شاه اسماعیل نیز پس از ایجاد وحدت مذهبی در كشور و بنیان نهادن دولتی متمركز و نیرومند به سال ۹۳۰ در سی و هشت سالگی نزدیك شهر سراب درگذشت و بدین ترتیب نخستین دوره جنگ های ایران و عثمانی به پایان رسید؛ ولی این پایان كار نبود!
شاه تهماسب _ پسر ارشد شاه اسماعیل _ كه به هنگام مرگ پدر ده سال و نیم بیشتر نداشت، بر جای پدر نشست و از ۹۳۰ تا ۹۸۴ پادشاه ایران بود. از آن سوی نیز سلطان سلیمان قانونی پسر سلطان سلیم كه از سال ۹۲۶ تا ۹۷۴ سلطنت كرد، جای پدر را گرفت. شگفت آور اینكه هر دو پادشاه در نیرومندی و كاردانی و جنگاوری اعجوبه زمان خود بودند. سلیمان به سوی اروپا پیشروی كرد و مجارستان را گرفت و تا دروازه وین پیش رفت. شاه ایرانی نیز سپاه به خراسان برد و یورش ازبك ها و تركمن ها را كه به قصد غارتگری و قتل شیعیان چندین بار به خراسان حمله كرده و از این راه به توس و هرات و دیگر شهر ها خسارت ها زده و قتل عام ها نموده بودند، سركوب كرد و متجاوزان را از ایران بیرون راند. در سال ۹۴۰ قمری بود كه سلطان عثمانی نیات پلید پدر را پی گرفت و دوباره مرز های ایران را مورد تركتازی عثمانیان قرار داد. سپاه متجاوز تركان تا سلطانیه _ نزدیك زنجان _ پیش آمد، ولی در زمستان سخت آن سال ها گرفتار آمد و ناگزیر به بغداد رفت. شاه تهماسب ولی متجاوزان را بی پاسخ نگذاشت. در پی ایشان تا به بغداد تاخت و آن شهر را محاصره و تصرف كرد. شاه عثمانی از مهلكه گریخت و از آن پس سه بار دیگر به ایران تاخت. شاه تهماسب نیز برای احتیاط پایتخت را از تبریز به قزوین منتقل نمود تا كانون مقاومت به آسانی در دسترس سپاهیان عثمانی نباشد. جنگ و گریز میان ایران و عثمانی همچنان در كش و قوس بود تا اینكه سرانجام در ۹۷۴ قمری هنگامی كه سلطان سلیم دوم به جای سلطان سلیمان قانونی به تخت نشست، سفیرانی میان ایران و عثمانی مبادله شدند و صلح موقتی بین طرفین برقرار شد. بدین ترتیب دومین دور جنگ و خونریزی نیز البته با مصلحت سنجی عثمانیان به خاطر درگیری در اروپا به طور موقت پایان گرفت. پس از درگذشت شاه تهماسب به سال ۹۸۴ قمری اوضاع سلطنت در ایران دگرگون شد و شاهزادگان صفوی به رقابت و كشمكش بر سر سلطنت پرداختند. در این هنگام بود كه سلطان مراد سوم كه در سال ۹۸۲ قمری جانشین سلطان سلیم دوم شده بود، با فرصت طلبی دو بار در سال های ۹۸۶ و ۹۸۷ قمری به شمال آذربایجان لشكر كشی نمود. آشفتگی داخلی ایرانیان دیری نپایید و چندی بعد عباس میرزا نوه شاه تهماسب كه پدرش محمدمیرزا پسر ارشد شاه تهماسب در سال ۹۸۵ به نام سلطان محمد خدابنده تاجگذاری كرده بود و تا ۹۹۶ شاه رسمی ایران بود، ولی به خاطر ضعف بینایی قادر به كنترل اوضاع نبود، در سن هجده سالگی كنترل اوضاع را به دست گرفت. وی كه بعدها به شاه عباس كبیر ملقب شد، در سال ۹۹۶ به جای پدر نشست و تا سال ،۱۰۳۸ با كفایت و كاردانی سلطنت كرد و ایران را به اوج نیرومندی و استقلال رسانید. در آغاز كار چون دولت عثمانی از غرب كشور و ازبك ها از شرق كشور به ایران حمله می كردند، شاه عباس ناگزیر با عثمانیان از در صلح درآمد و گرجستان و ارمنستان و تبریز را به آنان وانهاد. سپس آشوبگران و سركشان محلی را بر جای خود نشاند و نظم و امنیت داخلی را سامان بخشید. در سال ۱۰۰۰ قمری پایتخت را از قزوین به اصفهان برد و شش سال بعد به خراسان رفت و ازبكان را در نزدیكی هرات شكست سختی داد. در سال ،۱۰۰۷ سر آنتونی شرلی [Sir Anthony sherley] و برادرش را با بیست و پنج نفر از همراهانش كه در فن توپ ریزی آشنا بودند، به حضور پذیرفت و به یاری آنان سپاه را سروسامانی داد و ۵۰۰ عراده توپ برنجی و ۶۰ هزار قبضه تفنگ برای سپاهیان آماده كرد. البته این بخشش اروپاییان به ایران، چندان هم سخاوتمندانه و محض رضای خدا نبود! آنان دریافته بودند كه اگر ایرانیان جلودار سپاهیان تركان عثمانی نبودند، تاكنون اثری از آثار اروپا نیز بر جای نمانده بود! تركان عثمانی تا قلب اروپا پیش رفته بودند و تنها مانعی كه نمی گذاشت سراسر اروپا را در نوردند، هراس و نگرانی از این سوی مرزهای خود، یعنی ایران نیرومند بود. اروپاییان در جنگ های ایران و عثمانی، نقش آتش بیار معركه را داشتند، چون ادامه حیات آنان در گرو این جنگ بود. برای این كه سخنی به گزاف نگفته باشیم، به گفته بسبك [Bosbecq] سفیر فردیناند اول _ امپراتور وقت آلمان- استناد می كنیم كه در آن هنگام سفیر آلمان در عثمانی بود. وی به صراحت برای امپراتور خود نوشت: «فقط ایران میان ما و ورطه فنا حائل است!»۳ به هر روی، شاه عباس كبیر در سال ۱۰۱۱ قمری، پس از هجده سال كه تبریز در اشغال متجاوزان عثمانی بود، آن شهر را به آغوش میهن بازگرداند. از آن پس به ایروان رفت و آن شهر را نیز پس از شش ماه محاصره به تصرف درآورد.در همین هنگام بود كه پس از مرگ سلطان محمد سوم، پسر جوان وی احمد به تخت سلطنت عثمانی نشست و اولین اقدام وی، گردآوری سپاه بزرگی برای جنگ با ایرانیان بود. «دو ارتش در حوالی دریاچه ارومیه با هم مواجه شدند. ارتش ترك بالغ بر صد هزار تن بود در صورتی كه ارتش ایران از شصت و دو هزار نفر تجاوز نمی كرد. ولی باید دانست كه ترك ها شجاعت و تربیت نظامی خود را از دست داده بودند، در حالی كه ارتش ایران كاملاً تربیت شده و برای اولین بار دارای توپخانه بوده است. ترك ها مطابق معمول خود به شكل ستون های سواره نظام كه پیاده نظام و توپخانه از آنها حمایت می نمود، بنای پیشرفت را گذاردند و بلاتردید امید داشتند اسب سواران دشمن را در تیر رس توپ های خود بكشند، ولی شاه عباس نقشه جنگی آنها را خنثی كرد. به الله وردی [سردار سپاه ایرانی] دستور داد كه با یك حركت عریض دورانی، از طرف عقب جبهه دشمن سردرآورد و ارتش خود را چنان نمایش دهد كه دشمن گمان كند كه نیروی اصلی ایرانیان است. این مانور به طور تحسین آمیزی به نتیجه رسید. تركان همان طور كه تصور می نمودند یك دسته بزرگی از قشون خود را برای مقابله با سپاه ایران، به طرف عقب فرستادند و این باعث اختلال و بی نظمی لشكر شد. در اینجا یك یورش و حمله ناگهانی- كه در آن سررابرت شرلی در سه جا مجروح شد- باعث وحشت و هراس و سراسیمگی در دشمن گردید. فرماندهان ترك برای جبران و اعاده حیثیت و دست یافتن بر حریف، با منتهای دلاوری جنگیدند، ولی نتیجه ای نداد و بیش از بیست هزار سر در پای شاه افتاد. شاه عباس به وسیله این جنگ قطعی، كشور و سلطنت خود را از لكه بدنامی و پستی نسبت به تركان، نجات بخشید. نه فقط آذربایجان، كردستان، بغداد، موصل و دیاربكر به دست ایرانیان افتاد، بلكه به واسطه تصرف مجدد كربلا و نجف و دیگر مشاهد مقدسه، احساسات مذهبی آنها را كاملاً جلب نمود و همگی را خشنود ساخت.»۴ تركان كه دیگر خود را حریف ایرانیان نمی دیدند، به مرز های خود بازگشتند و پیمان صلحی با شاه عباس بستند كه آن را نیز محترم نداشتند و چند سال بعد، چندین بار دست تجاوز به سوی ایران گشودند كه هر بار نیز ضرب شست سختی از ایرانیان دیدند و ناكام و شكست خورده به مرزهای خود بازگشتند. این جنگ و گریزها نیز به پیمان صلح موقتی بین ایران و عثمانی در سال ۱۰۲۷ قمری ختم شد و بدین ترتیب سومین دور جنگ ها به دلیل برتری نظامی آشكار ایرانیان پایان پذیرفت. پس از درگذشت شاه عباس در سال ۱۰۳۸ قمری نوه اش شاه صفی بر تخت نشست و تا سال ۱۰۵۲ سلطنت كرد. در این هنگام نیز دولت عثمانی كه مرگ شاه عباس را در انتظار نشسته بود در پی سه حمله بزرگ به خاك ایران باز هم بخت خود را آزمود ولی تنها دستاورد این حملات پیمانی بود كه میان شاه صفی و سلطان مراد چهارم در سال ۱۰۴۹ بسته شد كه طی آن بغداد به عثمانی واگذار شد و ایروان را كه عثمانی ها گرفته بودند به ایران وانهادند و این نیز چهارمین دور حملات عثمانیان بود كه سلطان مراد عثمانی خود شخصاً فرماندهی سپاهیان ترك را برعهده داشت و در جنگ ها شركت جست كه وی نیز به رغم خونریزی ها و سنگدلی ها و ویرانگری هایی كه در برخی شهرهای ایران از جمله همدان انجام داد كاری از پیش نبرد. پس از شاه صفی رفته رفته شاهان صفوی روش آسوده خیالی پیش گرفتند و به سرنوشت همه ته سلسله ها گرفتار آمدند. پسر شاه صفی كه شاه عباس دوم نامیده شد از ،۱۰۵۲ كه ۹ سال بیشتر نداشت و به جای وی میرزاتقی خان اعتمادالدوله نایب السلطنه بود تا سال ۱۰۷۸ قمری بر اثر كوشش ها و پشتكار نیاكانش دوران خوش و آسوده خیالی را سپری كرد. وی عدالت و آسایش را پیشه كرد و كاخ عالی قاپو و بنای عمارت چهل ستون را بنیاد نهاد. همین دوران سرخوشی ولیعهدی به نام شاه سلیمان را به ارمغان آورد كه از سال ۱۰۷۷ تا ۱۱۰۵ قمری سلطنت كرد و هنگامی كه بزرگان كشوری خطر دولت عثمانی را به او گوشزد كردند در پاسخ گفت: «اگر اصفهان را برای ما بگذارند، باكی نیست!» ۵ وی پدر شاه سلطان حسین صفوی است كه از ۱۱۰۵ تا ۱۱۳۵ پادشاهی كرد و در آن سال در پی محاصره اصفهان به دست قبیله ای از افغان ها به سركردگی محمود افغان خود با پای خویش به اردوگاه دشمن رفت و تاج شاهی از سر خود برداشت و بر سر دشمن نهاد و دختر خود را نیز با افتخار به همسری وی درآورد! و اما در این هنگام شوربختی بزرگ دیگری برای ایرانیان اتفاق افتاد و آن همسایگی ناگهانی روسیه تزاری با ایران بود كه آن رویداد نیز بر اثر ناتوانی و بی كفایتی ته مانده خاندان صفوی به وقوع پیوست «پطر كبیر تزار روسیه كه از طرف گرجستان و دریای خزر با ایران همسایه شده بود در این اوقات می خواست از راه ایران و خلیج فارس بر هندوستان دست یابد. نماینده ای برای گرفتن امتیازات تجارتی به ایران گسیل داشت. سپس سفیری فرستاد و برای بازرگانان روسی كه می گفت در حدود بخارا خسارت دیده اند، غرامت مطالبه كرد. سفیر مذكور اوضاع آشفته و فسادآلود دربار صفوی را به تزار گزارش داد. پطر كبیر از این وضعیت استفاده كرد و دربند و نقاط دیگر داغستان را تصرف كرد. سپس به تقاضای حاكم رشت كه بر ضد افغان ها از او استمداد كرده بود به بادكوبه و گیلان دست انداخت.»۶ تزار روسیه كه با دست اندازی به مرزهای ایران همسایه جدید ما شده بود خواب خوش دسترسی به آب های گرم خلیج فارس را در سر می پروراند و این رویای شیرین همواره تا انقلاب اكتبر ۱۹۱۷ شوروی در سر بازماندگان تزار روسی جولان داشت! شگفتا كه مورخان ایرانی به تجاوزات و تعدیات روسیه تزاری در ایران و دخالت آنان در سرنوشت سیاسی این سرزمین كمتر پرداخته اند. چه خیانت ها و آسیب های جبران ناپذیری كه بر ما روا نداشتند؟! همواره با دشمنان ما دوست و با دوستان ما دشمنی پیشه كردند. نخستین دشمنی آنان نیز همین كه بلافاصله پس از همسایگی با ما به سراغ دشمن دیرینه ما یعنی تركان عثمانی رفتند «در ژوئیه ۱۷۲۴ مطابق با ذی القعده ۱۱۳۶ به وسیله سفیر فرانسه در باب عالی [پایتخت عثمانی] پطر كبیر ایران را بین خود و عثمانی تقسیم [!!] و مراتب را به شاه تهماسب دوم ابلاغ كرد تا در صورت موافقت طبق تقاضای قبلی شاه تهماسب دوم از روسیه، پطر كبیر به كمك وی اقدام كند و افغان ها را از خاك ایران براند. لشكریان روس بی درنگ از شمال و سپاهیان عثمانی از مغرب به كشور ما تاختند و ولایات ایران را تصرف كردند.»۷ استقلال ایران لگدكوب سپاهیان روس و عثمانی شده بود. بر تخت حكمرانی محمود افغان نشسته بود و ازبكان و تركمانان نیز از هر سو به قتل و غارت و تجاوز مشغول! شب ایران زمین باز هم فرارسیده بود! كدام حادثه ای جز پیدایش سرداری دلیر و جان بر كف می توانست جلوگیر این همه جور و ستم و خونریزی و تجاوز باشد؟ و در این هنگامه جانسوز بود كه از خطه خراسان سردار نامی ایران نادر به پا خاست. در آغاز كار افغان ها را در نیشابور شكست داد و در سال ۱۱۴۰ همان شاه تهماسب دوم را بدان جا برد. اشرف افغان _ برادرزاده محمود افغان كه اكنون محمود را كشته و خود بر تخت سلطنت ایران تكیه زده- به خراسان لشكر كشید و نزدیك دامغان از نادر به سختی شكست خورد و به اصفهان گریخت. نادر در پی او تاخت و تا هلاكت اشرف دست از او بازنداشت. آنگاه متوجه غرب ایران شد و طی سه جنگ نزدیك شهرهای نهاوند و تویسركان و كنگاور عثمانی ها را سركوب و از خاك ایران بیرون راند. بی درنگ به سوی آذربایجان رفت و به همراه سپاه دلاور خود در سال ۱۱۴۳ نزدیك شهر میاندوآب، سپاه عثمانی را درهم شكست و خاك ایران را از وجود بیگانگان پاك كرد. دوباره به خراسان رفت تا شورش و تجاوز افغان های ابدالی را فرو بنشاند. در این هنگام شاه تهماسب دوم در ایروان با سپاه عثمانی درگیر و پیروز شد، ولی با رسیدن نیروهای تازه نفس عثمانی از بغداد طی نبردی در نزدیكی همدان، شاه تهماسب دست به عقب نشینی زد و مراغه و تبریز و برخی دیگر از شهرهای آذربایجان را در تصرف عثمانی ها وانهاد. سرانجام وی در سال ۱۱۴۴ قمری با عثمانی ها عهدنامه ای بست كه به نفع ایران نبود. او نیز مانند جد خود تنها در پی سلطنت بود و بس حتی اگر این سلطنت فقط در شهر اصفهان باشد! نادر این عهدنامه را نپذیرفت و آن را باطل خواند. در سال ۱۱۴۵ قمری با موافقت سران سپاه شاه تهماسب دوم از سلطنت خلع و پسر هشت ماهه او به نام شاه عباس سوم پادشاه خوانده شد و نادر به نیابت از او به سلطنت رسید. در همین سال بود كه در پی هشدار نادر به دولت روسیه تزاری، متجاوزان روسی از شمال ایران عقب نشستند و به مرزهای خود بازگشتند. «۱۱۴۶تا ۱۱۴۸ نادر چند جنگ دیگر با عثمانی ها در كركوك و قفقاز كرد و آنان را شكست فاحش داد و تمام گرجستان و ارمنستان و قفقاز به استثنای شهر قارص به موجب صلحی كه انعقاد یافت، به تصرف ایران درآمد. دولت روس نیز چون از آمادگی نادر به حمله به دربند و بادكوبه و سالیان آگاه شد، به موجب قرارداد در شوال ۱۱۴۷ آنها را تخلیه كرد.»۸خلاصه عهدنامه ای كه در سال ۱۷۳۶ میلادی برابر با ۱۱۴۹ قمری بین نادرشاه و سلطان احمدخان اول منعقد شد، چنین است: «این معاهده در ماه جمادی الآخر سال ۱۱۴۹ هجری بین سلطان احمدخان اول و نادرشاه در دوره صدارت محمد پاشا توسط وزیر او مصطفی پاشا و امین فتوا عبدالله افندی و ارتاملا خلیل افندی از یك طرف و عبدالباقی خان و میرزا ابوالحسین و ملاعلی اكبر از طرف دیگر به امضا رسید و آن سه ماده داشت راجع به امور زوار و اعتبارنامه راپرتچی باشی و تسلیم محبوسین و تحدید حدود و فرم رقیمه جات و رها كردن سیاست دوره صفویه و تسهیلات در امر تجارت و حقوق گمركی.»۹
پی نوشت ها:
۱- ژنرال سرپرسی سایكس، تاریخ ایران، ترجمه سیدمحمدتقی فخرداعی گیلانی، دنیای كتاب، چاپ سوم، ،۱۳۶۶ ج /،۲ ص۲۳۱.
۲- همان جا، ۲۳۲.
۳- نقل از تاریخ تركان عثمانی، تالیف كریسی (Creasy) كه در كتاب ادبیات ایران در عصر جدید به قلم پروفسور ادوارد براون، صفحه ۱۱ و ۹۳ آمده است.
۴- ژنرال سرپرسی سایكس، ج / ،۲ ص۲۵۳.
۵- عیسی صدیق، تاریخ فرهنگ ایران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهارم، تهران ،۱۳۴۷ ص۲۴۵.
و نیز در این نوشتار از كتاب شادروان دكتر عیسی صدیق بهره فراوان برده ام، روانش شاد.
۶- همان جا، ص ۲۴۸.
۷- همان جا، همان صفحه.
۸- همان جا، ص۲۴۹.
۹- مجموعه عهدنامه های تاریخی ایران، انتشارات وزارت امور خارجه، ۱۳۵۰ شمسی.
حسن مرسلوند
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید