چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


برخاسته از گورخود


برخاسته از گورخود
برخاسته از گورخودالف) ضرورت طرح بحث:
اما چرا یوسفعلی میر شكاك و چرا دفتر «نشان های آن بی نشان»؟ مگر میرشكاك در این سه دهه كم تریبون داشته است و همین چند سالی هم كه در پیله انزوا پنهان شده است و گاهی خبرهای ناخوشایندی درباره احوال مزاجی و دماغی او به گوش می رسد، مگر نه این است كه اگر خودش اراده كند مطبوعات زیادی هستند كه دست به نقد، آماده درج اشعار و مقالات او هستند؟ پس چرا همشهری هم با شمارگان انبوه خود تریبون جدیدی برای شاعری كه عمر مفید شاعری اش را سپری كرده است، درست كند؟پاسخ ما اتفاقاً در همین دو علامت سؤال آخر است، اولاً پندار پایان یافتن عمر مفید شاعری میرشكاك، در حالی است كه این كتاب آخر او یعنی «نشان های آن بی نشان» دیده نشده است. كسی كه این كتاب را بخواند، به احتمال قریب به یقین در این پندار تجدید نظر خواهد كرد. ثانیاً یك جهت جذابیت این موضوع برای صفحه شعر همشهری، دقیقاً همین است كه چگونه با همه آن اوصافی كه در علامت سؤال اول برای او شمرده شد، (از قبیل آن كه او علاوه بر شخصیت شاعر شخصیت یك روزنامه نگار و نیز شخصیت منتقد ادبی، آن هم از نوع صاحب موضع و پر سر و صدای آن را دارا بوده است) این دفتر آخر اوبه چشم نیامده است. یعنی حتی شعر خوانان و شاعران حرفه ای هم اكثراً از وجود چنین كتابی بی خبر بوده اند.
پاسخ دیگر ما پاسخ ماهوی است كه در مدخل های بعدی این مقاله متعرض آن خواهیم شد. اجمال آن این است كه این كتاب به عنوان یك مجموعه شعر دینی و به اصطلاحی كه این روزها رایج شده است، «شعر آیینی» خصوصیاتی را داراست كه به آن چهره ای منحصر به فرد می دهد؛ هم از نظر سطح كیفی برخی از اشعار و هم از نظر زاویه خاصی كه شاعر بر شعر آیینی باز كرده است و هم از نظر احضار صریح و بی واسطه «من» شاعرانه همان میرشكاك دفترهای قبلی در این ساحت جدید. در مدخل های بعدی به تفصیل درباره این سه موضوع خواهیم گفت اما ابتدا گزارشی از این دفتر لازم است.
ب) گزارشی از «نشان های آن بی نشان»
كتاب در سال ۱۳۸۲ توسط انتشارات سروش چاپ و منتشر شده است. تمامی اشعار كتاب به امیر المؤمنین علی علیه السلام تقدیم شده است.كتاب مقدمه ای ۸ صفحه ای دارد كه میرشكاك در آن، روایتی در فضایی اسطوره ای پرداخته است. روایتی از هبوط كه در آن میرشكاك سنگریزه ای است كه از كوه بلند فرو افتاده و سراسیمه سوی دامنه می رود اما در عین حال در حین همین هبوط و همین خردی و خوارمایگی، مناظره ای با فرشتگان، عیسی علیه السلام و موسی علیه ا لسلام می كند و به ویژه لحن شطاحانه، خود شیدا و حلولی آن، تداعی كننده روایت های اول شخص عارفانی چون بایزید از معراج های عرفانی است. كلید های ورود به دنیای «تأویلی» میرشكاك را در این مقدمه باید یافت. دنیایی كه در آن نه تنها جهان بیرون بلكه بسیاری از مفاهیم و كلیشه های رایج دینی نیز در سایه دسته ای از روایات شیعی تأویل می شوند؛ روایاتی كه نزد «شیعه صوفی» و در این یك قرن اخیر «عرفای شیعه» استناد دارد و مبنای جمع كردن بین كلام شیعی و تصوف بوده است و چهره هایی همچون «ملاصدرا» و «سید حیدر آملی» در این مسیر جهد كرده اند. میرشكاك در این مقدمه خود را سنگریزه ای از كوه می داند. كوهی كه سنگریزه در حال هبوط از آن است پس این كوه همان عالم ازلی است اما از طرفی دیگر، این كوه همان علی ابن ابی طالب علیه السلام است: «این بگفت و بی درنگ فرود آمد و به سنگریزه ای كه جفت وی بود گفت: «من كی و چگونه فرود آمدم؟ » آیا می توانم بر خود ببالم كه می توانم دفتری در ستایش كوه فراهم كنم؟»
بنابراین علی وجودی ازلی است، پس مقدم بر همه ماسوی الله است بنابراین بی خود نیست كه در كتاب به چنین رباعی هایی برمی خوریم:
ای صبح ازل خیالی از خنده تو
شاهان و پیمبران همه بنده تو
با من نظری كن كه نباشم در حشر
شرمنده آن كه نیست شرمنده تو
(ص ۱۳)
میرشكاك در این كتاب، جای جای به چنین ساحتی كه:
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملك لافتی را
نزدیك شده است بلكه از آن گذشته است و ابیات زیادی از این كتاب بوی غلو می دهد، اگر چه مقام «فناءفی الله» آنهم با سعه وجودی «اسم اعظم الهی» كه همانا وجود مبارك امیر المؤمنین و فرزندان بزرگوار اوست، هستی آنان را تنها در شأن مخلوقیت از خداوندگار عالم متمایز می كند. چنان كه حضرت امام خمینی(قدس سره) در یكی از كتاب هایش این حدیث را از امام جعفر صادق علیه السلام نقل می كند كه: «لنا مع الله حالات نحن فیها هو و هو فیها نحن الا انه هو و انا نحن»
بنابراین اگر از منظر «شیعه صوفی» و «عرفای شیعه» بنگریم چنین ابیاتی چندان هم غلو نیست:
تا كی گویی كه بی نشان است علی
شیرازه مصحف جهان است علی
هستی را دان زپای تا سر تن حق
در این تن چشم و دل و جان است علی
(ص۲۹)
و البته مصراع سوم این رباعی، ناظر به وحدت وجود آن هم از نوع كاملاً بیدلانه آن است:
«دیوانه قهقهه ای زد و گفت: می خواستم بگویم رازی كه از میان دو كس فراتر برود فاش خواهد شد اما به خاطر آوردم كه جز او كسی نیست. خود با خود راز می گوید و خود با خود می كند هر چه می كند.»
در چنین بینشی «رازآموزی» و «تشرف به اسرار» و آیین هایی كه مبتنی بر این نگره هستند (یعنی اساطیر) همه منتفی هستند چرا كه جهان رازی است بسیط، رازی است كه:
«از تو، به تو، باتو، تاتو، یاتو، آیاتو، اماتو...
این جا، آنجا، همه جا تو...
درتو، برتو، اگرتو، مگرتو، مبادا تو...
از تو
به سوی تو می دویدم...»
(ص۷۶)
بنابراین میرشكاك از دنیای قبلی خود در مجاورت اساطیر، فراتر می رود از آن جایی كه می گفت:
«به سرزمین خود برمی گردم
سرزمین اساطیر آفتاب و زمین.»نتیجه تعلق به آن دنیای اساطیری، بومی گرایی و طبیعت پرستی حماسی او بود و به شعری تصویرگرا با تصاویر پی در پی، وحشی، و «بومی» با آمیزه ای از «سمبولیسم» منجر می شد و نمونه بارز آن را در شعرهای دو مجموعه اول او، «قلندران خلیج» و «از چشم اژدها» می توان یافت اما دنیای جدید میرشكاك به علت قرار گرفتن در سایه بینش «وحدت وجود» دنیایی است بسیط و دیگر در آن از تكثر تصاویر خبری نیست و این یك چرخش بزرگ در اسلوب شعری برای میرشكاك محسوب می شود كه ریشه آن را باید در دنیای جدید او جستجو كرد.
البته «وحدت وجود» ، اگر واقعاً به تجربه عرفانی دریافت شده باشد، منجر به توقف در مظاهر نمی شود حتی اگر آن مظهر، «اسم اعظم خدا» باشد بلكه كل هستی یك واحد است. در چنین افقی، تمایزی در هستی نیست و چنان نیایشی را كه در سطور بالا نقل شد نه تنها با علی كه اسم اعظم خداست، بلكه با یك سنگ هم می توان گفت، بگذریم.
از دیگر توابع وحدت وجود، شطح است. البته شطح بالذات امری ستوده نیست چنان كه حافظ می فرماید:
گفت آن یار كزو گشت سر دار بلند
جرمش این بود كه اسرار هویدا می كرد
به عبارت دیگر ،شطح یك مرتبه اختیاری نیست، بلكه اصلاً مرتبه ای نیست. شطح از سوانح وقوف بر مرتبه ای است كه از ظرفیت سالك سرریز می كند والا اگر ظرفیت آن باشد، شطح اتفاق نمی افتد. «اناالحق» جمله بعیدی نیست من و تو هم اگر بگوییم «اناالحق» بیراه نگفته ایم چرا كه حقیقت همه مخلوقات «حق تعالی» است اما ما اجازه نداریم بگوییم و هیچ كس اجازه ندارد و آن كه «اناالحق» می گوید به قول حضرت امام: «فارغ از خود شده است» و «كوس اناالحق» می زند.
میرشكاك در سراسر نیایش هایش با علی علیه السلام به عنوان «وجه الله» در سایه شطح راه می رود. اگر حلاج «اناالحق» می گوید، میرشكاك «اناعلی» می گوید:
پسر تاریكی گفت: «آخر نه دیوانه ام كرده اید؟ پیامبر شما گفته است:« حق علیّ علی بنی آدم حق والد علی ولد «من او را می گویم نه یوسف نجار را» از ژرفنای آسمان غریوی برخاست كه: برخیز و از عصمت مادر خویش دفاع كن! عیسی فرود آمد و گفت: «چه می گویی...» اما ناگهان سیمای پدر را به یاد آورد و سر بر قدم های او نهاد و گفت: «پدر، تا كی با دیوانگان مشاجره می كنی؟ شاعری پارسی زبان گفته است: فرشته عشق نداند كه چیست؟ » پسر تاریكی گفت: «هنوز هم در اشتباهی، منم، مشتی خاك، گرهی از درد و اندوه، برادر توام نه پدرت. ..»
(مقدمه كتاب، صفحه ۴)
علی آنچنان تجلی بر شاعر كرده است كه حتی عیسی هم در آینه او علی را می بیند و بر قدمش می افتد كه آن گاه او باید عیسی را از اشتباه درآورد و بگوید: من برادر توام نه پدرت.
اما پس از مقدمه، كتاب هفت بخش دارد كه هر بخش به یك قالب اختصاص دارد به ترتیب: رباعیات از صفحه ۹ تا ۴۴ شامل ۱۱۸ رباعی، دوبیتی ها از صفحه ۴۵ تا ۵۰ شامل ۹ دوبیتی، غزلیات از صفحه ۵۱ تا ۵۸ شامل ۳ غزل، مخمس ها از صفحه ۵۹ تا ۶۸ شامل ۳ مخمس، شعرهای آزاد از صفحه ۶۹ تا ۸۴ شامل ۴ قطعه شعر آزاد، شعرهای نیمایی شامل یك قطعه بلند از صفحه ۸۵ تا ۹۰ و در نهایت بخش آخر كتاب به یك قصیده سی و پنج بیتی اختصاص دارد. هیچ یك از اشعار كتاب تاریخ ندارند و هیچ یك در كتاب های پیشین میرشكاك نیامده اند مگر قصیده انتهای كتاب با مطلع:
«وحدت وجود» ، اگر واقعاً به تجربه عرفانی دریافت شده باشد منجر به توقف در مظاهر نمی شود حتی اگر آن مظهر، «اسم اعظم خدا» باشد بلكه كل هستی یك واحد است. در چنین افقی، تمایزی در هستی نیست و چنان نیایشی را آنچنان كه نقل شد، نه تنها به پیشگاه علی(ع) كه اسم اعظم خداست بلكه به پیشگاه یك تخته سنگ هم می توان برد
ماه صد آیینه دارد نیمه شب ها در غدیر
روزها می گسترد خورشید خود را بر غدیر
این قصیده در كتاب «ماه و كتان» با عنوان «غدیر امام آبها» آمده است و به علامه امینی تقدیم شده است (جالب این كه در این كتاب هم تقدیم نامچه قصیده و هم عنوان آن برداشته شده است).
بر رندان پوشیده نمی ماند كه یوسف، در كنش روحی جدیدش كه تشرف به آستانه امیرالمؤمنین است، بیهوده چنین تصرفات ثانوی در آن قصیده صورت نداده است.
هم چنین یك غزل در این كتاب تكراری است كه آن هم در «ماه و كتان» آمده است با مطلع:
چو وهم هر دو جهان درنیافت جای علی را
خیال رنگ نبندد مگر ثنای علی را
این غزل در آن كتاب با عنوان «صدای علی» آمده است اما باز در این كتاب عنوانش حذف شده است و اصولاً هیچ یك از شعرهای این كتاب اخیر عنوان و تاریخ ندارند؛ چرا كه نشان های آن «بی نشان» اند.اما از همه مهمتر ورود میرشكاك در این كتاب به حیطه ای است كه پیش از آن وارد نشده است و آن تصرف در قالب رباعی است. آنها كه یوسفعلی میرشكاك را فارغ از شخصیت های غیرشاعر او مثل شخصیت ژورنالیست، شخصیت نثرنویس و شخصیت ایدئولوژیك او بنگرند و فقط كارنامه شاعری او را ببینند، به شرط آن كه انصاف داشته باشند، بدون هیچ تردیدی اذعان خواهند كرد كه در احیای برخی از قالب های كلاسیك و نئوكلاسیك مثل قصیده،تركیب بند، مخمس و از همه مهمتر چهارپاره نام او درخشان و ماندگار خواهد ماند. اما او در این روند احیاگرانه به رباعی نزدیك نشده بود. در این كتاب این اتفاق افتاده است و حجم عمده كتاب و پرتعدادترین بخش كتاب، بخش رباعیات آن است؛ بخش رباعیات آن ۳۶ صفحه از ۹۰ صفحه شعرهای كتاب است و ۱۱۸ رباعی را در بر می گیرد.این تعداد رباعی علاوه بر این كه هویت اصلی این دفتر را تا حدودی تعیین می كند، از یك كمیت بالا به نسبت دفترهای رباعی منتشره در چند دهه اخیر برخوردار است. به عبارت دیگر در سیررباعی در دهه های اخیر، این دفتر اگر چه به نوع خاصی از بیان تكیه كرده است و فضای آن جریان ساز نخواهد بود اما قطعاً باید نام آن را به عنوان یك اتفاق در حیات امروزی این قالب كلاسیك یادداشت كرد. محقق گرانقدر و شاعر خوش ذوق، آقای سیدعلی میرافضلی در كتاب «گوشه تماشا» كه انصافاً كاملترین آنتولوژی درباره رباعی پس از نیما است، به این كتاب اشاره ای نكرده است، اگر چه با توجه به همزمانی تقریبی انتشار این دو كتاب، احتمالاً «نشان های آن بی نشان» به دست میرافضلی نرسیده است.برخی اشارات
ستایش یا نیایش؟
میرشكاك در جلد این كتاب، ذیل عنوان آورده است: «در مدح و منقبت مولی الموالی امیرالمؤمنین علی علیه السلام» اما اتفاقاً این كتاب «در مدح و منقبت» نیست غیر از قصیده انتهای كتاب كه آن هم با لحاظ زمان سرایش از تبار بقیه شعرهای كتاب نیست.شعرهای این كتاب «نیایش» است و آنچه راه این كتاب را از سایر اشعاری كه در این سالها تحت عنوان «شعر آیینی» رایج شده اند جدا می كند، همین نكته است.
پیش از باز كردن این مطلب، باید این سؤال را طرح كنیم كه آیا چیزی به عنوان «شعر آیینی» وجود دارد یا نه؟ جعل این عنوان ظاهراً به سالهای اخیر برمی گردد اصطلاح شعر آیینی را در مصادیق به اشعاری اطلاق می كنند كه در «مدح و منقبت» یا «مرثیه» بزرگان دین سروده شده است. جعل این اصطلاح برای جدا كردن «شعرعرفانی» از این نوع شعر دینی مفید خواهد بود. اما واقعیت آن است كه شعر دینی همان شعر عرفانی است؛ شعری كه از تجربه شخصی شاعر در مواجهه با امر متعالی سرچشمه گرفته است حال آن امر متعالی، خداوند باشد یا اولیای او تفاوتی نمی كند، مهم آن «تجربه» است. اگر تجربه عرفانی منشأ شعر نباشد، شعر حتی اگر «موضوع» دینی داشته باشد، از اصالت برخوردار نیست.البته وجه هنری شعر یعنی آراستن زبان به صور خیال ممكن است وجود داشته باشد اما آن وجهی از دین كه منشأ زیبایی شناسی خاص دینی می شود، وجه عرفانی است.از پهلوی عرفان و تجربه عرفانی، یك اشتقاق دیگر پدیدار می شود و آن «وجه حماسی تجربه های عرفانی» است یعنی در تجربه عرفانی به علت اتصال با منبع برتر نوعی «رجزخوانی» و «پندار برتر درباره خویشتن خویش» در زبان دمیده می شود ومصداق بارز آن در شعر فارسی، مولوی و غزلهای عرفانی اوست كه اكثراً لحن حماسی دارند.اما «حماسه های دینی» بیشتر بر ساخته از حماسه های ملی است و شكل اصیل آن ملی است نه دینی.می ماند نوع دیگر از «شعر دینی» كه می توان منشأ آن را «تاریخ نگاری قدسی» قلمداد كرد. نگاهی به تاریخ دین كه از درون دریافت های اصیل دین سرچشمه می گیرد و به تاریخ شكلی غریب و «آشنایی زدوده» می دهد. مثال بارز «سفر پنجم» خانم طاهره صفارزاده و به خصوص «سفر سلمان» از میان اشعار این كتاب است. «در سایه سار نخل ولایت» از موسوی گرمارودی و اصولاً راهی كه با این شعر در شعر دینی معاصر باز شد و به خلق شاهكاری چون «گنجشك و جبرئیل» مرحوم دكتر سیدحسن حسینی منجر شد، در ذیل همین دسته از اشعار دینی می گنجند.هرچند آن نگاه قدسی به تاریخ كه اكثراً در شعر به خلق هاله ای از خیال در حول قدیسان منجر می شود، باز از یك هرم عرفانی برخوردار است ، تجربه عرفانی مستقیم در این شعرها شرط نیست و نگره عرفانی در آنها با اجتماع و سیاست درهم تنیده است اما جوهره اصلی آن همان حركت سیاست و اجتماع به سمت خلق یك شالوده یگانه معنوی در فرد و جامعه است و الا ایدئولوژی مبارزه یك ایدئولوژی مادی خواهد بود. نوع دیگر و سنتی تر این «تاریخ مقدس» در شعر، شعرهایی است كه در «مدح و منقبت» یا «مرثیه» ائمه اطهار سروده می شود و اوج گیری آن از دوران صفویه بوده است. این نوع اخیر «زایا» نبوده است چون پایه مدح یا مرثیه در این شعرها «واقعیت تاریخی» است اگر چه «تاریخ» در این جا به معنای «تاریخ علمی» نیست و «تاریخ مقدس» است اما هر چه باشد باز هم از یك «ارجاع بیرون از متن شاعرانه» مایه می گیرد؛ شاعر متكی بر سلسله روایاتی كه در تاریخ اسلام درباره اولیای دین نقل شده است، مناقبی را در شأن آن بزرگ، به شكل منظوم و مخیل درمی آورد می بینیم كه ذات این شعرها «نظم» است نه شعر؛ چرا كه شعر باید از یك تجربه شخصی سرچشمه بگیرد به همین علت است كه در سلسله مراتب فهم دینی، دریافت های عرفانی بیشترین قرابت را با شعر دارند چرا كه دریافت های عرفانی هم دقیقاً امری منحصر به فرد و شخصی هستند.اما كتاب «نشان های آن بی نشان» در كدام یك از مراتب بالا قرار می گیرد؟ آیا یك كتاب عرفانی است؟ به نظر می رسد كه چنین نیست. اگر عرفان را ناشی از عشق بدانیم، این كتاب منشأ عاشقانه ای دارد یعنی همان طور كه گفتیم، برعكس شعرهای آیینی كه «ممدوح» سوم شخص است و مخاطب شعر، صفات او را به همراه شاعر مرور می كند، غالب شعرهای این كتاب «نیایش» اند: یا خطاب به علی علیه السلام هستند یا حسب حال شاعر در مواجهه با حقیقت عرفانی امیرالمؤمنین علیه السلام؛ اما عرفان نتیجه ای است كه از آن عشق عاید می شود و حاصل آن گزاره هایی است كه پرده از واقعیت ملكوتی و باطن جهان برمی دارند. در شعرهای این كتاب چنین گزاره هایی كم یافت می شود. كتاب قطعاً از آموزه های عرفانی مایه گرفته است اما بین شعری كه ریشه در تجربه شخصی شاعر دارد مثل سلمان هراتی كه می گوید:
جهان قرآن مصور است
و آیه ها در آن
به جای آن كه بنشینند
ایستاده اند
با شعری كه از نگره وحدت وجود سرچشمه می گیرد و می گوید:
جبر است نه اختیار اگر من من توست
ور خود من ماست ما و من از فن توست
من می گفتم كه جان تویی تن ماییم
جان جان تو، من ها من تو، تن تن توست
همان، ص ۱۲
فاصله است. میرشكاك در كتاب «از زبان یك یاغی» تجربه های عرفانی داشته است اما دفتر اخیرش، بیشتر «درد طلب» را با زبانی عرفانی منعكس كرده است؛ طلب هم مرتبه ای است از مراتب عرفانی و اتفاقاً همین مقدار همجواری با تجربه عرفانی، به شاعر این امكان را بخشیده است كه با تمام فردیتش در این شعرها حضور یابد و ناله های میرشكاك را كه بهترین نمونه هایش در دفتر «از زبان یك یاغی» نمود یافته بود، در این دفتر هم می توانیم بشنویم.
ناله هایی از این قبیل كه:
جهان ترانه حزن انگیز!
زبان خواندن اگر با من بود
تو را در آخرین ترانه خود می خواندم
بلند
چون ستاره در شب بی مهتاب
*
جهان، كرانه خاكستری!
مرا بدل به آینه ای كن
كه بندگان تو را بنگرم
بدون آن كه دوست بدارم
*
مرا به غربت خود برگردان
مرا در این زمین به كسی امیدی نیست
در این زمین كه باكرگان را دشمن می دارد
و زن به زادن محكوم است
و مرد متهم به یهودا بودن
مخواه زنده بمانم
مرا به دوزخ برگردان
و گربه جرم عشق از آتش محرومم
به خواب...
از زبان یك یاغی، ص ۲۵ و ۲۶
چنین ناله هایی در كنار تعداد زیادی شعر كوتاه در آن دفتر آمده است كه میرشكاك بر آنها عنوان «اشارت» گذاشته است آن اشارت ها اكثراً حاوی نكته ای روشن هستند و به نظر می رسد ریشه شعر كوتاه میرشكاك را باید از همان اشارات پی زد:
تا آن لحظه كه آسمان و زمین
در زلزله ای بی دستاویز
به پای یكدیگر
فرو افتند
مرا
پشت پلك هایت پنهان كن
همان، ص ۸۳
در این دفتر، میرشكاك همان میرشكاك است با همان درد آگاهی، دردی كه در مرتبت حكمت اتفاق می افتد و آگاهی از مرگ، آگاهی از تقدیر محتوم هر دور از ادوار، آگاهی از تأویل هول انگیز مفاهیمی چون روستا و شهر (چیزی كه ذهن میرشكاك را بسیار درگیر كرده است، روستا مدینه فاضله نوع بشر در عهد آخر است و شهر مظهر تكثر غیرقابل برگشت به حقیقت در آخرالزمان است) و... برای میرشكاك در ساحت چنین دردی اتفاق افتاده است. اما درد حكمت فرو مرتبه تر از درد عشق است. ادعا این است كه میرشكاك بالاخره به پشت آن پلك ها پناه برده است و درد خود را آنجا از جهان دزدیده است ولی همچنان همان درد را دارد:
انسان بر باد رفته از دوری كیست؟
ایمان تنها نشسته از كوری كیست؟
با ماست به هر كجا كه باشیم آن یار
همراه تو گر نیست ز مهجوری كیست؟
نشان های آن بی نشان (ص ۲۶)
یا این رباعی كه میرشكاك صراحتاً خستگی خود را از بیست و چند سال ستیهندگی اعلام می دارد:
ای زمره انبیا به كویت كیچان
وی پادشهان به خاك راهت پیچان
از بهر دل بی سر و پا تا كی و چند
پیچیدن با هیچ كس اندر هیچان ؟
همان، ص ۲۷
یا این رباعی كه در چاه تنهایی و تاریكی و درد خود هنوز از خود سؤال می كند و جوابش از سؤالش هنوز تمیز نیافته است:
از درد درون پناه بردی به كجا؟
ای یوسف خسته چاه بردی به كجا؟
ما خاك پی حیدر خویشیم هنوز
گر آینه ای تو آه بردی به كجا؟

زهیر توكلی
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید