پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


رسول صدرعاملی از گذر بیست و پنج سال فعالیت سینمایی


رسول صدرعاملی از گذر بیست و پنج سال فعالیت سینمایی
• شانزده سال، پنج فیلم
رسول صدرعاملی بعد از پنج فیلم اول كارنامه اش به نگاه خاص خود رسید. پنج فیلم «رهایی»، «گل های داوودی»، «پاییزان»، «قربانی» و «سمفونی تهران» او را به سال ۱۳۷۷ و اولین كار ویژه او «دختری با كفش های كتانی» رساندند، و اكنون فیلم «دیشب باباتو دیدم آیدا» كه چندی از اكران آن می گذرد در واقع ادامه همان راهی است كه صدرعاملی با «دختری با كفش های كتانی» آغاز كرده بود. دختری با كفش های كتانی، من ترانه پانزده سال دارم و دیشب باباتو دیدم آیدا سه گانه ای هستند كه امروز مهم ترین آثار كارنامه او به شمار می آیند. اما از یاد نبرده ایم كه صدرعاملی نام خود را با دومین كار خود «گل های داوودی» به سینمای ایران و مخاطبانش شناساند. «گل های داوودی» را كسی نیست كه به خاطر نیاورد؛ ملودرام خانوادگی تراژیك دهه شصت، قصه دو جوان روشندل عاشق كه زندگی جز بداقبالی های پی در پی برایشان چیزی به همراه نمی آورد. دوره، دوره گل كردن بیژن امكانیان بود و جمشید مشایخی و پروانه معصومی به این فیلم اعتبار دادند. تمامی اینها به هم دست دادند و «گل های داوودی» فیلمی شد كه مردم برای اشك ریختن به حال آدم هایش سر و دست شكستند... پس نمی توان بدون نگاهی به گذشته به سراغ آثار امروز فیلمساز رفت.«گل های داوودی» از لحاظ جلب مخاطب، كاستی هایی كه فیلم اول صدرعاملی «رهایی-۱۳۶۱» داشت را جبران می كرد. اما برای حذف آن كاستی ها دچار نقص هایی از نوع دیگر شد. شاید صدرعاملی به این نتیجه رسید كه انتخاب موضوع جنگ، فیلم او را به گوشه انزوای سینما كشانده، و از همین رو به ملودرام اجتماعی روآورد. به هر رو، «رهایی» از جهاتی فیلمی قابل تامل بود و بارز ترین دلیل آن این است كه طبق روایت تاریخ ، اولین فیلم ایرانی راجع به جنگ بود كه ساخته شد. داستان فیلم، از یك سو، جوانی را تصویر می كرد كه یك پایش را در جبهه از دست داده و پس از بازگشت به خانه در تصمیم گیری برای ازدواج با دختردایی اش دچار تردید شده، و از سوی دیگر جست و جوی او را برای پیدا كردن نویسنده نامه ای نشان می داد كه در آن یك عراقی برای پیوستن به ایرانی ها ابراز علاقه كرده بود. تمی كه می توان برای فیلم در نظر گرفت چنانچه بخش دوم قصه را در نظر بگیریم، همدلی انسان هایی است كه در جبهه ها یكدیگر را هدف گرفته اند و با هم دشمنی ندارند. اما همان طور كه می بینید اگر چنین تمی را برای فیلم در نظر بگیریم بخش دیگر قصه كه مربوط به تردیدهای یك جانباز برای ازدواج است ناگفته می ماند، و این ما را با فیلمی دوپاره روبه رو می كند. با وجود این با توجه به اینكه این اولین فیلم صدرعاملی بود، خیلی ها را برآن می داشت كه بگویند از حد و اندازه های اولین فیلم یك فیلمساز بی تجربه بالاتر است. اما به هر شكل، سروصدایی كه فیلم دوم او به پا كرد هیچ یك از پنج كار اول او نكردند. فیلمنامه كار دوم او «گل های داوودی» را فریدون جیرانی نوشت. (كه همكار نویسنده رهایی نیز بود) «گل های داوودی» یك ملودرام بود، ژانر خانواده و احساسات رقیق انسان. و از آنجا كه قرار بر آن بود كه به هر قیمتی احساس تماشاگر را هدف قرار دهند، راس تمام پیشامدهای منجر به اندوه فیلم، یك اتفاق بود. تصادفاً درست زمانی كه پدر خانواده در شیره كش خانه بود مردی كشته می شد و پدر دستگیر می شد و یا پدر درست در بدو آزادی كشته می شد. كور بودن دو جوان عاشق فیلم هم به جنبه اندوه آن بسیار قوت داده بود و نتیجه اینكه؛ بدون بدشانسی های تصادفی، هیچ اندوهی در فیلم وجود نمی داشت. به هر صورت، هر چقدر هم كه بگوییم، مردم از فیلم خوششان آمد و تیر فیلمنامه نویس و كارگردان به هدف خورد! اما گمان نكنید كه فقط مردم این فیلم را دوست داشتند، چراكه پنج جایزه جشنواره فجر سال۶۳ نیز نصیب فیلم شد؛ بهترین بازیگر مرد، بهترین بازیگر زن، بهترین فیلمبرداری، بهترین تدوین و بهترین موسیقی. یك تفاوت میان مردم و داوران جشنواره وجود داشت؛ مردم مبهوت قصه فیلم شده بودند و داوران مجذوب كارهای اجرایی فیلم. از این پس دیگر صدرعاملی یك فیلمساز شناخته شده بود، درست بعد از دومین فیلم خود.
كارهای بعدی صدرعاملی نیز در ژانر ملودرام می گنجند. «پاییزان - ۱۳۶۶» قصه مردی بود كه می خواهد زن و فرزندش را رها كند و به خارج از كشور برود. جالب است بدانید كه فیلمنامه آن پنج فیلمنامه نویس داشت و همه نام های آشنا؛ ابوالحسن داوودی، فرید مصطفوی، خسرو دهقان، فریدون جیرانی و رسول صدرعاملی. در «پاییزان»، باز با محور قرار دادن خانواده و نگاهی همذات پندارانه تر با زن، صدرعاملی قصه ای از تغییر روحیه یك خانواده و تغییر سرانجام آنها از نابودی به تولد دوباره را سر می دهد. «پاییزان» فیلمی تلخ بود؛ زن و مردی قبل از آنكه به دلیل خارج رفتن مرد، از هم جدا شوند به یك سفر می روند تا یكی از اقوام را ببینند. در طول راه یك غریبه آنها را تهدید می كند كه او را به روستای مقصدش برسانند. غریبه با صحبت هایی كه از زندگی و خانواده می كند ذهن مرد و زن را نسبت به زندگی شان تغییر می دهد و در پایان فیلم، آنها دیگر همان زن و شوهری كه در ابتدا بودند نیستند بلكه به تفاهم رسیده اند و مرد نیز از رفتن به خارج منصرف شده است. فیلمی تلخ كه پایانی خوش داشت.«قربانی - ۱۳۷۰ » چهار سال بعد از پاییزان و «سمفونی تهران - ۱۳۷۲» دو سال بعد از قربانی ساخته شدند. این شش سال دوران سكون نسبی صدرعاملی بود. این دو فیلم چندان مورد توجه قرار نگرفتند. در قربانی، پسر اول حاج نصرت به خاطر نفرت از پدر، برادر ناتنی دوازده ساله خود را می دزدد تا پدر را بیازارد... جدا از هرمسئله ای قصه فیلم نكته ای تازه برای متفاوت شدن از دیگر داستان های آدم دزدی نداشت، و انتخاب بازیگری چون ابوالفضل پورعرب و عدم تلاش برای متفاوت شدن بازی او از سایر فیلم ها و در واقع تیپ خود، از عواملی بودند كه به فیلم لطمه زدند. در سمفونی تهران پسری دوازده ساله و پرشروشور در خانه درگیر نظم خانواده و در مدرسه گرفتار مقررات آنجا است. او در فاصله مدرسه و خانه شیطنت هایش را به نمایش می گذارد و شروشورش را خالی می كند. روزی با یك مامور راهنمایی رانندگی دوست می شود و با ارتباط با او دركی درست از مقررات با حفظ شیطنت خود می یابد. این فیلم چندان در دسترس نیست. نمی دانم چرا. كمتركسی چندان از حضور آن در كارنامه صدرعاملی خبر ندارد.
• شش سال، سه كاراكتر
میزان تغییر شیوه و نگاه صدرعاملی از سال ۷۷ به بعد
آن قدر زیاد است كه حق مطلب را فقط تحلیل فیلم هایش می تواند ادا كند. در واقع مقایسه سه فیلم آخر او با فیلم های پیش از این سه است كه این تفاوت را نشان خواهد داد. دغدغه های او برای بیان مسائلی كه نطفه اش با دیدن واقعیت های جامعه بسته می شد، از قالب ملودرام دور و دورتر شد. فیلمنامه های تداعی، ترانه و آیدا از این نظر نكته های گفتنی بسیار دارند. اما مهم ترین ویژگی آنها در تمایز از سایر كارهای كارگردان، خوددارانه بودن آنها است. خودداری از افتادن به دام احساسات گرایی، تاثیرگذاری از طریق تحریك احساسات سطحی تماشاگر و بیان غلوشده تر و رو تر برای ساختن اندوه و درآوردن اشك تماشاگر. راجع به حذف اینها حرف می زنیم. حضورشان شما را به یاد چه چیزی می اندازد؟ پنج سال سكوت صدرعاملی از «سمفونی تهران - ۱۳۷۲» تا «دختری با كفش های كتانی _ ۱۳۷۷» او را به ذهنیتی درست تر در مورد روایت رساند. «دختری با كفش های كتانی» از این نظر مهم تر از دو فیلم بعدی جلوه می كند چراكه نخستین جلوه تغییر نگاه اوست. فیلمی است كه در مقایسه با كارهای پیشین، قصه ندارد و نقش اول آن را یك نابازیگر بازی می كند.• خانه دوست كجاست...
زمانی كه فیلم اكران شد این موضوع یكی از اصلی ترین عنوان های بحث با صدرعاملی بود كه چرا فیلم در بیان حرف خود به عمق نمی رسد. به یاد دارید كه یكی از مشخصه های فیلم، جسارت آن نسبت به محدودیت های زمانه خود است. آوردن نام پزشكی قانونی برای معاینه یك دختر و نشان دادن قدم زدن او با یك پسر و غیره آن روزها بسیار شجاعانه به حساب می آمد. (هرچند كه به نوعی بزرگترین جسارت فیلم در آن زمان این بود كه به بزرگسالان حاضر در فیلم با دیده تائید نگاه نمی شد و آنها را از دنیای جوانان بسیار پرت نشان می داد.) كسانی اعتقاد داشتند كه چیزهایی در زندگی واقعی هست اما تا به حال روی پرده نشان داده نشده، حال فیلمساز آنها را نشان می دهد اما تحلیل نمی كند و گمان می كند چون جسارت او به اندازه كافی مجذوب كننده است (فعلاً) نیازی به پرداخت موضوع نیست. اما صدرعاملی این گونه فكر نمی كرد. او اعتقاد داشت كه بیان موضوعی حیاتی است كه سال ها است به تعویق افتاده هرچند به طور ناقص، بهتر از ادامه سكوت است. او نقص فیلم در زمینه تحلیل موضوع جوانان را مربوط به این می دانست كه محدودیت ها به او اجازه پیشروی بیشتر نمی دادند و با پافشاری او ممكن بود اكران فیلم به خطر بیفتد. نوشتن فیلمنامه این فیلم برای او معنای خداحافظی با فریدون جیرانی بود! صدرعاملی در ماهنامه فیلم شماره ۲۸۴ علناً اعلام كرد كه چون تا به حال به نظرات و حرف های جیرانی عمل می كرده فیلم هایش ملودرام های اشك انگیز می شدند البته این حرف او را ننمی توان پذیرفت! چرا كه او خودش بود كه به سبك دیگری رسید. اگر زمان همكاری با جیرانی هم سبك سه فیلم آخرش را داشت چه كسی می توانست او را وادار به ساختن آن ملودرام ها كند؟
• جز طنین یك ترانه جست وجو نمی كنم...
در سال ۷۹ دومین دختر نوجوان صدرعاملی به تكامل رسید. اما زیباتر آن بود كه او خود با ساختن ترانه، در راهی كه با تداعی آغاز كرده بود به تكامل رسید. حالا دیگر زمانه هم با او بیشتر یار بود. او قصه ای داشت كه باید حول یك شخصیت می گشت و با او تا آخر می ماند. خوددارانه از تمامی قابلیت های دراماتیك شاخه های فرعی داستان می گذشت و فقط با ترانه می ماند. این گونه بود كه با وجود حضور خانم كشمیری و پسرش، همسایه های بدبین، فقر و تضاد حضور مشتری های مرفه در محل كار ترانه و هزاران سایه رنج آور و تهدیدگر اطراف او، فیلم فقط فیلم ترانه بود. قصه دختری كه باید از یك مسیر دشوار در زندگی، تنها و سربلند بیرون آید. شاخه های فرعی فیلم كه هیچ یك وارد درام نشدند عواملی بودند كه شرایط نكبت بار زندگی ترانه را ساختند، شرایطی كه آدم اصلی اش بدبخت نیست. خودداری فیلمساز از ترسیم قصه ای پرپیچ و خم و به جای آن به تصویر كشیدن پیچ و خم یك شخصیت، نشان از این دارد كه «وسوسه» چیزی است كه دیگر برای او در زمینه هایی تازه تر معنا دارد. اگرچه از كار كامبوزیا پرتوی و صدرعاملی بسیار گفته اند و می گوییم، اما بازی ترانه علیدوستی باز تحریكت می كند كه بگویی او برگ برنده فیلم بوده است. پایان ترانه تلخ است یا شیرین؟ هم چنانكه با سه گانه صدرعاملی پیش می رویم، پایان هر سه را تلخ می بینیم. در واقع به طور دقیق تر پایان خوش با معنای تلخ. یعنی اگرچه آدم ها می خندند اما پایان قصه خوش باورانه نیست. تداعی به خانه برمی گردد اما معلوم نیست با رغبت باشد. ترانه بچه به بغل با پدرش می خندد، اما تمام معضلات موجود هنوز وجود دارند و (به درستی) جامعه اصلاً تبرئه نشده است. در فیلم سوم نیز این آیدا است كه تصمیم می گیرد دیگر به قضیه فكر نكند و در عوض كیك اش را بخورد و بخندد، وگرنه اصل قضیه و مشكل پدر هنوز باقی است.
• تا در آینه پدیدار آیی، عمری دراز در آن نگریستم...
گفتیم آیدا... آخرین فیلم رسول صدرعاملی «دیشب باباتو دیدم آیدا» اكنون بر پرده هاست. عكس العمل ها بسیار گوناگون است. ساختن فیلم خوبی چون «من ترانه پانزده سال دارم» و آغاز كردن مسیری تازه و موفق با «دختری با كفش های كتانی» حتماً مسئولیت هایی به دنبال دارد. صحبت كردن راجع به این فیلم اساساً از زاویه بازیگر نقش آیدا آغاز می شود. همچون فیلم پیشین او كه شروع صحبت ها همیشه با اشاره به بازی ترانه بود، اما از نقطه مقابل دیدگاهی كه نسبت به صوفی كیانی در «دیشب باباتو دیدم آیدا» وجود دارد. با همه وسواسی كه صدرعاملی در انتخاب بازیگر آیدا به خرج داد اما می توانست انتخابی بهتر داشته باشد. مسلماً صوفی كیانی در میان دیگر گزینه هایی كه صدرعاملی داشته بهترین بوده است، اما ای كاش گزینه های بیشتری داشتیم، كاش بازیگران نوجوان حرفه ای بیشتری می داشتیم...
فیلمنامه «دیشب باباتو دیدم آیدا» نوشته كامبوزیا پرتوی است. قصه كوتاه «بابای نورا» نوشته مرجان شیرمحمدی بهانه ای شد برای صدرعاملی كه نوعی دیگر از بلوغ زودرس در شرایطی بحرانی را در یك دختر نوجوان به تصویر كشد. باز هم فیلمنامه با خودداری از درافتادن به ملودرام و احساسات گرایی نوشته شده، قصه كمرنگ شده و ماندن با شخصیت مهم تر بوده است. برای نمونه می توان به نام فیلم اشاره كرد و همان دیالوگ های ابتدایی فیلم كه اعلام كننده تنش آمیزترین خبر فیلم هستند؛ یعنی دیده شدن بابای آیدا با یك خانم غریبه. پس برای فیلمساز این تنش مهم نیست. رخنه كردن این خبر به تمام فكر و ذهن آیدا است كه مهم است. او با خود كلنجار می رود و در دلش با پدر قهر می كند، از دست مادر لجش می گیرد، و دیگر خانه ای كه همه چیزش روبه راه بوده، برایش امن نیست. در قصه مرجان شیرمحمدی این دوست نورا (آیدا) است كه راوی است. وقتی جریان را تعریف می كند طبیعی است كه چون نورا را از شب تا فردا ندیده نمی داند با این خبر چه بر او گذشته. اما صدرعاملی قضیه را برعكس می كند. قصه اش را از زاویه دید نورا (آیدا) تعریف می كند نه دوستی كه خبر را آورده. فیلمساز در حفظ مسیر خود برای ماندن با آیدا و مكث های طولانی در اتاق او و در تنهایی یا خیابان هیچ ابایی ندارد. می خواهد با او باشد. اما این با او بودن، مانند ترانه نیست، و آن گونه طراحی نشده است. در «من ترانه پانزده سال دارم»، اتفاقات خرده ریزی داشتیم، و قصه آگاهانه بر روی مسیری كه از میان اینها رد می شد عبور داده می شد. ماندن بر خط اصلی (پرورش یك شخصیت) رعایت می شد، نه اینكه دور و بر او خالی از هر چیز باشد تا از آن طریق حس «فقط با او بودن» به ما دست دهد. در آیدا ما اتفاقات ریز و كوچك نداریم، با آیدا بودن در این معنا می یابد كه دائم دوربین با او این طرف و آن طرف رود. شاید این به خودی خود ایراد نیست، اما با توجه به انتخاب بازیگر اول فیلم، چرا، یك ایراد است. چون فراز و نشیب روحی آیدا كه در سكوت و تنهایی او می بایست درمی آمد، درنیامده است. از لحاظ كم اتفاق بودن قصه، فیلم به «دختری با كفش های كتانی» شباهت دارد. اما آنجا هم چنانكه به خاطر دارید، تداعی از میان حوادثی كوچك و آدم هایی كه تا به حال یك جور دیگر و با خوشبینی به آنها نگاه می كرد عبور داده می شود و در آخر نگاهش جور دیگری می شود. در آیدا ما از زاویه آیدا به همه دزدكی نگاه می كنیم و او با دیالوگ هایش به ما می فهماند كه دارد كم كم طور دیگری دنیا را می بیند. مثلاً می گوید: «مامان تو خیلی كار می كنی ها.» یا: «مامان تو خجالت نمی كشی نمی دونی دلكو چیه؟» بعد هم به اتاقش می رود و سرش را در زانوها می گیرد، یا به شكلی دیگر قهر می كند یا به اصطلاح در خودش فرو می رود. می بینیم كه ظاهراً قصه كمرنگ شده و فراز و نشیب كم دارد، اما از سوی دیگر برای جبران آن، «بیان رو» به فیلم لطمه زده است. چیزی كه اساساً هدف فیلمساز بر حذف آن بوده و به خاطر آن، از قصه گویی دست شسته است. نشانه به اشتباه رفتن او نیز این است كه در زمان جشنواره به طور جدی دریافت كه فیلم با تماشاگر ارتباط برقرار نمی كند و از این رو سعی كرد خلأ های فیلم را با نریشن پر كند. چیزهایی را كه فیلمنامه فیلم كم داشت (و دیالوگ های فیلم هم به طو ر مقطعی نمی توانستند میان این خلأها پیوستگی ایجاد كنند) با نریشن برای تماشاگر توضیح داد. نریشن فیلم سعی می كند آیدا را بیشتر معرفی كند. به ویژه چیزهایی را بگوید كه زمانی كه آیدا سكوت كرده، در سرش می گذرد. مثلاً/: «اسم من آیدا است. همه می گن من دختر لوسی ام. به نظر شما من دختر لوسی ام؟» و این یعنی آیدا دختر لوسی است. و یا در پایان فیلم وقتی آیدا از خیاطی برمی گردد در اتوبوس ساكت نشسته و صدای نریشن می گوید: «قول داد كه پاشو از زندگی ما بكشه بیرون. یعنی به قولش عمل می كنه؟» و این یعنی چیزهایی كه آیدا و خانم خیاط پشت در بسته خیاطی گفتند این ها بود. اما «دیشب باباتو دیدم آیدا»، از حق نگذریم، صحنه هایی خوب و به یادماندنی نیز زیاد دارد؛ مانند صحنه برخورد پایانی پدر و آیدا در حالی كه پدر می داند آیدا قضیه را فهمیده و آیدا نیز می داند كه پدر این را می داند. آیدا پریشانی پدر را با سئوال هایی بی ربط جواب می دهد و هیچ كدام نمی گذارند صحبتی درباره آن موضوع آغاز شود. صحنه های خوب دیگر تمامی نماهای حضور شاهرخ فروتنیان هستند، به عنوان پدری كه هیچ از رفتارش درك نمی شود كه زنی دیگر در زندگی اوست. او وقتی در خانه است، یك پدر دوست داشتنی است. دیگر سكانس به یاد ماندنی فیلم، سكانس اندازه گرفتن سایز آیدا است. كسی كه این همه از او متنفری، در نزدیك ترین فاصله به تو ایستاده و تو را لمس می كند، صدای نفس هایش را می شنوی و چیزی هم به تدریج میان تو و او رخ می دهد، او تو را می شناسد. این صحنه به دلیل انتخاب شغل «خیاط» برای این زن است كه میسر شده است. انتخابی بجا، كه در داستان شیرمحمدی وجود داشته و صدرعاملی هم نه تنها به آن دست نزده، بلكه از آن به این شكل استفاده تصویری خوبی هم كرده است.
• كلام آخر
به هر رو، «دیشب باباتو دیدم آیدا» یك یا چند پله پایین تر از «من ترانه پانزده سال دارم» و حتی «دختری با كفش های كتانی» می ایستد. اما بیشتر دوست داریم از حضور ارزشمند این سه فیلم در كارنامه صدرعاملی بگوییم، نفس حضورشان كه تداعی گر نوعی تغییر نگاه بود. حیاتی ترین نقش آغاز این مسیر این بود كه دلیل شهرت صدرعاملی را عوض كرد؛ از «كارگردان گل های داوودی» به «سازنده تداعی و ترانه و آیدا.»
آیدا در آینه نام مجموعه شعری از احمد شاملو
نسیم نجفی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید