جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

عروج حقیقت


عروج حقیقت
امشب... یادآور شوم ترین شب بعد از روزی است كه رسول خدا (ص) در آن وفات یافت. در آن روزی كه پیامبر رحلت كرد، رسول خدا رسالت اسلامی اش را در بحبوحه توطئه هایی كه بعد از برهه كوتاهی پس از وفات وی به رسالتش هجوم آوردند، به دست سرنوشت سپرد و در روزی كه امام امیرالمومنین (ع) ترور شد، آخرین آرزوی پیامبر در بازگرداندن مسیر صحیح رسالت به دست فراموشی سپرده شد. این امید كه همواره در جان های مسلمین آگاه زنده بود، در وجود این مرد بزرگ كه از لحظه اول گرفتاری ها و رنج های دعوت (با آن) زیسته بود، تبلور یافت. او در بنای آن دعوت مشاركت داشت و ساختمان رفیع آن را خشت به خشت همراه با پسر عم گرامی اش بنا نمود و (در نهایت) با آتش این دعوت سوخت. این مرد كسی است كه از تمام این مراحل با همه گرفتاری ها، مشكلات و دردهای آن عبور كرد... این مرد (می توانست) تنها آرزویی كه در قلوب مسلمین بیدار، در بازگرداندن مسیر صحیح و آشكار رسالت و روش راستین پیامبر گونه باقی مانده بود، به منصه ظهور برساند. چراكه انحراف آنچنان در اعماق این رسالت طغیان و سركشی نموده و گسترش یافته بود كه هیچ امیدی به نابودی آن، مگر به دست یگانه فردی همچون علی بن ابی طالب، نبود. و لذا حادثه ترور این امام بزرگوار... هنگامی كه در مثل چنین شبی بر خاك افتاد، در واقع آخرین آرزوی حقیقی (مسلمانان) را در برپایی صحیح جامعه اسلامی بر روی زمین، تا مدت و زمانی نامعین به تعویق انداخت. این ترور شوم درپی حكومت ۴ سال و اندی امام به وقوع پیوست، حكومتی كه از لحظه اول پذیرش آن امام،با دید اصلاح حقیقی در ساختار این رسالت منحرف بدان می نگریست و تلاش را در راه به ثمر رساندن فرآیند، دگرگونی تا شهادتش ادامه داد و درحالی در مسجد به خاك افتاد كه در اوج این تكاپو (و به عبارت دیگر) در مرحله نهایی به ثمررساندن فرآیند تفسیر و اصلاح این انحراف بود. آن انحراف در جسم جامعه اسلامی رسوخ كرده بود و در گروه جداشده از دولت مركزی اسلامی نمایانگر بود. (منظور حكومت معاویه در منطقه شام است) آن پدیده آشكار در چهار _ پنج سال حكومت امام عبارت است از اینكه در راه اقامه عدل الهی بر روی زمین بر خاك افتاد (ولی) به هیچ شكلی از اشكال حاضرنشده راه حل های ناقص را در راه پاكسازی این انحراف بپذیرد و یا مفهومی از مفاهیم سازش را قبول كند و یا به ضرر امتی كه امام با تمام سوزش و درد می دید، كرامتش به هدر می رود و با نازلترین قیمت فروخته می شود، (با دیگران) معامله كند. این پدیده هم از جهت سیاسی و هم از جهت فقهی جالب توجه است: از جهت سیاسی (این پدیده) نظر معاصرین امام و نیز افرادی كه تلاش می كنند تا حیات امام را مورد بررسی و تحلیل قرار دهند به خود جلب نمود. درمورد امام دیده شد علی رغم اینكه عدم پذیرش و سازش، وضع را به ضرر ایشان پیچیده كرد و مشكلاتی را در مقابلش به وجود آورد و ایشان را در مقابل تصدی مسئولیت سیاسی و ادامه دادن مسیر رسالت، آنگونه كه می خواست، ناتوان جلوه می داد اما ایشان تحت هیچ شرایطی، این سازش ها و راه حل های ناقص را نپذیرفتند. به عنوان نمونه، وقتی شخصی نزد امام آمده و با دید مسامحه گرانه به ایشان پیشنهاد نمود كه معاویه را به عنوان والی شام به طور موقت ابقا كند. استدلال وی این بود كه امام با ابقاء معاویه به عنوان حاكم شام به طور موقت، می تواند معاویه را زیر بار خود بیاورد و از وی بیعت بگیرد و بعد از اینكه كلیه نواحی اسلامی جذب حكومت مركزی شدند و بیعت و اطاعت در تمامی نقاط دنیای اسلام صورت گرفت، امام می تواند كس دیگری را جانشین معاویه نموده و او را تغییر دهد. لذا به امام گفت: «تو با ابقاء موقت والیان و حاكمان و با چشم پوشی از سرمایه های حرام در جیب دزدان، آنان را (به نفع خود) بخر در این صورت، بعد از مدتی تو می توانی با تمام این والیان تاجر تسویه حساب كنی و همه این ثروت های حرام را به بیت المال برگردانی». امام در جواب این شخص، این منطق را نپذیرفته و بر استمرار خط سیاسی اش مبنی بر رد تمامی سازش ها و معاملات این چنینی تاكید نمودند و بدین خاطر است كه معاصرین و غیرمعاصرین امام معتقدند: اگر او راه حل های ناقص را قبول می كرد و اگر این نوع سازش ها را ولو به شكل موقت می پذیرفت، می توانست پیروزی بزرگی به دست آورد و موفقیت های بیشتری در عرصه سیاسی، كسب كند. اما ازنظر فقهی كه مربوط به قاعده تزاحم است. فقه می گوید: اگر واجب اهمی كه اتیان آن گریزناپذیر است متوقف به انجام مقدمه حرام باشد در چنین حالتی، حرمت مقدمه نمی تواند توجیه ترك واجب اهم قرار گیرد، لذا است كه گفته می شود اگر نجات جان انسان محترمی از غرق شدن متوقف بر عبور از زمین غصبی باشد كه صاحب زمین راضی به عبور نمی شود و ما ناچار باشیم كه از آن زمین بگذریم در این حالت آزادی و اختیار مالك و عدم رضایتش ملاك نیست چراكه نتیجه از این مقدمه مهم تر است. همانطور كه رسول خدا در یكی از غزوات با مورد مشابهی مواجه شد به گونه ای كه سپاه اسلام ناچار شده بود برای خروج از مدینه از منطقه خاصی عبور كند كه در این منطقه، مزرعه یكی از صحابه قرار داشت. هنگام عبور سپاه از این مزرعه و به حكم طبیعت رفت و آمد، بخش زیادی از محصولات این مزرعه تلف می شود و به صاحب مزرعه ضرر وارد می شود اما صاحب مزرعه حاضر نبود این ضرر را در راه خدا و در راه رسالت متحمل شود لذا به عبور سپاه اعتراض كرد و فریاد كشید و نزد پیامبر آمد و گفت مزرعه ام، سرمایه ام ولی پیامبر اعتنایی به او نكرد و فرمانش را مبنی بر عبور سپاه از مزرعه صادر كرد. تمام مطلب بدین خاطر است كه نتیجه اهم از مقدمه است، آن سپاه می رفت تا چهره دنیا را دگرگون كند و به خاطر تغییر وجه دنیا، اگر مزرعه ای تلف شود و اگر سرمایه كمی از فردی در راه حفظ معیار توزیع ثروت ها در دنیا برای مسیری طولانی نابود شود این امر از حیث فقهی درست و عاقلانه است. از جنبه فقهی همیشه مقدر شده است اگر واجب متوقف بر مقدمه حرام باشد و ملاك واجب قویتر از ملاك حرمت باشد، باید واجب بر حرام مقدم شود. براین اساس است، كه این اشكال درمورد پدیده ای كه پیرامون حیات امیرالمومنین به عنوان حاكم اسلامی روشن نمودیم مطرح می شود. و آن اشكال این است كه چرا این قاعده در راه مباح سازی بسیاری از مقدمات حرام پیاده نمی شود آیا مگر جهت این قاعده مورد اتفاق همه نیست. آیا رهبری جامعه اسلامی به وی (امام علی (ع) ) چنین اختیار و توانایی نداده بود. آیا حفظ نظام اسلامی به عنوان دستاورد بزرگ اسلامی امر واجبی نیست. زیرا چنین امری، درهای خیر و بركت را گشوده و باعث اقامه حكومت خدا در زمین خواهد شد... پس چرا در راه تحقق این هدف امضاء ولایت معاویه به شكل موقت و یا چشم پوشی از اموال حرامی كه بنی امیه غارت نمودند و دیگر خانواده هایی كه عثمان اموال مسلمین را بین آنها پخش نمود (جایز و مشروع نباشد) اگر این هدف متوقف بر مقدمات حرام فوق باشد. چرا سكوت گذرا در برابر این غارت ها مقدمه واجب اهم نباشد؟و چرا بر مبنای توقف واجب اهم بر آن (مقدمه حرام)... چنین امری جایز نباشد؟ حقیقت امر این است كه امام ناچار بود كه این راه را بپیماید و به عنوان رهبری مكتبی و مجسمه اسلام و اهداف آن نمی توانست این سازش ها و راه حل های ناقص را ولو به عنوان مقدمه حرام بپذیرد و اگر به نكات زیر توجه شود تطبیق قانون فقهی باب تزاحم با شرایط مكانی و زمانی كه امیرالمومنین در آن قرارداشت نیز درست به نظر نمی رسد.
نكته اول:
باید توجه داشت كه امیرالمومنین درنظر داشت پایتخت خود را در ناحیه جدیدی از دنیای اسلام به نام عراق تاسیس كند.ملت عراق اگرچه ارتباط روحی و عاطفی با امام داشتند ولی با این حال همین مردم بینش حقیقی و كاملی از رسالت امام علی(ع) نداشتند. لذا امام نیاز داشت كه پیشگامان مكتبی كه حامی امام و وفادار به رسالت و اهدافش باشند و نسبت به استواری این اهداف در تمامی نقاط دنیای اسلام مهیا باشند، تربیت كند.(سئوال اینجاست) امامی كه دارای چنین پایگاهی نبود و نیازمند به بنای آن بود چگونه می توانست آن را ایجاد كند؟
آیا می توانست در فضایی مملو از سازش ها و راه حل های ناقص این پایگاه را به وجود آورد، هرچند كه این سازش ها و راه حل های ناقص شرعا جایز باشد. (باید توجه داشت) جواز شرعی در حقیقت روحی آن هیچ تاثیری ندارد و ممكن نیست فرد در فضایی این چنینی زندگی كند و روحیه ابوذر و عمار یاسر و یا روحیه سپاه مكتبی آگاه و با بینش را كسب كند و بداند كه این معركه ای برای منافع شخصی نیست بلكه برای مقاصد بزرگتر ایجاد شده است. باوجود اینكه سازش ها و راه حل های ناقص، ضروریات اجتناب ناپذیری به نظر می رسند لكن نمی توانند موجب انحراف از آن مسیر شوند... زیرا برعهده امام بود كه آن سپاه مكتبی را ایجاد كند و بهترین و پاكترین افراد را از اطرافیان عراقی خود انتخاب كند تا از بین آنها گروه هوشمندی همچون مالك اشتر و دیگران را تشكیل دهد. آنان نمی توانند در جو مملو از سازش ها و راه حل های ناقص از نظر روحی، فكری و عاطفی ساخته شوند... و سازش ها و راه حل های ناقص نسبت به فرایند تربیت این نیروی مكتبی، شكست به حساب می آید و فقدان این سپاه مكتبی درواقع به معنی نبود نیروی حقیقی است كه امام در بنای حكومت بدان تكیه كند. (لذا) باید هزاران نفرهمچون مالك اشتر باشند تا انسانی را مشاهده كنند كه وسوسه های دنیا او را تكان نمی دهد و با هیچ نوع سازشی عقب نشینی نمی كند تا بتوانند با دین حیات این مرد بزرگ مفهوم مكتبی راهكارش را نسبت به ابعاد وسیع ساختار حیات اسلامی تبیین كنند. لذا امام علی (ع) درجهت تلاش در فرایند تربیت برای ساختن این نیروی مكتبی ناچار بود كه سازش ها و میانه روی ها را رد كند تا بتواند آن فضای بلند روحی، فكری و روانی را ایجاد كند تا آن كه در آینده در داخل و اعماق آن جو رشد می كند، نسلی باشد كه بتواند مقاصد امیرالمومنین را بپذیرد و به خاطر او در حیاتش و بعد از وفاتش فداكاری نماید.
نكته دوم:
باید توجه شود كه امیرالمومنین درپی یك انقلاب به حكومت رسید و در حالت عادی نیامدند. معنای این حرف این است كه پاره ای از عواطف اسلامی كه (در درون مردم) باقی مانده بود جمع شده و فشار آوردند و در لحظه اوج این عواطف منفجر شدند... یك رهبر مكتبی در حیات امتش منتظر چه چیزی جز چنین لحظه ایست؟ تا بتواند از این لحظه در راه بازگرداندن ملت به روند طبیعی اش استفاده نماید. امام می بایست از آن اوج لحظه انقلابی بهره برداری كند زیرا موقعیت روحی و روانی ملل اسلامی در آن زمان وضعیتی آرام و ساكن نبود تا امام براساس نقشه گام به گام حركت كند بلكه شرایط انقلابی ای بود كه تا سطح قتل و نابودی حاكم وقت پیش رفت زیرا وی از كتاب خدا و سنت پیامبرش تخطی كرده بود. لذا بازگرداندن این اوجی كه در لحظه ای از حیات این امت اسلامی ایجاد شد مجدداً آسان نبود. و بعد از این حاكمی كه در مثل چنین لحظه ای عهده دار مسئولیت رهبری جامعه می شود می بایست این لحظه را تمدید كند و تعمیق بخشد تا مفهوم عاطفی و معنوی را از راه این اقدامات انقلابی در این لحظه استوار سازد (و این كاری بود) كه امیرالمومنین بدان اقدام كرد.
نكته سوم:
امام به این نكته عنایت داشت كه امت، حقیقت نزاع میان او و دشمنانش را درك كند كه نزاع بین او و معاویه اختلاف دو شخص، دو رهبر و دو قبیله نیست بلكه نزاع میان اسلام و جاهلیت است. امام مشتاق بود به مردم بفهماند كه حقیقت نزاع، بین رسول خدا و جاهلیتی است كه با او در بدر و احد و دیگر غزوات جنگیدند اما اگر امام معاویه و اقدامات سیاسی و مالی بجا مانده عثمان را ولو در مقطع كوتاه زمانی تایید می نمود آن اشتیاق به شكست بزرگی منجر می شد زیرا در اذهان مردم و مسلمانان به طور كلی این شك ایجاد می شد كه داستان نزاع برای رسالت نیست بلكه به خاطر مقاصد حكومتی است و اگر آن موارد با واقع سازگار می شد آن شكی كه مردم درباره امام داشتند تبدیل به یقین می شد. این امام بزرگوار از این شبهه رنج می برد تا اینكه به شهادت رسید و این امت همچنان در شك باقی ماند... بعد از این امت تسلیم شدند و تبدیل به گروهی مرده در برابر امام حسن (ع) شدند و همه اینها در شرایطی بود كه هیچ توجیه منطقی برای تردید وجود نداشت. حال اگر توجیهات منطقی را برای شك فرض كنیم، قضیه به حسب شكل ظاهری چگونه می بود؟ ضمن اینكه مسلمانان می دیدند علی بن ابی طالب كسی كه نماد راهكارها و رمز مقاصد رسالت است سازش می كند و امت را اگرچه موقت ولی همراه با خیار فسخ، می فروشد و چگونه امت می تواند میان معامله بدون خیار فسخ و با خیار فسخ فرق قایل شود چراكه معامله در هر دو صورت طبیعی اش معامله است و مسئولیت خطیر امیرالمومنین محافظت از وجود امت است تا تن به ذلت طبیعی اش ندهند. امتی كه به عمر بن خطاب _ بزرگترین خلیفه بعد از رسول خدا _ می گوید اگر از احكام الهی و سنت نبوی كه ما می شناسیم منحرف شوی با شمشیرهایمان راستت می كنیم. این امتی كه این كلام را با تمام شجاعتش به بزرگترین خلیفه بعداز رسول خدا می گوید، سیر نزولی خود را شروع كرد و به عبارت دیگر توطئه هایی علیه او رخ داد تا سیر نزولی داشته باشد. در چنین حالتی امام احساس می كرد كه باید از این امت محافظت كند و از آنها در مقابل نزول تدریجی صیانت نماید. نماد فرایند نزول، افرادی چون معاویه و اجداد معاویه در تاریخ اسلامند. این اسلامی است كه در آن وقت معاویه از آن اینگونه تعبیر می كند «اسلام» امپراطوری روم و ایران شده است ،در اینجا امپراطوری روم و ایران كنایه از همان استحاله هویت است. امیرالمومنین درحالی كه امت را در لحظات پایانی وجود مستقل خویش درك كرده بود می خواست این وجود مستقل را گسترش دهد و به امت بفهماند كه وی كالای قابل خرید و فروش نیست. وی كسی نیست كه بتوان با او سازش كرد. او چگونه می توانست به امت بفهماند كه آنان قابل معامله نیستند و نباید تابع امیال پادشاهان و حكام باشند بلكه اینان به خاطر تحقق اهداف خلافت الهی در زمین، نماد جانشینی خدا در زمینند. اگر او بخش هایی از این امت را به خاطر بازگشت دوباره آن بخش ها در آینده به حكام فاجری چون معاویه می فروخت چگونه می توانست آن مطلب را به امت بفهماند.طبیعی است معنای آن پیگیری توطئه هایی است كه شرایط آن روزگار از مثل آنها در فشار بود و امام (ع) اصرار داشت آن را از بین برده و ملت را از آن نجات دهد. در چنین شرایطی دیگر نمی توانیم امام را در نقش سامان دهنده این توطئه فرض كنیم.
نكته چهارم و پایانی:
امام تنها با مقطع كوتاه زمانی كه در آن زندگی می كرد در تعامل نبود بلكه هدفی بزرگتر را پیگیری می كرد لذا ایشان در ابعادی طولانی تر و وسیع تر به قضیه می نگریست. اندیشه او منحصر به مقطع زمانی حیاتش نبود بلكه سطح تفكر ایشان بسیار وسیع تر و عمیق تر بود.این بدان معناست كه اسلام در بحبوحه انحراف فراروی امت، نیازمند راهكار واضح، صریح وپاكی بود كه بدون هیچ آلودگی و پیچیدگی و نیز بدون هر سازش، نفاق و تزویر بدو ارایه شود.چراكه بر امت مقدر شده بود كه از زمانی كه سقیفه در اهدافش پیروز شد در حكومت منحرفی زیست كند. لذا اسلامی كه سقیفه امتداد تاریخی آن را ترسیم كند، اسلامی تحریف شده و مسخ شده خواهد بود، اسلامی كه رابطه عاطفی میان امت به عنوان كل و میان رسالت بین شریفترین تجربه های وحیانی و اشرف امم روی زمین را حفظ نمی كند چه برسد به ارتباط فكری. براساس اسلام مأخوذ از مروان، معاویه و عبدالملك بن مروان نمی توان ارتباط عاطفی و معنوی میان امت و اسلام را حفظ كرد. چون این اسلام نمی تواند این ارتباط را حفظ كند ناچاراً می بایست برای حفظ ارتباط همه امت اسلامی با این رسالت صورت آشكار و مشخصی از اسلام ارایه داد. این طرح در سطح تئوری در فرهنگ اهل بیت و در سطح عمل در تجربه حكومت امام علی (ع) بروز نمود. امام با تاكید بر مفاهیم اولیه قانونگذاری اسلامی و با تاكید بر خط و مشی اساسی در ساختار حیات اسلامی درنظر داشت به روش های واضح اسلامی و آلوده نشده به انحراف كه در تاریخ اسلام برای مدتی طولانی ثبت شده بود، حكومت را پابرجا كند. همواره امام با توطئه هایی كه امت به خاطر جهل و عدم آگاهی و عدم دركش نسبت به نقش حقیقی امام در به وجودآمدن و پرداختن بدان نقش داشت مواجه بود نقش حقیقی كه امام در راه حمایت از تباه نشدن امت و حفظ كرامت وی و تبدیل نشدن به كالای قابل خرید و فروش، ایفا كرد تا آنجا كه به دست یكی از افراد همین امت كه در راه آنها جان فشانی كرد در مسجد به شهادت رسید و فرمود: فزت و رب الكعبه. اگر بخواهیم امام را در آخرین لحظه از لحظات زندگی اش و درحالی كه فزت و رب الكعبه می گوید بررسی و تحلیل كنیم به این پرسش می رسیم كه آیا علی سعادتمندترین انسان است یا زیانكارترین آنها...؟اینجا می توان علی را با دو ملاك دنیوی و الهی مقایسه كرد و سنجید. اگر امام تمام اعمالش را برای دنیا و برای خودش انجام داد او زیانكارترین انسان است... چه كسی زیانكارتر از علی (ع) كه تمام بناها و ساختمان ها را ساخت و احیا كرد و در نهایت از همه آنها محروم شد. اسلام عزیز و بزرگی كه شرق و غرب را دربر می گیرد، اسلامی كه با خون علی (ع) با تپش های قلب علی با درد و سوز و سوزش علی بنا شد. علی(ع) با تمام رنج ها و دردها در احیاء این بنا شركت جست. كدام لحظه بحرانی در تاریخ این بنا یافت می شودكه علی به عنوان یگانه انسانی كه نگاه سازنده اولیه این بنا و نگاه تمام مسلمین برای نجات آن، در آن لحظه به سوی او نباشد؟ علی دائما در راه این بنا فداكاری نمود.تمام این منابر به دست علی برپا شد و سراسر این مملكت به شمشیر وی گسترش یافت. پایه و اساس برپایی این دولت دامنه دار، جهاد علی بود ولی اگر به ملاك های دنیایی توجه كنیم از این همه بنا چه چیزی برای او حاصل شد. اگر علی برای خودش تلاش كرد، از این همه فداكاری ها و رشادت ها با قطع نظر از تصریح و تعیین الهی جز محرومیت های طولانی و محرومیت از حق طبیعی اش چه چیزی برای علی حاصل شد؟ معاویه بن ابی سفیان به محمد بن ابی بكر می گوید علی در ایام حیات رسول خدا مانند ستاره در آسمان بود ولی پدرت و فاروق حقش را از او گرفتند و بعد از این ما می خواهیم با او در میدان سازش داخل شویم و حال آنكه او از منزلتش در ایام پیامبر و چگونگی منع حقش با خود نجوا می كند. این تنزل تدریجی نتیجه توطئه حاكمان علیه اوست تا آنجا كه (در اواخر) او را با معاویه مقایسه كرده و می گفتند: علی و معاویه. بنابراین وقتی كه عبدالرحمن بن ملجم آن ضربه كشنده را به فرق مباركش وارد ساخت او تمام محرومیت ها، دردها و خسارت ناشی از عدم دستیابی به حقوقش را پشت سر گذاشت. (لكن در مقابل) كسانی كه به دستاوردهای بسیاری در این بنا رسیدند كسانی بودند كه در به وجودآوردن این بنا نقشی نداشتند. آنان كسانی بودند كه از هیچ تلاشی برای تنزل این بنا در هیچ لحظه ای فروگذار نبودند... اما این امام رنج كشیده ای كه در هیچ لحظه ای شانه از مسئولیت خالی نكرد و در هیچ زمانی در مسئولیت واگذارشده كوتاهی ننمود و در قول و عملش تزلزل نشان نداد این امام عزیز به هیچ دستاوردی از این بنا نرسید. امام (ع) می دید كه دشمن دیرینه اش از منبرش بالا خواهد رفت و در مسجدش وارد می شود و تمام محرمات و كرامت هایی كه او در راه آنها مجاهدت و فداكاری نمود، هتك خواهد كرد و این منابری كه با جهاد و تلاش و خون وی برپا شد از آن دشمنش می شود و ابزار لعن چند ده ساله او می گردد. امام به برخی از اصحاب خالصش خبر از آینده داد كه سب و لعن و بیزاری از من (اجباراً) به شما عرضه می شود نسبت به سب می توانید مرا سب كنید لكن درباره برائت، از من بیزاری نجویید.با این همه امام هنگامی كه احساس كرد در لحظه پایانی زندگی است و خط جهادش در حالی كه او در اوج جهاد بود و نیز مسیر رنجهای او در وقتی كه او در قله نماز و عبادتش بود به پایان خود رسیده است فرمود: فزت و رب الكعبه .چرا كه او خوشبخترین انسان بود و نه شقی ترین آنها چرا كه او برای هدفش زیست و نه دنیایش، او برای مقصدش زندگی نمود و نه برای دستاوردهایش. او در اوج این دردها و رنج ها بود ولی لحظه ای تردید نكرد و لحظه ای در درستی گذشته و حالش و ادای وظیفه ای كه بدو محول شده بود مردد نبود. این درسی است كه بر ما واجب است تا بیاموزیم.لازم است تا ملاك سعادت انسان مكتبی را در فوائد برخاسته از عمل وی ندانیم بلكه رضای الهی و صحت عمل در این است كه عمل براساس حق باشد و بس. در چنین حالتی از سعادتمندان خواهیم بود خواه عمل موثر باشد خواه موثر نباشد خواه مردم قدرشناس عملمان باشند خواه نباشند خواه ما را لعن كنند یا سنگ به سوی ما پرتاب نمایند، درهرحال خداوند را در حالتی ملاقات خواهیم كرد كه از سعادتمندانیم.چراكه حقمان را اتیان و تكلیفمان را ادا نمودیم و آنجا كسی هست كه خرد و كلان را فراموش نمی كند. اگر سعادتمندان تباه شدند و دیگران دركشان را ضایع نمودند و اگر جاهلان برایشان چیره شدند و میان علی و معاویه خلط كردند و اگر مردم از علی در اوج نیازمندی به وی روبرگرداندند، آنجا كسی هست كه حال علی را با دیگران خلط نكند. میان او و دیگران فرق بگذارد و نتیجه تنها یك عملش را برابر عبادت جن و انس به وی عطا كند.آنجا حق و آن سعادت است.
نوشتاری از شهید سید محمدباقر صدر
منبع : خبرگزاری آفتاب


همچنین مشاهده کنید