چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

بر همه ما مبرهن است که ...


بر همه ما مبرهن است که ...
سال هاست كه در كسوت مدیریت به نوباوگان كشورم خدمت می كنم، ولی سعی كرده ام هیچ وقت برای بچه ها سخنرانی نكنم و بیشتر سعی می كنم با آنها صحبت كنم. صحبت های دوستانه و صمیمانه خیلی كار سازتر از یك سخنرانی خسته كننده است. همیشه سعی می كنم مطالب و موضوعات مورد نظر را از راههای غیرمستقیم به دانش آموزان انتقال دهم و این درسی بود كه سالها پیش از یك كودك یاد گرفتم.
دهه دوم خدمتم را تازه آغاز كرده بودم. هنوز به نیمه راه هم نرسیده بودم. ده سال اول خدمتم را در پایه های چهارم و پنجم دبستان تدریس داشتم و بر حسب مشكلات خانوادگی و دوری راه مجبور شدم كه مدرسه ام را عوض كنم . در مدرسه جدید، فقط یك كلاس دوم خالی بود كه مجبور شدم بدون داشتن تجربه تدریس در این پایه، مشغول به كار شوم. ابتدا فكر می كردم فقط محتوای تدریس و كتاب ها عوض شده و من می توانم با اطلاع از مطالب كتاب ها و بررسی آنها و نیز مراجعه به راهنمای تدریس كتاب یا معلمین با تجربه، به راحتی از عهده این كار برآیم. ولی اشتباه می كردم. یك اصل اساسی را فراموش كرده بودم و آن اینكه مخاطبان من سه سال كوچكتر از مخاطبان قبلی ام هستند و این مساوی بود با یك دنیا تفاوت. این اصل را «مریم» دانش آموز كوچولوی كلاسم، به من فهماند.مریم دختر زیبا و بسیار تمیز و مرتبی بود. موهایش همیشه بافته بود. تكالیفش را مرتب و با خط زیبای كودكانه می نوشت. كم حرف بود و درون گرا و با بچه ها، زیاد دوستی نمی كرد. بیشتر با وسایلش سرگرم بود. جا مدادی، پاك كن، خط كش، دفاتر تمیز و خط كشی شده و انواع لوازم التحریر زیبا، او را به خود سرگرم می كرد و شاید جای دوست را برایش پر می كرد. گاهی زیر چشمی نگاهش می كردم كه با عكس روی جامدادی اش حرف می زد. روی هم رفته كودك بی آزاری بود و نمونه یك دانش آموز خوب محسوب می شد.تقریبا ماه سوم سال تحصیلی بود. گاهی، بچه ها از اینكه وسایلشان گم می شد، گله داشتند و من هم به آنها می گفتم كه باید در نگهداری آنها دقت بیشتری داشته باشند. بیشتر درگیر مشكلات تدریس بودم تا مسائل تربیتی. گاهی كه گله و شكایت آنها زیاد می شد، دنبال وسایل آنها همه جا را می گشتیم، ولی معمولاً پیدا نمی شد و من هم پس از چند دقیقه، موضوع را فراموش می كردم به حساب این كه آنها گم شده اند، یا در خانه جا مانده اند، یا از كیفشان بیرون افتاده و....
روزی مادر مریم به من مراجعه كرد و یك كیسه نایلون پر از لوازم التحریر به من داد و با شرمندگی فراوان اظهار كرد كه این وسایل را از زیر تخت مریم پیدا كرده كه هیچ كدامشان متعلق به مریم نیست. خیلی نگران و ناراحت شده بود و به مریم هم حرفی نزده بود. مستقیم وسایل را پیش من آورده بود و می گفت: با این ننگ چه كنم، دختر كوچولوی من وسایل دوستانش را بی اجازه برمی دارد.سعی كردم او را آرام كنم و خواستم كه موضوع را به من واگذار كند. او نیز از این برخورد استقبال كرد. مثل اینكه اصلاً دلش نمی خواست راجع به این موضوع، با شخص دیگری حرف بزند، حتی خود مریم.مریم را به محل خلوتی بردم و كلی برایش سخنرانی كردم. او هم گریه كرد و قول داد كه دیگر این كار را تكرار نكند و من هم فكر كردم با سخنرانی جالبی كه ایراد كرده ام، حتماً مریم متوجه شده كه كار بدی كرده و دیگر تكرار نمی كند.چند روزی گذشت. در تمام این روزها، مریم نگاهش را از من دریغ می كرد. حتی یك بار هم به صورت من نگاه نكرد و همین باعث شد خیالم راحت شود كه مریم شرمنده شده و دیگر این كارها را تكرار نخواهد كرد، ولی باز هم لوازم بچه ها گم می شد.چند هفته بعد، مادر مریم با یك كیسه دیگر لوازم التحریر به سراغم آمد. این بار كیسه را از گوشه كمد لباس ها و زیر لباس های تابستانی او پیدا كرده بود. صحنه های قبلی دوباره تكرار شد: گریه مادر مریم، سخنرانی، گریه مریم، قول دادن مریم. (و البته این بار كمتر شرمنده بود.)
ولی باز هم مشكل حل نشد و مریم از هر فرصتی برای برداشتن وسایل دوستانش استفاده می كرد. هر راه حلی كه به فكرم می رسید، امتحان می كردم. به مشاور مسائل تربیتی نیز مراجعه كردیم و من و مادر مریم، به هر پیشنهادی كه می شد و فكر می كردیم مفید باشد، عمل كردیم. به كتاب های مختلف مراجعه كردیم، ولی هیچكدام كارساز نبود. مریم هر بار نادم و پشیمان تر می شد، ولی در تكرار این عمل زشت مصمم بود. گویی در انجام این عمل هیچ اختیاری نداشت.كم كم بچه های دیگر متوجه شدند كه لوازمشان را چه كسی برمی دارد و این، مسأله را بغرنج تر می كرد.بالاخره یك روز تصمیم گرفتم با مریم همان كاری را بكنم كه او با دیگران می كرد. یعنی پنهانی لوازمش را به اصطلاح كش رفتم. وقتی اولین بار پیش من آمد و گفت كه «مداد پاك كن عطری من گم شده و نیست» ، خود را كمی ناراحت نشان دادم و در حالی كه دستم در جیبم روی مداد پاك كن بود، گفتم: «باید دنبالش بگردیم. نكند مثل وسایل بچه های دیگر گم شود و دیگر پیدا نشود!» با این جمله من، چشمانش گرد شد و گفت: «نه خانم، این پاك كن مال من است، گم نمی شود!»بار دوم كه عروسك سر مدادش را برداشته بودم، پیش من آمد و باز گفت: «خانم! عروسك مدادم گم شده.» گفتم: «حتماً رفته پیش وسایل بچه های دیگر كه قبلاً گم شده بود.»
به سرعت جواب داد: «نه خانم نمی رود.» با او همدردی كردم و نشان دادم كه از گم شدن لوازمش ناراحتم و گفتم: «گم شدن وسایلی كه دوستشان داریم، خیلی سخت است. من هم وقتی چیزی را گم می كنم، خیلی ناراحت می شوم، همه ناراحت می شوند. همه بچه هایی كه از اول سال تا به حال وسایلشان گم شده بود، حتماً خیلی ناراحت شده اند. مریم جان! كاش كسی كه وسایل بچه ها را برمی دارد، دیگر این كار را نكند. هیچ كس دوست ندارد وسایلش را از دست بدهد. همه بچه ها لوازمشان را دوست دارند و...»این موضوع، چندین روز پشت سر هم تكرار شد و او یكی یكی محبوب ترین وسایلش را از دست داد. دزد مؤذی جدید، بی رحمانه، زیباترین وسایل او را نشان می كرد و به سرعت برق و باد آنها را كش می رفت. گاهی اتفاق می افتاد كه او، حتی یك مداد هم برای نوشتن نداشت. (مهارت این دزد جدید برای خود من هم تعجب داشت.) پس از گذشت یك دوره كوتاه، متوجه شدم در كلاس ۳۲ نفره ما كه هر روز كسی وسیله ای گم می كرد، حدود یك هفته ای است كه فقط مریم وسایلش را گم می كند.
وقتی این دزد ماهر دست از دزدی برداشت، مریم عزیز ما هم دیگر وسایل بچه ها را به خانه نمی برد و دیگر در كلاس چیزی گم نشد. مریم كوچولو به من فهماند كه:
چون كه با كودك سر و كارت فتاد
پس زبان كودكی باید گشاد
سالها این ضرب المثل و این شعر نغز را شنیده بودم، ولی آن را درك نكرده بودم و این گونه بود كه بالاخره فهمیدم سخنرانی و نصیحت برای كودك ۸ ساله، تأثیر تربیتی ندارد!
این جمله را سرلوحه كارم در سال های بعد قرار دادم. بارها در برنامه های مختلف از من خواسته شد كه برای بچه ها صحبت كنم، ولی ترجیح داده ام و می دهم كه چند جمله خوشایند به آنها بگویم و بیشتر از برنامه های نشاط انگیز و آموزنده مانند تئاتر، سرود و... استفاده كنم و اهداف تربیتی خود را به صورت غیرمستقیم دنبال نمایم.
آذر آفاقی
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید