شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

بررسی دلایل افلاطون در مذمت شعر و شاعران


بررسی دلایل افلاطون در مذمت شعر و شاعران
از شگفتی های تاریخ فلسفه این است كه هنرمندترین فیلسوفان، روی خوشی به هنر و به ویژه هنر شاعری نشان نمی دهند و با زبانی تلخ آن را به نقد می كشند. گر چه اساس انتقاد افلاطون بر تفاوت ماهوی است كه میان شعر و فلسفه قائل است اما این امر دلیلی بر بی ذوقی و فقدان حس زیبایی شناسی او نیست. شیوه نگارش محاوره ها این ادعا را نفی می كند. شواهد تاریخی نیز می گوید كه او در آغاز جوانی شاعر بوده است و پس از آشنایی با سقراط و شاگردی او، سروده هایش را می سوزاند و شاعری را به كناری می نهد و فیلسوفی پیشه می كند. زیرا روبه رو شدن با سقراط به عنوان الهامی فلسفی به او نشان می دهد كه شاعر شدن دیگر ارزشی ندارد و «فلسفه والاترین هنرهاست.»
برای درك دیدگاه افلاطون، بایسته است كه به جایگاه شعر و نقش تربیتی آن در یونان باستان توجه كنیم. شعر و موسیقی از روزگاران كهن پایه تربیت دینی و اخلاقی یونانیان بود و مرجعیتی هم چون مرجعیت كتاب مقدس و سخنان آبای كلیسا در قرون وسطا داشت. یونانیان شعر را چكیده فرهنگ و دانش می انگاشتند تا جایی كه سخن شاعر برای آنان معیاری بود كه هر انسانی باید عمل خود را با آن منطبق سازد. هومر از جمله این شاعران بود و جایگاه والایی در فرهنگ آن روز یونان داشت. افلاطون هر جا از شاعران انتقاد می كند، نوك تیز حمله اش را متوجه هومر می گرداند.شاید درك جایگاه شعر در جامعه یونان و عظمت انتقاد افلاطون از آن، برای ما ایرانیان كار چندان دشواری نباشد كه برای چندین قرن زبان غالب فرهنگ و اندیشه و هنرمان شعر بود؛ آن هم شعری كه در حوزه های مختلف كلامی و فلسفی، اخلاقی و عرفانی، اجتماعی و سیاسی اظهار نظر می كرد و بهترین و آسان ترین ابزار تربیتی توده مردم بود، شعری كه از قضا در برابر استدلال های عقلانی و فلسفی می ایستاد و جایگاه خود را بسی برتر از فلسفه می دانست؛ شعری كه امروزه هم تا اندازه ای در همان جایگاه پیشین ایستاده است. بنابراین طبیعی است كه ایرانیان بسی بیش تر از دیگران از دیدگاه افلاطون راجع به شعر شگفت زده و آزرده خاطر باشند. این شگفتی هنگامی بیشتر می شود كه بدانیم از یك سو افلاطون در فرهنگ ما به عنوان اندیشمند ذوقی و حكیمی اشراقی معرفی شده بود كه طریقه ای برخلاف ارسطو و مشائیان داشت و از سوی دیگر بزرگ ترین مخالف شعر و شاعران بود، در حالی كه ارسطو با پاهای چوبین استدلالی اش دیدگاهی بسیار دوستانه تر و منطقی تر نسبت به شعر و شاعران داشت.برای درك موضع افلاطون باید به بررسی دو مسئله در آثار او بپردازیم، یكی بررسی ماهیت شعر است و دیگری بررسی دلایلی كه با تمسك به آنها به انتقاد شعر و شاعران می پردازد:
افلاطون در «آپولوژی و ایون» شعر را زاده استعدادی طبیعی و جذبه ای الهی می داند كه گاه گاه به شاعر روی می آورد. از این رو، سراییدن شعر از روی دانایی و معرفت نیست. زیرا تا هنگامی كه انسان عقل و هوشش به جاست نمی تواند شعر بسراید. به علاوه همیشه دیگران بهتر از خود شاعر معنای شعرش را درمی یابند. از این رو ماهیت شعر به گونه ای است كه هرگونه عقل و دانایی و معرفت را طرد می كند. وی در «فایدون» ماهیت شعر را چیزی می داند كه با مطالب جدی سر و كار ندارد، زیرا از لوازم ذاتی شعر، افسانه و داستان است. بنابراین شعر به كار اندیشه های جدی عقلانی نمی آید و شاعر افسانه سرا نیز از ساحت معرفت راستین دور است.دلایل افلاطون درباره دومین مسئله در رساله جمهوری آمده است. زمینه اصلی گفت وگو در «جمهوری» پیرامون چیستی عدل و ظلم و تعریف راستین عادل و ظالم است. عدالت ویژگی ای است كه هم یك فرد می تواند از آن بهره مند باشد و هم یك شهر، و چون شهر بزرگ تر از فرد است، عدالت هم در آن بزرگ تر و شناختش آسان تر است. این شهر همان مدینه آرمانی است كه افلاطون در پی تأسیس آن است. بدین منظور به معین كردن وظایف تك تك اعضای جامعه می پردازد و چنین استدلال می كند كه اگر كسی از وظیفه خودش تخطی و در كار دیگران دخالت كرد از عدالت خارج شده، زیرا این جامعه آرمانی دارای اصلی است كه عبارت است از این كه «یك تن نمی تواند در چند فن ماهر باشد» و بنابر این هر كس باید تنها یك وظیفه را برعهده گیرد.
وی دو گونه انتقاد بر شعر و شاعران از این منظر كه در هر وظیفه ای دخالت می كنند وارد می آورد كه یكی اخلاقی _ تربیتی و دیگری فلسفی است.
۱ _ نقد اخلاقی _ تربیتی:
الف) نقد محتوای شعر: هنگام گفت وگو درباره چگونگی تربیت پاسداران جامعه، به نقد محتوای شعر _ كه یكی از مهم ترین ابزارهای تربیت روحی است _ می پردازد. نكته شایان توجه این است كه یك سرباز در فرهنگ بشری به عنوان كسی معرفی شده كه دارای روحیه خشك نظامی گری است و از ذوق و لطافت هنری بی بهره است. از این رو انتقادات افلاطون از شعر را _ در این بخش _ باید با توجه به كسانی كه به تربیتشان می پردازد در نظر گرفت.
نخستین موضوع مورد انتقاد افلاطون، تصویرها و توصیف هایی است كه شاعران از خدایان ارائه می دهند؛ به نظر او، شاعران سخنان دروغی درباره خدایان می گویند و با این كار ذهن كودكان را از همان آغاز دوران تربیت، با سخنان غیر اخلاقی پرورش می دهند كه موجب می شود در آینده نتوانند پاسداران خوبی برای جامعه شوند، زیرا هنگامی كه مثلا، جنگ خدایان را با یكدیگر بر سر مسائل بسیار مبتذل می بینند، خود نیز جنگ با دوستان و هم میهنان را بر سر چیزهای پست و مبتذل عیب نمی شمارند و چنین می كنند. از این رو بنیاد جامعه متزلزل می شود و امنیت از میان می رود. آنچه مهم است محتوای اخلاقی داستان هاست. باید خدا را آن چنان كه هست بنمایند و ویژگی های راستین اش را مانند نیك بودن و منشاء بدبختی و زیان نبودن، به تصویر كشند.دومین موضوع درباره مرگ است؛ چون در پی آنیم كه جوانان جامعه را دلیر بار آوریم، باید چنان داستان هایی به آنان بگوییم كه آنان را تا حد امكان از ترس در برابر مرگ آزاد كند. زیرا ترس از مرگ موجب بندگی و ذلت می شود. هم چنین نام های وحشت انگیزی كه به عالم مردگان می دهند باید كنار گذاشته شود مانند «رود ناله ها، رود وحشت، دنیای زیرزمینی، عالم اشباح و...»سومین موضوع در باره سیره پهلوانان است؛ باید توجه داشت كه در فرهنگ یونان، پهلوانان، در واقع نیمه خدایان اند و جایگاه رفیعی دارند. افلاطون با در نظر گرفتن چنین جایگاهی می گوید در بعضی شعرها گریه و شیون پهلوانان به خاطر از دست دادن فرزند و... تأیید شده است و حال آنكه این كار شیوه نابخردان است.خنده زیاد هم كاری ملال آور است و نسبت دادن آن به پهلوانان ناشایست است.چهارمین موضوع درباره انسان است؛ شاعران به گونه ای درباره انسان ها سخن می گویند كه گویی همیشه بسیاری از ستمكاران در نیك بختی به سر می برند و انسان های عادل به تیره روزی می افتند و با این سخنان به ما القاء می كنند كه ستمكاری و بی دادگری اگر از دیده دیگران نهان ماند برای خود ظالم سودمند است در حالی كه فایده عدالت همیشه به دیگران می رسد و برای خود عادل جز زیان حاصلی ندارد.
ب) نقد شیوه بیان شعر: شیوه مورد اعتراض افلاطون همانا شیوه (تقلید) است؛ و آن هنگامی است كه شاعر در پشت نقش قهرمان داستان پنهان شود و شخصیت های داستان را در حال گفت وگو با یكدیگر مجسم سازد. حال بحث بر سر این است كه چرا این شیوه در جامعه مورد نظر افلاطون، ناپسند است؟
پیش از این گفتیم كه این جامعه براساس اصلی استوار شده كه عبارت است از «هر كس تنها در یك پیشه می تواند استاد شود و اگر به چند پیشه بپردازد در هیچ یك از آنها به جایی نمی رسد» .
براساس این اصل یك تن نمی تواند چند چیز را به خوبی تقلید كند. بنابر این شیوه تقلید ناپسند است و باید كنار گذاشته شودو با این حكم تراژدی و كمدی- كه به كار برنده شیوه تقلید ند- طرد می شود.
۲- نقد فلسفی:
در فلسفه افلاطون دوگونه معرفت داریم كه یكی معرفت راستین (اپیستمه) و دیگری باور (دوكسا) است. معرفت راستین به امور ثابت و كلی و پایدار و اصیل تعلق می گیرد در حالی كه باور با امور متغیر محسوس جزئی سرو كار دارد. حال مسئله این است؛ آیا شاعران كه در میان مردم به دانایی مشهورند، به گونه ای كه به همه مسائل علم دارند و مرجع قابل اطمینانی به شمار می روند، دارای چنین معرفت راستینی هستند یا نه؟ برای بررسی این مسئله، به نقد مفهوم (تقلید) می پردازد، اما نقدی كه در این جا مطرح می شود، برخلاف بخش پیشین، فلسفی و معرفتی است. نخستین استدلال بر مبنای نظریه (مثل) است؛ با مثال (تخت و نقاش) استدلالش را آغاز می كند و سپس آن را به شعر- و به طور كلی به همه هنرها- تعمیم می دهد. در هستی شناسی افلاطون، برای مثال، سه نوع تخت داریم كه متناظر با آنها سه گونه یا درجه از شناخت مطرح می شود؛ ۱- تخت اصلی مثالی كه آن را خدا ساخته است و در عالم مثل جای دارد. خدا سازنده تخت حقیقی است و تنها یك تخت آفریده است ۲- تختی كه نجار آن را ساخته. تخت های او از آن تخت مثالی نمونه برداری شده است. ۳- تختی كه نقاش آن را ساخته است. اما كار نقاش را نمی توان ساختن نامید زیرا از چیزی كه آنها- اول خدا و سپس نجار- می سازند تقلید می كند. از این رو سازنده چیزی كه دو مرحله از حقیقت دور است (مقلد) نام دارد.پس از بیان این مقدمه به نقد شاعران می پردازد. مردم معتقدند كه شاعران همه فنون و هنرها را می شناسند و به همه مسائل مربوط به فضیلت و رذیلت بشری و همه امور الاهی واقفند، زیرا شاعر خوب اگر موضوع گفتار خود را نشناسد نمی تواند درباره آن شعری زیبا بسازد. افلاطون این نظر را مورد انتقاد قرار می دهد و دلیل این را كه شاعران در همه چیز اظهار نظر می كنند این می داند كه آنها فقط از ظاهر و نمود هر چیزی تقلید می كنند و به حقیقتش راهی ندارند. به همین دلیل، پیوسته از شاخه ای به شاخه دیگر می پرند و در مسائل گوناگون اظهار نظر می كنند بدون این كه به راستی معرفتی از آنها داشته باشند.دومین استدلال بر مبنای ماهیت (فن تقلید)است؛ در مورد هر چیز سه فن هست كه موضوع یكی به كار بردن آن چیز است و موضوع فن دوم ساختن آن و موضوع فن سوم تقلید آن. یگانه معیار نیكی و زیبایی و درستی هر چیزی، هدفی است كه آن چیز، خواه طبیعی و خواه مصنوعی، به خاطر آن ساخته شده است. از این رو كسی كه چیزی را به كار می برد آن را بهتر از همه می شناسد. اما مقلدی كه فقط چیزی را تصویر می كند بدون این كه آن را به كار برده باشد، درباره خوبی و بدی چیزهایی كه تقلید می كند، نه دانشی دارد و نه باور درستی. پس این كه می گویند شاعران آموزگاران بزرگی هستند كاملاً بی معنی و نادرست است، زیرا آنها تنها تصویرگر و مقلد صحنه های گوناگون اند. از این رو فن تقلید در واقع نوعی بازی است و نه مشغولیتی جدی و شاعری همانا بازیگری است! سومین استدلال بر مبنای نظریه (هماهنگی اجزاء نفس) است؛ طبق نظر افلاطون، نفس انسان دارای سه جزء عقلانی، همت و اراده و شهوانی است. واژه (جزء) را در این جا نباید به معنای مادی اش گرفت بلكه منظور كاركردهای مختلف نفس است. جزء عقلانی جزئی است كه انسان توسط آن علم و دانش و معرفت كسب می كند. جزء دوم منشاء خشم و اراده و بنابراین جزء (جاه طلب) نفس انسان است. جزء سوم كه گاهی جزء شهوانی و گاهی جزء پول دوست نامیده می شود در واقع جزء (نفع پرست) نفس انسان است. جزء عقلانی عالی ترین ركن نفس است و غیر فانی می باشد اما دو ركن دیگر فناپذیرند. عالی ترین لذت برای جزء عقلانی است و بهترین زندگی- از حیث ارزشی- زندگی ای است كه عقل بر آن فرمانروایی كند. در مرتبه بعد، زندگی مرد جاه طلب و دلاور قرار دارد كه نسبت به زندگی نفع پرستانه، ارزشی والاتر دارد و تا اندازه ای به زندگی عقلانی نزدیك است. افلاطون هرگز ادعا نمی كند كه باید فقط به جزء عقلانی نفس و فضیلت آن پرداخت و از اجزای دیگر غفلت كرد. بلكه او به هماهنگی اجزای نفس تحت فرمانروایی و تدبیر عقل نظر دارد. برای نفس انسان، چهار فضیلت بر می شمرد:۱- حكمت؛ برای جزء عقلانی ۲- شجاعت؛ برای همت و اراده ۳- خویشتنداری یا اعتدال؛ برای جزء شهوانی ۴- عدالت؛ فضیلت كل اجزاء نفس است. یعنی به كارگیری هر یك از اجزاء نفس در اندازه و موقعیت طبیعی خود به گونه ای كه در حدود كاركرد دیگری مداخله نكند و موجب افراط و تفریط نشود. این نظریه براساس همان اصلی است كه بر مبنای آن به تأسیس جامعه آرمانی اش می پردازد. بنابراین همان گونه كه در یك جامعه، هر كس فقط باید یك وظیفه را برعهده گیرد و به قلمرو دیگری تجاوز نكند، اجزاء نفس انسان هم باید هر یك به وظیفه طبیعی خویش عمل كند و از اعتدال خارج نشود. حال مسئله این است كه (فن تقلید) به كدام جزء نفس انسان نظر دارد و در كدام جزء اثر می كند؟ جزء عقلانی نفس كه شریف ترین نیروی آن است، هنگام شناخت امور تنها به اندازه گیری و حساب اعتماد می كند اما نیروی دیگری هم هست كه داوری اش با حقیقت مطابق در نمی آید و از این رو نیروی پست تری است. نقاشی و شعر و همه فن های دیگری كه با تقلید سرو كار دارند با جزء پست نفس ما مرتبطند زیرا از حقیقت بسیار دورند. شعر تقلیدی با تصویر كردن انسان های گوناگون در حالت های متغیر، آرامش روح انسان را می گیرد و هماهنگی اجزائش را در هم می ریزد. تقلید اجزاء ناشكیبا و بی خرد نفس آسان است اما تقلید جزء عقلانی و آرام نفس كه تقریباً همواره به یك حال می ماند، كار دشواری است و چون شاعر به دنبال جلب تحسین مردم است- كه عموماً با جزء شریف نفس بیگانه اند- از اجزاء پست نفس تقلید می كند. بنابراین شاعر انسانی «نفس پرست» است و كارش از حد جزء شهوانی- كه پست ترین جزء نفس است- فراتر نمی رود. اما بدترین عیب شعر تقلیدی این است كه می تواند به انسان های شریفی كه دوستدار نظم و آرامش اند نیز آسیب برساند و اجزاء پست روحشان را پرورش دهد. مثلاً هنگامی كه انسانی شریف، بلایی را كه در تراژدی بر سر پهلوان داستان آمده، می نگرد، بی اختیار به گریه و زاری می پردازد در حالی كه اگر همان حادثه در زندگی آن فرد رخ دهد چنین شیونی را دون شأن خود می داند و از آن می پرهیزد. درباره كمدی و خنده های بی اختیار هم وضع چنین است. از این رو شعر تقلیدی جز به هم زدن اجزاء نفس، هنر دیگری ندارد! بدین ترتیب افلاطون برای همیشه شاعران را از كشور اخراج می كند و می گوید: «اگر بخواهیم در جامعه ما نظم و قانون حكمفرما باشد به شاعر مقلد اجازه ورود به كشور نخواهیم داد زیرا او میل ها و آرزوهای پست را بیدار و فربه می كند در حالی كه خرد و اندیشه را ناتوان می سازد و می كشد.»می توان گفت دشمنی افلاطون با شاعران، در واقع دشمنی جزء شریف نفس با جزء پست و زیاده خواه آن است زیرا به زعم او دشمنی شاعران با فلسفه و عقلانیت به زمان های گذشته برمی گردد: «شعر و فلسفه از روزگاران كهن با یكدیگر در جنگند و دلیل این گفته جمله هایی است مانند : (ابلهانی كه در یاوه گویی استادند) و (گروه فیلسوفان كه می خواهند به خدایان نیز فرمان برانند) و (از گرسنگی به موشكافی پرداخته اند) و هزاران جمله دیگر از این قبیل.»طبق نظریه هماهنگی اجزاء نفس، افلاطون نمی تواند شعر را به طور كامل طرد كند زیرا همان گونه كه جزء شهوانی باید در حد خود و تحت فرمانروایی عقل عمل كند، شعر نیز اگر تحت فرمانروایی و تدبیر عقل باشد و از حد خود خارج نشود، دیگر زیانی نمی رساند و حتی طبق آن نظریه، باید گفت نبودنش عین زیان و از عدالت بیرون شدن است. افلاطون متوجه این مطلب هست و گاهی جملاتی از این قبیل را بیان می دارد كه «ما فقط اشعاری را به جامعه خود راه خواهیم داد كه مضمونشان ستایش خدایان و تحسین مردان شریف باشد» و «با این همه می گوییم آماده ایم اشعار تقلیدی و غنایی را با آغوش باز بپذیریم به شرط آنكه آن اشعار با دلایل قابل قبول به ما ثابت كنند كه برای جامعه ای كامل و منظم سودی دربردارند. ما نیروی جاذبه ای را كه در شعر نهفته است می ستاییم، ولی حق نداریم حقیقتی را كه در نتیجه بحث و استدلال به دست آورده ایم فدای آن كنیم». گرچه در این عبارات لحن افلاطون ملایم تر است اما حقیقت این است كه شعر براساس ماهیت اش اصلاً نمی تواند جایی در جامعه آرمانی افلاطون داشته باشد و اگر بخواهیم بر طبق برخی عبارات افلاطون، جایی برای شعر بازكنیم، آن قدر پست و پایین است كه هرگز از آن اعاده حیثیت نمی شود.

پدرام پور مهران
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید