سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


هیچ رازی نیست


هیچ رازی نیست
لویی فردینان سلین قبل از هر چیز یك نویسنده بی رحم است. انگار عادت ندارد حقایق و تلخی ها را تلطیف كند و یا حداقل با آمادگی ذهنی بگوید! بلكه هر چه بدبختی و لعن است را یك باره و یك جا تنها در چند سطر روی سر مخاطب آوار می كند.»سلین همیشه به پرده دری شهره بود، زیاد هم برایش اهمیت ندارد خواننده داستانش با دانستن این فوج ندانسته ها چه حالی پیدا می كند. یان آندره می گوید: «خواندن آثار سلین پشت هم و یك سره، حتماً باعث می شود شما چشم دیدن اطرافیانتان را نداشته باشید و یا حداقل حال شما را بهم می زند؛ شما یك دفعه چشم تان به غول عظیم تلخی ها می افتد؛ غولی كه از شدت هیبت قادر به دیدن اش نبودید...»او به واسطه شغل اش؛ به همه تلخی ها و بدبختی ها عادت دارد. انگار همه اینها مثل دمل چركی است كه او باید هر چند وقت یك بار معاینه اش كند و عمق چرك و زخم را به مریض توضیح بدهد.گزندگی اولین خصوصیت شاخص اوست كه حتی در بیان نیش اش هم وجود داشت، آنقدر كه همین گزندگی سبب شده بود بسیاری درصدد حذف او برآیند. درست همان قدر كه او چشم دیدن بعضی ازآ دم های دور و اطراف اش را نداشت، بخشی از جامعه روشنفكری فرانسه هم به واسطه درك غلط نیش او تصمیم در ندیده گرفتن اش داشت.سلین را بزرگترین نویسنده بزرگ در جنگ می نامند؛ بسیاری از نویسندگان اثرگذار قرن بیستم بارها اعتراف كرده اند كه تحت تأثیر او بوده اند آلن رب گریه، فیلیپ راس، كرت و نه گات، نورمن میلز و... بسیاری دیگر. او را صاحب هذیانی ترین سبك قرن بیستم می نامند.آندره ژید درباره داستانهای سلین می گوید: «قصد او از نوشتن چیزی نیست كه می بینیم؛ در نهایت این توهم است كه واقعیت را می سازد.»در «مرگ قسطی» این تنفر به اوج می رسد؛ درباره ساده ترین مسائل كه ممكن است هر كسی را اذیت كند (اما دیگران از كنارش می گذرند) با تنفر حرف می زند.
او می گوید زبان تلخ و گزنده اش را از دنیای اطرافش وام گرفته است و اگر دنیاعوض شود حتماً او هم فكری به حال خودش می كند. اما در عین حال طنز سیاهی در سراسر آثارش موج می زند، سبكی كه با سیلی از واژه های عامیانه با نثری آوازگونه و در عین حال خشن همراه است و از عمده ترین شاخصه های داستان محسوب می شود.مرگ قسطی دومین رمانی است كه او در این حال و هوا نوشته است؛ سال۱۹۳۶ سلین با چاپ این كتاب تمام قواعد رمان نویسی و حتی نگارش را كه تا آن روزگار بر دنیای ادبیات حكمرانی می كرد زیر پا گذاشت.«مرگ قسطی» در وهله اول یك رمان اتوبیوگرافی به نظر می آید، اما همین كه خواننده می خواهد به این حتم برسد، همه چیز رنگ عوض می كند و ما با ماجرایی مواجه می شویم كه ربطی به زندگی سلین ندارد.در سراسر رمان ردپای زندگی شخصی او را می توان پیدا كرد و نام شخصیت اصلی رمان (فردینان باردمو) هم به این شبهه دامن می زند. داستان میان ۱۹۱۳ تا ۱۹۳۲ می گذرد، همه چیز از زبان جوانی كه هم سن و سال خود اوست نقل می شود. او برای قهرمان اصلی داستانش از خودش مایه گرفته؛ محور اصلی داستان شبیه به زندگی واقعی سلین است اما ماجراها غالباً ساخته خیال خانه ذهن اوست.راوی در زمان و مكانی شبیه به زندگی سلین به سر می برد.در مرگ قسطی ما شاهد ماجرا نیستیم، یعنی اتفاق خاصی نمی افتد. بیشتر خواننده با حسن شخصیت اصلی كتاب نسبت به دنیای اطرافش درگیر است؛ از سویی تكرار بدبیاریها برای فردینان به حدی زیاد است كه دیگر بخشی از زندگی اش شده است و برای خواننده دور از انتظار نیست. با این حال روایت كتاب كند است؛ اما این نشانه عدم جذابیت نیست.روایت تلخ و گزنده ای كه او در زندگی شخصیت های طبقه متوسط رو به زوال پاریس دارد؛ مخاطب را به نقطه ای می رساند كه به گزندگی زبان عادت می كند و حتی به نویسنده حق می دهد، طوری كه انگار نوك پیكان همه این خشونت رو به خواننده است. سلین معتقد است كار نویسنده گفتن حقیقت است؛ حال هر قدر تلخ و گزنده!آدم قصه او دلش نمی خواهد تن به فساد و هرج و مرج جامعه اش بدهد اما انگار چاره ای ندارد؛ او كودك است؛ حتی در روزهایی كه دیگر كت و شلوار پدرش هم برایش تنگ است؛ اما خیلی وقتها خواننده هم مثل پدر و مادرش از دست فردینان به سطوح می آید.
بارها و بارها در داستانهای نویسندگانی قبل و بعد سلین با این شخصیت مواجه شده ایم. خانواده تیبو نوشته روژه مارتن دوگار؛ ناطور دشت، جی، دی سالینجر و...
شخصیت اصلی فردینان تمام آشفتگی های زندگی اش را از زندگی واقعی آقای نویسنده وام گرفته است.
در تمام داستانهای سلین؛ قهرمان داستان؛ نام و قسمتی از زندگی سلین را به ارث می برد.
زندگی كابوس وار شهری زیر چرخ دنده هایش پدر و مادر فردینان و تمام كسبه پاساژ را له می كند؛ مادرش می گوید: «دائم دچار بندبازی هستیم... این تكاپویی كه دارد خفه مان می كند! تقلای دائمی! مدام این چاله را پر كن آن چاله را پر كن! جهنم است این! بالاخره جانمان رامی گیرد!...»با این اوصاف تعریف سلین از جهنم؛ همین زندگی است. روزگاری كه فروشگاههای بزرگ غول آسا رشد می كنند؛ درست شبیه كابوس فردینان؛ زنی غول آسا كه از روی پاساژها رد می شود و آنها را له می كند.نكته جالب این جاست كه با وجود تعدد شخصیت ها، هیچ كس در این كتاب مستقیماً حرف نمی زند؛ بلكه همه چیز از دریچه نگاه فردینان روایت می شود و خواننده ناچار با حس فردینان نسبت به آن شخص همسو می شود؛ در نتیجه ما دایی ادوار را دوست داریم در حالی كه پدر فردینان چشم دیدنش را ندارد. فردینان با خواننده ارتباط برقرار می كند؛ و با هر آنچه باید درگیر می كند. فردینان الهه بدشانسی است؛ نمونه تمام عیار بی مسؤولیتی، آدمی كه در عین ارتباط هیچ پیوندی با آدمهای اطرافش ندارد او در موقعیتهای مختلف قرار می گیرد و با وجود اینكه می داند چه اتفاقی انتظارش را می كشد؛ می گذارد تا اتفاق بیفتد. انگار این موقعیت های تلخ را پیش می آورد تا آدمهای اطرافش روی سرش آوار شوند و تا دلشان می خواهد به بهانه او به زمین و زمان فحش نثار كنند. فردینان از تب و هذیان یك باره ما را به دنیای كودكی هایش پرتاب می كند.«مرگ قسطی» در اولین صفحات از زبان راوی خسته روایت می شود پزشكی كه سرایدار پیرش مرده است: «چقدر همه چیز كند و سنگین و غمناك است... به زودی پیر می شوم. بالاخره تمام می شود.» مرگ قسطی پایان داستان را در اولین صفحات به ما نشان می دهد! فردینان پزشكی كه از همه چیز متنفر است ؛ نگاه بی رحمی به زندگی دارد...» «می خواهم هر چقدر كه بخواهم از نفرتی كه دارم حرف بزنم. می دانم... انگار سلین پایان ماجرا را اول كار آورده است تا تكلیف اش را با خواننده یكسره كند؛ هر كس دوست داشت هفتصد صفحه همراهش باشد وگرنه همین جا او را با تمام لعن و نفرین اش رها كند. دكتر فردینان تب دارد، حالش بد است؛ اما هنوز حس می كند همه این نفرت را از دنیای كودكی هایش به ارث برده است؛ «هر چه فحش از ذهن ام درمی آید نثار پدرم می كنم... در همه عالم از او كثیف تر كسی نبود...» مخاطب او مادرش است...
«هر چه پدرم مرده تر می شود مادرم بیشتر دوستش دارد! من كوتاه بیا نیستم... اگر بكشندم حرف خودم را می زنم! باز بهش می گویم كه بابام آدم آب زیركاه ریاكار خشن بی همت بی بو خاصیتی بود!»
او از دنیای تب آلود مالاریا ما را به دنیای كودكی اش پرت می كند؛ «خاطره های قدیمی سمج اند... شكننده».اما پرتاب شدن او به دنیای كودكی خالی از حس نوستالژی و دلتنگی است؛ كودكی كه فقط به او ظلم می شود و در دنیای كتك و فحش غرق است... آدمهای مرگ قسطی تیپ نیستند بلكه هر كدام خودشان هستند با كلی دغدغه شخصی! آدمهایی كه از دنیا خسته اند و همه چیز را پای اهمال كاریهای فردینان می گذارند...آنقدر این سركوفت ها برای اوگران تمام می شود كه آقای پزشك در اولین صفحات كتاب هنوز مجرد است. فردینان بعد از یكی دوتجربه تلخ دیگر از زنها گریزان است... حتی در پانسیون انگلستان..دایی ادوار اما روزنه ای برای فردینان می گشاید... او را به كورسیال معرفی می كند و كورسیال با آن مجله كذایی اش در دریای ناامیدی قایق امید است.انگار از همان سطر اولی كه كورسیال وارد داستان می شود همه به او امیدوارند. كورسیال بالاخره نجات بخش فردینان می شود از پاساژ، پدر، فحش، لگد و حتی بی مسؤولیتی...
آدمهای سلین همگی آشفته اند و تنها كسی كه می خواهد شرایط را بهبود بخشد مادر است و دایی ادوار...
سلین در مرگ قسطی داستان نویسی فرانسه را از دنیای اتو كشیده دور كرد؛ انگار طاقت این همه دروغ و رنگ و لعاب را نداشت؛ زبان او هیچ شباهتی به دانته؛ دوگار؛ فلوبر و... نداشت.
او آنقدر لاقید و لاابالی بود كه حتی نویسنده های مدرنی همچون جك كرواك هم خود را مدیون او می دانند. انگار حرفهای توی كوچه و بازار را عیناً روی كاغذ می نشاند؛ بی اینكه به دستور زبان ضربه ای بزند... پیش تر هم او در سفر به انتهای شب این تجربه را پشت سر گذاشته است و در مرگ قسطی انگار چم و خم كار دستش آمده؛ و با زبان پخته تری مواجه ایم؛ سلین می گوید: «دستور این زبان پیش خودم محفوظ است.»... من همانطور می نویسم كه حرف می زنم بدون هیچ شگردی و ادا اصولی... دنبال انتقال احساس هستم.» سه نقطه های او بیش از هر چیز دیگری نظر را جلب می كند... انگار او می گذارد تا خواننده در این فاصله گذاریها نفس تازه كند! شاید هم محض تعلیق است.»گاهی وقت ها شخصیت پردازیهایش تا حد یك كاریكاتور پیش می رود... كشیش دیوانه... پدری كه از فرط خشم روی سقف را پر از حیوانات درنده می بیند... گریژیول و...
با این وجود پربیراه نیست كه او را بزرگترین نویسنده میان دوجنگ معرفی می كنند؛ او با وجود همه جانبداریهایش نویسنده ای غیرسیاسی است؛ حتی با وجود ادعانامه اش علیه جنگ جهانی دوم و حمایت هایش... آندره ژید در دفاع از او می گوید: سلین می خواست نژادپرستی را مسخره كند. او بارها وبارها به نژادپرستی و فاشیسم محكوم شد و هنوز هم یهودی ها نام او را با اكراه به زبان می آورند. سلین درست مثل قهرمان مرگ قسطی تمام زندگی اش با سوءتفاهم همراه بود. از سوی دولت فرانسه به خیانت محكوم شد... به خاطر اهانت به هیتلر تبعید شد. او سالهای پایان عمرش را به پاریس بازگشت؛ اما هنوز انتشارات گالیمار با اكراه كتابهایش را چاپ می كرد؛ او می گوید: زندگی گذر است حقیقی است؛ اما نه تا همین جاش هم زیادی گذشته است. سرانجام او اول جولای۱۹۶۱ درگذشت.»
منبع : تبیان


همچنین مشاهده کنید