پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

رهبران طبقه متوسط


رهبران طبقه متوسط
مقاله حاضر توجهی است به تناقض میان نظریه وعمل درقرن بیستم . درك بهتر مدعیات این مقاله، مستلزم آشنایی اولیه با برخی مفاهیم خاص است و اینها از قضا، همان مفاهیمی اند كه در فضای پر شر و شور تفكر و سیاست سالهای اخیر كشور ما مسكوت مانده اند و بخوبی مورد توجه قرار نگرفته اند: اولا اولویت نظریه (ء پرورده) بر عمل منتفی است و اولویت عكس آن مورد تأكید است. دوم، بجای اعتقادات مجرد همچون اعتقاد به فردیت پیشا-سیاسی مبتنی بر نظریه حقوق طبیعی و نظامهای سیاسی غیر تجربه شده و طراحی شده توسط ذهنیت تجرید پرداز، درك استمرار سنت ها و نهادها و ناگزیر بودن و مفید بودن تحولات تدریجی اهمیت دارد. سوم، تردید روا داشتن در اینكه بتوان با الگوهای كلان و پیش ساخته، جامعه ای تكامل یافته بنا كرد. چهارم، انسان موجودی ضعیف است و تحقق هدفهایی توسط او كه با كارگردانی عقل خود- بنیاد ترسیم شده باشد، توهمی بیش نیست. پنجم، باید در برابر خرد فشرده یا تجربه نسل های گذشته كه در برخی نهادهای موجود متجلی شده است، فروتنی ورزید و ستایشگری كرد. ششم، انواع جهانگرایی ها، گرایشی جذاب و توضیح دهنده اما غیر مفیدند؛ هفتم، ایدئولوژی ها و مقولات تحلیلی عام مدرن، سراب هایی ماهیتاًفلسفی در سیاست عملی هستند و اغلب، هرز برنده منابع عینی و نیروهای ذهنی هستند و نهایتا، مردان و رهبرانی كه اجرای این ایدئولوژی ها را ندا داده اند، به نحوی متناقض نما، همزمان ساده لوحی و فریبكاری ورزیده اند؛ آنها پلی كوتاه بین ایده های سیاسی پرشكوه و واقعیتهای حقیر هستند.این مطلب ازنظرتان می گذرد.برخلاف روال معمول، این مقاله علیه ایده قرن بیستمی «رهبر بزرگ» و به نفع ایده «رهبر متوسط» به طرح استدلال می پردازد. مدعای این مقاله ، به گونه ای، توسعه جمله مشهور كارل پوپر است كه می گفت اشتباهات بزرگ را مردان بزرگ انجام می دهند. در واقع رهبران یا مردان به اصطلاح بزرگ ،خصوصاً در قرن بیستم، با رقیت به ایده های فلسفی كلان و پرجذبه مشخص می شوند ، كسانی كه با اصرار ساده لوحانه بر عملیاتی ساختن طرح های انتزاعی جسورانه و چشمگیر در سیاست، عملاً نتایج ناخواسته و مخربی را موجب می شوند. برخلاف رهبر بزرگ، رهبر متوسط یا رهبری اهل توسط ، رهبری با هوشیاری نظری بالاست كه به برد محدود طراحی های مبتنی بر عقلانیت صرف در سیاستگذاری های عمومی واقف است و در اسارت جامعیت های ایدئولوژیكی قرار ندارد. رهبر متوسط و اهمیت سیاسی _ اجتماعی آن، هنگامی قابل درك می گردد كه پیشتر درك بهتری از رهبر به اصطلاح بزرگ، رهبری با ادعاها و نتایج سیاسی پرآوازه، به دست آوریم.ابتدا باید به خود یادآور شویم كه ایده رهبر بزرگ به طور فی نفسه قابل ایراد نیست؛ هر چندبسیاری از متفكران تمدن غربی تاكنون سخت به ایده رهبر بزرگ تاخته اند، با این حال آن حملات از برخی جهات البته قابل توجیه است. زیرا به هر حال تجربه های سخت بشریت مخصوصاً در قرن بیستم یعنی ظهور رهبران جبار و انواع نظام های توتالیتر، همزمان با تقدیس ایده رهبری محقق شده اند. اما با وجود این، ایده رهبر بزرگ به دلیل آنكه به طور گسترده و مكرر در طول تاریخ و همراه با هر جنبش اجتماعی عمده قابل رؤیت است، شاید بتوان گفت كه واقعیتی ناگزیر است و از این رو فی نفسه و به خودی خود قابل انتقاد نیست. انتقادات بر نتایج رهبری ها ممكن است نه بر خود اصل رهبری، اصلی كه دانشمندان آن را حتی در روابط میان جوجه های یك مرغدانی كوچك هم یافته اند! وانگهی ایرانیان نیز در طول هزاره ها با این ایده زیسته و تولیدات فرهنگی و تمدنی خود را در سایه آن به بشریت و جهان ارائه كرده اند. ایده رهبر بزرگ، گرایشی نهادی شده و عمیق است كه هم با عقاید دینی و هم با محتویات ملی فرهنگ ما در تناسب است و هزاران سال است كه بخش حساسی از شیوه فكر و ارزشگذاری های ما را تحت تأثیر خود گرفته است. ایده رهبر بزرگ یا درست تر بگوییم، باور به امكان ظهور مرد بزرگ، آن قدر در ذهنیت ما ریشه دوانیده است كه شاید انتقاد از آن چندان بجا و معقول نباشد. تا چه اندازه مفید و بجاست از چیزی انتقاد كنیم كه به احتمال زیاد بخشی لایتجزا از احساس و وجدان جمعی ایرانیان است و حتی شاید بتوان استدلال كرد كه تا كنون فردیت های حاد ایرانیان را به هم پیوند داده است؟
آسیب شناسی تفكر رهبر بزرگ
پس ایده رهبر بزرگ به خودی خود یا در سطح مفهومی ایرادی ندارد. ایراد یا آسیب شناسی آن هنگامی پیدا می شود كه قرار باشد در جامعه یا تاریخ، به صورت مشخص تبلور و مصداق بیابد، یعنی هنگامی كه انسانها با توانایی محدودشان و با عقول مشروطشان بخواهند رهبر بزرگ را تشخیص دهند و او را به این صفت بنامند و به عبارت دیگر اراده كنند كه برای تصوری كهن، مصداقی متعلق به زمان حال بجویند،اما در این حال ، از این حقیقت اساسی غفلت صورت می گیرد كه به قول هگل، یك پدیده اجتماعی هنگامی كه به كمال خود رسید قابل درك می شود.واقعیت این است كه رهبر بزرگ تاریخساز، تدریجاً تكوین می یابد و آشكار می شود، اما اگر بخواهیم رهبر یك نهاد وسیع یا ساختاری كلان را و یا رهبر یك جنبش اجتماعی را با اهمیت و دامنه ای مشخص، تبلور ایده رهبر بزرگ بدانیم، در این صورت كسی را رهبر بزرگ نامیده ایم كه در واقع تبلور عواطف و اراده خود ماست. تصور ما از رهبر بزرگ لزوماً واقعیت رهبر بزرگ نیست. رهبر بزرگ، مجدداً، موقعی توسط مردم درك می شود كه روندهای تكاملی او بعنوان یك پدیده اجتماعی یا تاریخی به پایان خود رسیده و او به گونه ای غیرقابل پیش بینی خود را به ما نمایان كرده باشد. رهبر بزرگ نه منتخب است نه منتصب. او از مفاهیم مورد انتظار زمانه فراتر می رود. رهبر بزرگ در این معنا یك قهرمان است (Hero) كه با همه عظمت و شأن خود، حامل یا باردار معنی بزرگی است كه قرار است ویژگی یك دوران ماندگار را رقم بزند. آنچه كه بیان شد توصیفی كمابیش ما قبل مدرن یا كلاسیك یا به قول آرنت در تبیین انقلاب، تعریفی قرن هجدهمی از رهبر بزرگ بود كه در عین حال در تناسب با مفاهیم دینی و ملی ما از رهبر بزرگ نیز هست. اما چنین ایده ای از رهبر بزرگ چنان كه می دانیم در قرن اخیر و مشخصاً در قرن بیستم رنگ باخته است و به همان رهبری دولتساز یا جنبش های اجتماعی، با حوزه اهمیت قابل درك، تقلیل یافته است. رهبر بزرگ در معنای متأخر یا قرن بیستمی اش چه ویژگی هایی دارد
رهبر بزرگ ، آیینه توهمات بزرگ
در قرن بیستم، تصور رهبر بزرگ، بیشتر نیز در جهان سوم، حكایتگری برای توهم های بزرگ بوده است. رهبرانی چون دوگل، لومومبا، لنین، كاسترو، آلنده، مائو و شماری از رهبران كوچكتر، عمدتاً مردانی مؤكد بر حیات جمعی (خواه پوپولیست، خواه سوسیالیست وخواه ناسیونالیست) بوده اند كه آن قدر كه توانایی تعامل با عقاید، تصورات و احساسات شمار وسیع یا مؤثری از مردم را داشتند، در درك زمینه های تاریخی و امكانات موجود برای اهداف خود، هوشمندی كافی به خرج نداده اند. آنها كمابیش از ظرفیت های یك جنبش اجتماعی قدرتمند، چه سازمان یافته و چه كمتر سازمان یافته نیز بهره مند بودند و این ظرفیت ها را به سمت اهدافی مربوط به اصلاح یا تكوین نهاد دولت هدایت كرده اند. این تصور متأخر از رهبر بزرگ، تاكنون در قیاس با معنای كلاسیك و قدیمی تر رهبر بزرگ، چیرگی بیشتری بر اذهان داشته است. اگر چه نمی توان بر كاركردهای مهم و نقش های بزرگ آنها چشم بست، اما واقعیت آن است كه رهبر قرن بیستمی در بیشتر موارد، رهبری ایدئولوژیك یا نماینده یك ایدئولوژی بوده است. او كه با نمودهای عامگرایانه اش، پیروان را وادار به ستایش خود می كرد، علاوه بر آن دست به یك پیامبری مدرن نیز می زد، یعنی افراد را به وجود جریان های قدرتمندی در سطح جهانی یا ملی متقاعد می ساخت و یا به ضرورت ساختن آن ترغیب می كرد. او قدرتمندانه از آینده سخن می گفت و به بیانی دیگر ، حال و آینده را یك كاسه كرده و در اختیار می گذارد. او افراد را واقعیت های جزئی و كسالت آور موجود می كند و به سوی درك افقی اعلا از معانی دنیوی بزرگ سوق می داد. در این راستا، امور واقعی و ملموس كوچك نمایانده و تحقیر می شدند. با این حال او هم عرض یك رهبر دماگوگ خاص جوامع لیبرال _ دموكرات نیست زیرا برخلاف رهبر عوام فریب در جوامع فوق، فریبكاری صفت عمل و اقدامات رهبر بزرگ قرن بیستمی نبود ، بلكه ثمره آنهابود . رهبری او صادقانه و ناخودآگاه به فریب مردم و عقول سلیمه آنها منجر می شد. پس، رهبر باصطلاح بزرگ قرن بیستمی عملاً و ناخواسته هدفی همسان یك رهبر عوامفریب را تعقیب می كرد.رهبر بزرگ قرن بیستمی، روشنفكری بود كه به نحو موفقی به سیاست گراییده است. در پرتو هدایت های او ،افراد جامعه اسیر دركی منحرفانه _ كه ماهیت فلسفی و ریشه هایی در تفكرات عصر روشنگری دارد _ از توانایی های خود و نوع انسان می شدند، از این حقیقت غفلت می شد كه توانایی ها و عظمت مقام انسان صرفاً در متن تمدن هایی كه او ساخته و فقط پس از آن قابل درك می شود. ما انسان های معمولی، مشروط به شرایط زمانی و مكانی خود هستیم و معانی بزرگ فلسفی نمی توانند در حوزه «متصرفات» ما باشند. ما به عظمت ورزیدن های انتزاعی نه نیازمندیم، نه موظفیم و نه به خوبی تواناییم. لسینگ حكیم آلمانی می گفت: انسان ها برای عمل خلق شده اند. اغلب اینگونه است كه ما نسبت به اقتضائات محدود پیرامون خود، پاسخ های محدود یا جزئی می دهیم، اما ایده قرن بیستمی رهبر بزرگ ما را فریب می دهد. این رهبر به نحوی نشئه گونه و تخدیری افراد را در بزرگی خود یا بزرگی ایده های خود سهیم می سازد. رهبر به اصطلاح بزرگ یا ایده متأخر و مدرن رهبر بزرگ از طریق جایگزین ساختن واقعیت با معنا، می تواند مسیر زندگی جمعی را بازگونه سازد، یعنی اولویت هایی نظری (تجریدی) را همچون اولویت های واقعی نشان دهد. و نتیجه نهایی؟ افراد در حالی كه خشنود و سرخوش هستند، خسارت می بینند، امكانات و فرصت های محدود را به بهای اهداف سیاسی بزرگ از كف می دهند و به تعبیری ساده تر، نقدهای كوچك را به نسیه های بزرگ می فروشند. به تعبیری آشنا، نتایج اشتباه آلود بزرگ، متعلق به رهبران بزرگ قرن بیستم است. اگر از رهبری امام خمینی (ره) و تاحدّی نیز گاندی درگذریم كه به دلایل مختلف ،استثنایی بر مقوله رهبری قرن بیستمی هستند ، در بیشتر موارد تجربه رهبران بزرگ (سیاسی) در قرن بیستم با زمینه های كمابیش ایدئولوژیكی شان، بعدها به تجربه هایی ناكام یا استحاله شده بدل گردید.
رهبران متوسط
تأكید بر اهمیت و مفید بودن حكومت رهبران متوسط، نتیجه ای از انتقادات بر تجربیات ایدئولوژیك در سیاست قرن بیستم است. در این رهیافت انتقادی، بجای تأكید بر ایده غیرسازنده رهبر بزرگ، بر واقعیت سازنده رهبران متوسط تأكید می شود. رهبر متوسط كسی است كه مفید و مؤثر بودن را قربانی معانی پرشكوه و قابل ستایش نمی كند. او نه می تواند و نه می خواهد كه ایده های كلان ما قبل تجربی را راهنمای عمل سازد، او عقلش بیشتر از سوادش است، او بیشتر ذهنیتی كارشناسانه و اجرایی دارد تا ذهنیتی ایدئولوگ و نظریه پرداز و این را حاصل انتخابی آگاهانه می داند. رهبر متوسط می گوید: ما نمی دانیم راه ایرانی توسعه كدام است، مسیر ایرانی و دینی مردمسالاری هم از پیش مشخص نیست. ما آگاهی های قطعی از اولویت های توسعه نداریم و حتی در درك و تعریف آن نیز در وضعیت رضایتمندانه و مطمئنی قرار نداریم. مشاركت، كاركردهای نظام حزبی، اراده عمومی، آزادی و همه مقدسات مدرن دیگر برای ما بیشتر ترجیحاتی محترم هستند، تا تجربیاتی واقعی یا زیست شده. او می تواند سوگمندانه ادامه دهد كه متأسفانه بسیاری از ما به چیزهایی سخت علاقمندیم و سخت برایشان هزینه می كنیم كه سخت از آنها كم اطلاعیم و مخصوصاً از نظر مهارت عملی از آنها فاصله داریم ... در چنین شرایطی به نظر می رسد حكم عقل سلیم آن است كه خود را، دست كم موقتاً، از شیفتگی به اجرای مفاهیم عام و فلسفی بدرآوریم و به مسائل واقعی خود، نگاهی واقعی و بدون واسطه نظریات متلالاء بیفكنیم با كاری كه البته برای روشنفكران اندكی دشوار است، كسانی كه به قول ریمون آرون در كتاب مشهور افیون روشنفكران «... عادت كرده اند از زبان بشریت سخن بگویند و آرزو دارند در سرتاسر زمین منشاء اثر شوند و بنابراین می كوشند فحوای محلی مناقشات خویش را زیر ویرانه های مكتب فلسفه تاریخ قرن نوزدهم پنهان كنند.باری، براساس آنچه گفته شد رهبر متوسط می خواهد از برهوت بزرگ اندیشه برای اندیشه درگذرد تا راه را بر دستاوردهای عملی بزرگ نبندد. پس او متوسط بودن (بطور نظری داعیه مند نبودن در سیاست ) را آگاهانه انتخاب كرده تا از كار ساختن جهان بازنماند. او آگاهانه، مهارت و تجربه را بر فضایل نظری ترجیح می دهد. البته او می تواند از مطالعه آثار نظری لذت ببرد و به آنها علاقمند باشد اما می داند كه امكان اتكاء عملی و عقلی بر مقولات كلان نظری امكان بسیار محدودی است كه بیشتر گمراه كننده است تا مفید. او می تواند از مطالعه این آثار لذت ببرد و به مفاهیم مندرج در آنها انس ورزد، بی آنكه مؤمن به آنها باشد و اتكا ورزد. این آثار برای او به مثابه تحركات جسورانه و ستایش برانگیز ذهن بشری است و یا بازی پرشكوه عقل كه به همین دلیل دارای ارزش فی نفسه است. اما با وجود پذیرش این تصورات، رهبر متوسط مایل است حقیقت را بر روی زمین خداوند بجوید نه در آسمان تأملات محض.پس اصطلاح تحلیلی رهبر متوسط یا واقعیت مرد متوسط، لزوماً به این معنا نیست كه چنین فردی ظرفیت فكری میانگین یا شخصیت میانمایه ای دارد، كسی كه به اولویت عمل بر نظریه معتقد است و هنگامی نیز كه به نظریه روی می كند بر ارزش یك نظریه مابعد تجربی تأكید می كند، حتماً ولو ناخودآگاه، انسانی فلسفی و اهل تفكر (گرچه نه تأمل گر) است كه به نفع ارزشمند بودن مهندسی های تدریجی در تكامل نوع بشر و جوامع انسانی استدلال می كند. استدلالی دایر بر اینكه كوشش برای ساختن یك بهشت سیاسی، می تواند به خلق جهنمی سیاسی منجر شود. او می گوید ایرادی ندارد كه اصحاب نظریه، همچون پیامبران سخن برانند و بیندیشند، اما در همان حال باید به محدودیت های ذاتی خود نیز واقف باشند؛ محدودیت هایی كه از نحوه تفكر و جایگاه اجتماعی شان برمی آید. از نظر او باید جلوی زیاده خواهی های سیاسی _ اجتماعی تفكرات انتزاعی را گرفت زیرا در غیر این صورت ممكن است مصایبی در ابعاد حیات ملی ظهور یابد.برخلاف رهبر متوسط، می توان گفت كه رهبر موسوم به بزرگ، با نظریات بزرگ و نه فقط با آن، بلكه با اصرار بر اجرا و عملیاتی نمودن نظریه های بزرگ مشخص می شود. رهبرانی با نظریه های بزرگ، چنانكه حكومت های روشنفكران و سوسیالیست ها در اواسط قرن بیستم نشان داده اند، از ارائه كمترین ابداعات در امور اجرایی و عملی به دلیل اشتغال به مفاهیم عام ناتوانند. داعیه های نظری بزرگ، هزینه های بزرگ دارند و آن، خیلی ساده، غفلت از واقعیاتی است كه پیاپی در برابر ما وضعیت های فوری و خطیر می آفرینند، اما تحت تأثیر ایجابات موهومی كه از نظریات فلسفی كلان در سیاست برمی آید، فوریت چیزهای دیگری تصور می شود،چیزهایی كه عمدتاً برساخته هایی ذهنی اند. ایمان های فلسفی- سیاسی شدید سبب می شوند كه زندگی واقعی و فرد واقعی ( فردی متمایز از فردیت فلسفی نظریه لیبرال و یا انسان سوسیالیستی) تحقیر گردند. این تحقیر، تحقیر تمام واقعیات پیرامون ماست.توجه ورزیدن به رهبر متوسط، توجه به عقل سلیم است. اما ضروری نیست كه در پی مصادیقی برای رهبر یا رهبران متوسط باشیم. رهبر متوسط یك اصطلاح تحلیلی است و اشاره به زنان و مردانی بدون ادعاهای بزرگ دارد كه تدریجاً و دست در دست پدران خود جهان را بی آنكه آن را تفسیر كنند، می سازند. كسانی كه اینك در حال برآمدند. اصطلاح رهبر متوسط بیشتر به یك پویش عقلانی یعنی رها از اولویت طراحی های كلان، در سیاست و اجتماع اشاره داد و تا به این یا آن فرد خاص. رهبر متوسط، فرد متوسط نیست. رهبران متوسط باید رأی بگیرند، حال آنكه افراد متوسط باید رأی بدهند.اگرما ایرانیان بدین سان دیگر به دنبال عملیاتی نمودن نظریات پرتلالو نباشیم، و از ایمان سخت به مقولات عام مدرن برهیم ، آنگاه می توانیم پس از دویست سال شیفتگی ورزیدن به اجرای ایده های عام و فلسفی، آغاز دانایی در سیاست و تفكر كشور خود را جشن بگیریم. جشنی برای درك این حقیقت از سوی ما و رهبرانمان كه هرچه پیچیده تر و ستایش برانگیزتر بیندیشیم، دقیقاً به همان اندازه ساده لوحانه تر عمل می كنیم. طراوت یافتن ایده رهبر متوسط، آغاز دانایی در سیاست است، زیرا موجب تكریم عقل سلیم، توجه به اقتضائات واقعی و خلق اعتدال می شود، رهبران متوسط، رهبرانی تمدن سازند. آنان ابتدا به تقویت امور موجود می پردازند تا راه برای امور موعود هموار گردد. حال آنكه رهبران به اصطلاح بزرگ ایدئولوژی پرداز ابتدا به طور امور موعود (كه ماهیت مدرن دارند) توجه می كردند و با این كار به تخریب امور موجود می پرداختند.تجربه رهبران بزرگ قرن بیستمی رو به پایان است؛ كسانی كه می خواستند واقعیت های نقد را به آینده نسیه گرایشهای مبهم و عام فلسفی بفروشند. آغاز مرد متوسط یا مرد اهل توسط درسیاست ، پایان ایدئولوژی های مفتون كننده ای درسیاست است كه ریشه در ذهنیات فلسفی عصر روشنگری دارند. به تعبیر دیگر آغاز عقل سلیم، پایان رویاهای فلسفی است.

سید جوادطاهایی
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید